صدها سال قبل از اینکه شورش رابرت براتیون علیه تارگرینها شکل بگیرد، اینار تارگرین بعد از اینکه دخترش، دینیس رویابین، رویایی دید که بر اساس ان تمام والریا به عنوان بزرگترین شهر تمام دورانها در آتش میسوزد تصمیم گرفت خاندان تارگرین را از والریا به وستروس منتقل کند و در دراگون استون ساکن شوند..
و بله درست حدس زدید. ۱۲سال بعد از رفتن تارگرینها، والریا که در آن خاندانهای اژدها سوار بسیار زیادی حضور داشتند، به دلایل نامعلومی در آتش میسوزد و تمام افراد ساکن آن شهر عجیب از بین میروند. پس از این نابودی بزرگ است که در تمام دنیاهای شناخته شده، فقط تارگرینها صاحب اژدها میمانند.
صد سال بعد از این مهاجرت، تارگرینها حکومت مقتدری در دراگون استون شکل داده بودند و ایریون تارگرین، نوه اینار تارگرین، بر دراگون استون حکومت میکرد. این حاکم سه فرزند رسمی و تعدادی حرامزاده داشت.
آن سالها در سرزمینهای جنوبی، سنتی با عنوان (حق شب نخستین) وجود داشت. طبق این رسم، لردهای یک منطقه صاحب بکارت دختران آن منطقه بودند و اگر دختری ازدواج میکرد، لرد حق این را داشت که اولین سکس دختر را رقم بزند و سپس آن دختر به دست شوهرش میرسید. (جالب است بدانید که این رسم تا حدود ۳۰۰,۴۰۰ سال پیش در اروپا روج داشت.) ایگون فاتح، ویسنیا و رینیس فرزندان رسمی او بودند. یکی از حرام زاده های او، اوریس براتیون بود. اوریس و ایگون با توجه به اینکه تقریبا همزمان به دنیا آمده بودند، با هم بزرگ شدند و بهترین دوستان هم بودند. طبق گفته اساتید دراگون استون، ایگون فاتح جز دو خواهرش (که همسرانش هم بودند) و اوریس براتیون با هیچ فرد دیگری صمیمی نبود.
سالها گذشت و با مرگ ایریون تارگرین، فرزندش ایگون فاتح لرد دراگون استون شد. ایگون تارگرین برخلاف پدرش فردی بلندپرواز بود و تصمیم گرفت با سه اژدهایی که خود و دو خواهرش داشتند، تمام هفت پادشاهی وستروس را فتح و آنها را به سرزمینی واحد تبدیل کند.
قبل از گفتن ادامه داستان باید پادشاهی استورم و خاندان دوراندون آشنا شویم..
یکی از پادشاهیان کهن وستروس، استورم بود. قلمرویی که توسط خاندان دوراندون و در راس آن آرگیلاک مغرور اداره میشد. این پادشاهی در سالهای دور وسعت بسیار زیادی داشت، تقریبا تمام شرق وستروس، اما با گذر زمان و به دلیل بیکفایتی حاکمان سابقش، بخشهای زیادی از مرزهایش را از دست داد و تنها سرزمینهای کمی برای آنها باقیمانده بود. سرزمینهای که اگر دلاوریهای آرگیلاک نبود، همان ها را هم از دست میداد.
اما مشکل اساسی این خاندان جای دیگری بود. آرگیلاک پیر شده بود و جز دختری باکره هم جانشینی نداشت. او که میدید دیگر توان گذشته را ندارد و سرزمینش در معرض نابودی توسط دشمنان است، دست به دامان ایگون تارگرین شد. آرگیلاک به ایگون گفت که با تنها دخترش ازدواج کند و به عنوان جهیزیه هم سرزمینهای شرقی گادزای را مال خود کند. منطقا ایگون این پیشنهاد را نپذیرفت. زیرا خودش دو همسر داشت و البته سرزمینهای که آرگیلاک به او وعده داده بود، رسما متعلق به هارنهال بودند و آرگیلاک باتوجه به اینکه سالیان دور آنها را در اختیار داشت، وعده آنها را داده بود.
پس از مدتی ایگون از طریق یک قاصد پیامی برای آرگیلاک فرستاد. به او گفت که تمام سرزمینهای استورم که همچنان زیر نظر آرگیلاک بودند را به تارگرینها بدهد. تضمین آن هم ازدواج دختر آرگیلاک با برادر ناتنی ایگون، یعنی همان اوریس براتیون باشد.
پیشنهادی که با خشم آرگیلاک مغرور روبهرو شد. برای فردی مثل او هیچ آبروریزی بزرگتر از این نبود که دخترش را به دستان یک حرامزاده بسپارد. در نتیجه دستان قاصدی که از طرف ایگون آمده بود را قطع کرد و آن دستان را همراه با نامهای برای ایگون تارگرین فرستاد.
در آن نامه نوشت:«اینها تنها دستانی هستند که حرامزاده تو از سمت من خواهد گرفت.»
همه انتظار واکنشی شدیدی از ایگون داشتند اما او صبر کرد.
حال به ادامه داستان برسیم. ایگون فاتح تصمیم به فتح وستروس گرفته بود و با کمک سه اژدها که در خدمتش داشت این رویا اصلا دور از تصور نبود.
او ابتدا همه حاکمان وستروس را دعوت کرد که در برابرش زانو بزنند و تسلیم شوند که جز چند لرد کوچک کسی به او پاسخ مثبت نداد. این رد شدن اثری روی تصمیم ایگون فاتح نداشت.
