خودت را چرا به آن سنگ واگذار میکنی؟!
چرا
ای بچهی چشمبادامی؟
با فکرهای یاوه
در دشمنی با درخت،
درخت
او که هیچگاه
آسیبی به هیچکس
نمیزند
شایستهی سنگهای تو نیست
چه برسد که بید باشد(آنک اندیشمند!)
یا پرتقال(پرتقالِ حساس)
همیشه
باید
انسان
به درخت
احترام کند
و او ؛ "به درخت صدمه زننده"
برادرش را
پدرش را
آسیب زده است
صریح بگویم
رک و پوستکنده
اصلاً نمیفهمم
چطور ممکن است یک آدم
اینقدر بیارزش باشد
و مثل تو زیبا و ظریف!
حتماً مادرت نمیداند
چه کلاغی بزرگ کرده است
به نظرم
در تمامِ شیلی
بچهای اینقدر
بد نیّت
پیدا نکنیم!
خودت را چرا به سنگ وا میگذاری؟
چون خنجری زهرآگین
تو که حتماً میدانی
درخت
شخصِ بزرگی ست
که میوههایی شادیآور
میبخشد
(خوشتر از شیر، از گل یاس)
و در زمستان
هیزمهای طلایی
و در تابستان
سایهسار نقرهگون
و بیش از همه
همزمان
خداوند بادها و پرندههاست
پس درست فکر کن
و قدرش را بدان
بچهی چشمبادامی
که هیچ دوست
هیچ دوست مثل درخت نیست
دوستی همیشه!
دوستی همیشگی
چه روی خاک
چه در امواج
چه توی گهواره
حتی وقتی بیمار باشیم
باوفاتر از شیشهی آینه
مطیعتر از یک برده!
کمی درستتر باش!
نگاه کن
خداوند
دارد
نگاهت میکند بچه!
از خدا بخواه
ترا بیامرزد
برای این گناهِ سنگی
و دیگر هیچوقت
سنگ ناسپاس
در حال سوت زدن از دستت خارج نشود
هی
ای
بچهی چشمبادامی!