دیدن فیلم مرد پرنده ای محصول2014 آمریکا از ایناریتو، تجربه ی جالبی ست.
از فیلم به شکل عمیقی خوشم اومد.
مرد پرنده ای از روش چند فیلم مهم بیست ساله ی اخیر سینمای جهان استفاده می کند؛ پایین آوردن سطح در آغاز یا میانه برای تثبیت بالاترین تاثیر نهایی روی مخاطب.
درباره ی الی اصغر فرهادی با صحنه های معمولی و مهمانی های عادی، مخاطب خود را از پیش بینی انتهای مهیبش دور می کند.
شکار وینتربرگ با نمایش غلیظ دوستی ها و محبت ها به شخصیت اصلی ش تنهایی و ترک شدگی او بعد از حادثه ی اصلی را عمیق می کند.
پارازیت بونگ جون هو با کمیک کردن وقایعی واقع نما آمادگی تماشاچی برای پایانی تراژدیک را از بین می برد.
رمای آلفونسو کوارون با کشدار کردن ریتم و بی اتفاق ساختن فیلم در تمام یک ساعت و خورده ای اول، تنش سکانس های آشوب خیابانی و ساحلی را تا بالاترین درجه ی ممکن بالا می برد.
مرد پرنده ای هم بعد از دقیقه ی سی-شروع خوبی دارد-به عمد سبک می شود، دوربین هپروتی با دیالوگ های معمولی و فضایی شبه هجو، اجازه می دهد بعدها با آن پایان تراژدیک تیاتری کاملا جا بخوریم.
فیلم ایناریتو با چند نمونه ی دیگر مورد اشاره، فرق بزرگی دارد؛ این بار بعد از تراژدی در آخر به کمدی برمی گردیم.
مرد پرنده ای از این بابت یکی از بهترین نمونه های تراژدی-کمدی در سینمای سی چهل سال اخیر است.
صحنه ی اقدام به خودکشی قهرمان اصلی می توانست پایانی خیلی خوب و تراژیک برای فیلم باشد اما نویسندگان عجیب فیلم با ادامه دادن قصه و برگرداندن شخصیت اصلی به جهانی هالیوودی و پایان ِ خوش، کار خطرناک و مهمی می کنند؛ فیلمساز از تراژدیک کردن نتیجه ی نهایی فیلمش خودداری می کند.
این اتفاق خیلی جالبی ست چون درام موثر معمولا کشش زیادی به اتمام کمدی با تراژدی دارد. این بار ایناریتو دوست دارد کمدی تراژیک شده ی خود را از نو به کمدی برگرداند... و گرچه این کار، شکست خورده به نظر می رسد، به شکل غریبی در عمل موفق است.
*
مرد پرنده ای از نظر دیگری هم جالب است.
این یک سینمای واقعی ست.
قدرت تصویر کردن تخیلات آدم اصلی به حدی بالاست که بیان این قصه را از دایره ی ادبیات و تیاتر فرا می برد. با هیچ رسانه ی دیگری جز سینما نمی شود این قصه را اینطور روایت کرد.
سکانس پرواز "مرد سابقا پرنده ای" بر فراز نیویورکی سخیف، با دوربینی که به شکل عجیبی در پرواز خود ماهر است مخاطب کارآزموده را به سینمایی هنوز زنده امیدوار می کند.
فیلم ایناریتو "سینمای محکمی" دارد چیزی که فیلم های مهم این سال ها هم با تمام زرورق ها و کلکسیون های جوایزشان ازش کم بهره اند.
دوسه چیز فرعی تر؛
غیر از بازی شخصیت اول که به یادماندنی ست(مایکل کیتون)، موسیقی عجیب فیلم با درامزی عصبی کننده، مسخره کننده، تنش آور و حتی آرام بخش، باید مورد اشاره قرار گیرد.
درامز هرجا که خودش می خواهد هست، از عنوان بندی یا صحنه ای واقع گرا در پشت صحنه ی تیاتر یا حتی صدای صحنه ی خیابان در حالی که گروهی طبل زن سیاهپوست مشغول نوازندگی اند.
جسارت ترکیب موسیقی های صحنه و متن از امتیازات فیلم است.
این درامز جان پرور در کنار استفاده ی کوتاه اما پرتعداد از موسیقی های انتخابی ارکسترال، طراحی صوتی فیلم را به عنوان بدیع ترین نکته ی درخشان مرد پرنده ای مطرح می کند.
یک چیز دیگر هم اضافه کنم؛ دیدن فیلم هایی با این روش(افت عمدی بخش هایی از میانه) برای بار دوم لذت نخست را ندارند.
بهتر است این فیلم را فقط یک بار دید.
احتمالا با همان یک بار برای همیشه در حافظه تان ثبت خواهد شد.