لشکری که از دراگون استون حرکت کرد عظیم نبود اما برای شروع کافی بود. او چند قلعه و لرد را به راحتی و با آتش اژدها تسلیم کرد. فراموش نکنید که ایگون فاتح صاحب بالریون یا همان وحشت سیاه بود. برای اینکه درک بهتری از ابعاد بالریون داشته باشید باید گفت که در مقام مقایسه، دروگون، به عنوان بزرگترین اژدها دنریس، حکم مورچهای در برابر فیل نسبت به بالریون دارد.
پس از چند فتح او حکومت کوچکی تشکیل میدهد و مهمترین پستها را بین یاوران قدیمی خود تقسیم اما میکند اما مهمترین پست را به اوریس براتیون میدهد. عنوان دست پادشاه. ایگون میگوید:« از این پس اوریس براتیون سپر من، ستون من و دست راست قدرتمند من خواهد بود» عنوان دست پادشاه از همان زمان وارد وستروس شد.
فتوحات ایگون ادامه دارد. لشکر او چهار قسمت شده. سه اژدها و سواران تنها هرکدام به یک سمت وستروس رفتند و اوریس براتیون که فرمانده سواره نظام تارگرینها بود، هرکجا که احساس نیاز میشد حضور مییافت.
یکی از این مکانها پادشاهی استورم بود. جایی که ملکه رینیس و لشکر سواره با فرماندهی اوریس به تقابل آرگیلاک فاتح رفتند. آرگیلاک لشکرش را به شمال استورماند برد. آرگیلاک قصد سورپرایز کردن اوریس را داشت، در نتیجه تصمیم گرفت پیش از رسیدن لشکر تارگرینها به قلعههایش و در یک محیط باز با آنها وربهرو شود. تصميمي كه هرگز جواب نداد، زيرا ملكه رينيس سوار بر اژدها و از بالا تمام ارتش آرگيلاك را ديد و جزييات آن را به اوريس براتيون اطلاع داد. لشكر استورم دو برابر دراگون استونيها سرباز و حدود چهار برابر آنها شواليه و اسب جنگي داشت. اوريس كه از اين جطييات و كمبود نيرو جنگي اطلاع داشت، بالاي تپهها موقعيت قدرتمندتر را از ان خود كرد.
آن روز ظوفان بزرگی رخ داد به همین دلیل به آن نبرد، لقب آخرین طوفان را دادهاند. فرماندهان ارگيلاك از او خواستند كه منتظر پايان باران بماند و سپس حمله كند. اما پادشاه مغرور استورم مخالفت كرد و دستور آغاز حمله را داد. لشكر اوريس براتيون بالاتر بود و در نتيجه هر تلاشي كه دوراندونيها ميکردند محکوم به شکست بود. شیب تپهها زیاد و گلی بودن زمین در اثر باران هم مزید بر علت میشد که نظم ارتش ارگیلاک به هم بخورد. با وجود تمام این موارد باز هم پیشروی ارگیلاک پیشروی خوبی میکرد تا زمانی که ملک رینیس و اژدهایش، مراکسز، به اسمان رفتند. اینجا بود که ارتش آرگیلاک رسما تار و مار شد.
اوریس با ارتشش نزد او رفت و از آرگیلاک که جز چند نفر کسی برایش نمانده بود خواست تسلیم شود که با مخالفت او روبهرو شد. پس اوریس از اسب پیاده شد و در نبردی تن به تن شوالیه پیر را شکست داد.
آرگیلاک مرده بود اما دخترش ارگلا که به کلهشقی پدرش بود، همچنان در قلعه پادشاهی استورم حضور داشت. او دروازه قلعه را بست و هنگامی که ملکه رینیس با اژدهایش برای مذاکره رفت با تنها یک پاسخ از جانب ارگلا روبهرو شد. «شاید قلعه را بگیرید ولی تنها با استخوان، خون و خاکستر نصیب شما خواهد شد.»
این پاسخ باب میل سایر افراد حاضر در قلعه نبود. آنها که اخبار سایر قلمروها و آتشی که اژدهایان به پا کرده بودند را شنیده بودند و اصلا دوست نداشتند قربانی بعدی آتش این هیولاها باشند. در نتیجه همان شب در بالای قلعه پرچم صلح آویزان ، دروازهها را باز و بانو ارگلا را در زنجیر و برهنه تحویل اوریس براتیون دادند. همه انتظار رفتاری خشن از اوریس براتیون داشتند اما او در آرامترین حالت ممکن و با دستان خودش زنجیرها را باز کرد. شنل خود را دور او انداخت و پس از ریختن شرابی برایش، از شجاعتها و دلاوریهای پدر ارگلا در جنگی که سپری کرده بودند برایش تعریف کرد.
او برای گرامیداشت شاه درگذشته، ارتش و تعهدات خاندان دوراندون را در اختیار خود گرفت و گوزن دوراندون را نشان خودش کرد. او همچنین استورمز اند را پایتخت خود و ارگلا را به عنوان همسرش معرفی کرد.
اوریس براتیون تا سالها و زمان رخ دادن حوادث دورن، دست پادشاه و حاکم استورمز اند بود. اما پس از آن حوادث استعفا داد و ایگون هم درخواست تنها دوستش را پذیرفت تا اوریس براتیون سالهای پایانی عمرش را در استورمز اند و در کنار همسرش ارگلا سپری کند و انرژیش را صرف پایدار کردن خاندان براتیون به عنوان تازه تاسیس ترین خاندان تمام وستروس کند.
سیصد سال پس از آن اتفاقات، رابرت براتیون،که گفته شده شبیهترین فرد به اوریس براتیون بود، از نوادگان اوریس و خاندان براتیون حکومت تارگرینها را به پایان میرساند و آنها را از وستروس بیرون میراند.