مهاجری از وردپرس, خبرنگاری با مسئولیتهای جدید :]
شوآفهای سر میز نهار!

ما خانوادگی اهل تعریف از خودمون نیستیم.
یه همکار داشتم هر روز سر نهار با آب و تاب از کارهاش میگفت: «دیشب رفتم خونه. سر راه خیارشور، نون باگت و همبرگر نیمه آماده خریدم بردم خونه سرخ کردم. انقد خوشمزه شد شوهرم هی گفت واااای عجب دستپختی! (سرخ کردن همبرگر چه دستپختی میخواد؟) بعد عکسش رو فرستادم واسه خواهرشوهرم اونم گفت وای قربونت برم عجب عروسی داریم ما»
در ادامه همون مکالمه من: «ما دیشب تهچین زعفرونی داشتیم»
دیگه بیان اینکه شب بدو بدو رفتم خونه، مرغ آبپز و سرخ کردم، برنج پختم، سالاد درست کردم و یه دنیا ظرف شستم فاکتور گرفته شد.
این مثال رو زدم که واضحتر بگم چقدر ما خانوادگی اهل تعریف از خودمون نیستیم و بلد نیستیم کارامون رو توی چشم کنیم. نمیگم خوبه اما خب اینجوری هستیم دیگه.
یه نفر سوم وقتی تفاوت بیان همکارم و من رو ببینه به این نتیجه میرسه که واو پختن همبرگر چقدر هنرمندانه و خوبتر از پختن تهچینه.
نمونه دیگه همین مثال چند روز پیش توی محل کار جدید رخ داد.
داشتیم حرف میزدیم، گفتم آره دیشب هوس فلان غذا رو کردیم پا شدم پختم و اینا. بعد حرف کمک کردن همسران در خانه شد، گفتم آره زحمت صبحانه رو همسرم میکشه.
یهو یکی از همکارا برگشت گفت: «من حس میکنم به همسرت خیلی ظلم میشه! صبحانه رو اون درست میکنه. چای هم که میگی گاهی اون میاره!»
منو میگی! یه لحظه موندم!
اولا زندگی مشترکه دیگه. خب وقتی هر دو شاغلیم و ۸ صبح میریم بیرون و ۸ شب برمیگردیم خونه فکر کنم طبیعیه که کار خونه تقسیم بشه تا هر دو از زندگی لذت ببریم.
دوما بهنظرم این مشکل برمیگرده به همون عادت «تعریف نکردن از خود»
من اگه اهل تعریف بودم باید میگفتم آره هر روز میرم خونه به ۵۰ گلدون آب میدم، خونه رو مرتب میکنم، اتو میکنم، میشورم، میسابم و میپزم.
یا میگفتم آره صبحانه با اونه، نهار و شام با منه.
در عوض همه اینا دیدم به بقیه ربطی نداره تو زندگی ما چی میگذره و اگه برداشتی هم دارن مقصر خود ماییم که این ذهنیت رو بهشون دادیم. لذا فقط با خنده گفتم «حالا تو نگران نباش، ما خانوادگی عادت نداریم از خودمون تعریف کنیم. به اونم سخت نمیگذره» و غذام رو ادامه دادم.
اما به این نتیجه رسیدم یا کلا سکوت پیشه کنم یا قضاوت مردم واسم مهم نباشه یا بزنم تو خط شوآف که خب همون راه اول و دوم رو بیشتر میپسندم.
خلاصه که واسه من هم همیشه انتقال دادن اینکه کارهام چقدر با ارزش هستن خیلی سخته... البته انصاف رو بخوایم در نظر بگیریم، دوباره که نگاه می کنم میبینم.. هی؟! ... اصلا من تاحالا هیچ وقت واقعا نخواستم که برای دیگران بگم فلان کار من خیلی مهمه... اتّفاقا برعکس! هر وقت مهمون داریم و پای pc هستم حتما کد هام رو میبندم و جلوی اونها فقط بازی می کنم که اصلا نفهمن که برنامه نویسی هم بلدم.
اما بعضی وقت ها یهویی دلم میکشه که: هعی... کاش یکم شو آف می کردم (میدونید...؟ آخه بعضی جاها آدم دلش میکشه😁)
شاید واسه شما هم همین حالت باشه... نمیدونم! اما یه چیزو خوب میدونم؛ یا باید مثل مردم بود و یا باید راه حل اول و دوم رو انتخاب کرد.