مهاجری از وردپرس, خبرنگاری با مسئولیتهای جدید :]
این منم! یک درونگرا

اولین باری که رسما قبول کردم یه درونگرا هستم، همین دو سه سال پیش بود.
شاید واسه یه آدم تحصیلکرده که همیشه سرش تو کتابه و خودش رو روشنفکر میدونه، اینکه توی ۲۶ سالگی تیپ شخصیتی خودش رو بپذیره خیلی دیر باشه اما مهم اینه که بالاخره پذیرفتم.
الان که گذشته نگاه میکنم میبینم من از همون اولش درونگرا بودم. البته تو شهر ما این کارا مد نبود و کسی درونگرا برونگرا نمیدونست چیه. یه بچه پرو داشتیم یه خجالتی که من همیشه در دسته خجالتیها قرار میگرفتم. اگه خدای نکرده اسم درونگرا برونگرا هم میاومد به زبان عامیانه سالم و افسرده تعریفش میکردن و واسه همین کسی ریسک نمیکرد سمت این تعاریف دکترای تلویزیون بره.
یادم میاد بدترین لحظههای مهمونی واسم اون زمانی بود که میگفتن پاشو برو با فلان بچه دوست شو و بازی کن. دلم میخواست ولم کنن کز کنم کنار مامانم یا با عروسکم بازی کنم اما به زور نفرستن پیش بچهای که حتی اسمش هم نمیدونم.
توی خیلی از این بازیا من ساکت بودم. تا بیام ارزیابی کنم و ببینم با طرف راحتم و وقتشه یخم آب شه یا نه، زمان رفتن رسیده بود و معاشرت ما نصفه مونده بود.
بزرگتر هم که شدم باز تغییر نکردم. مثلا اینکه هیچوقت اهل مهمونی و پارتی نبودم. حال نمیکردم برم توی فضای شلوغ و کلی جیغ و داد کنم. یا اینکه با آدمای جدید آشنا شم. به جاش ترجیح میدادم برم خونه کتاب مورد علاقهم رو بخونم، فیلم ببینم و از گوشه دنج اتاقم لذت ببرم.
اگه بهم میگفتن امشب ترجیح میدی بری خونه چای بخوری و فیلم ببینی یا اینکه بری یه مهمونی خفن با کلی آدم مشهور عکس یادگاری بگیری، بیبرو برگرد میگفتم اولی لطفا!
دروغ چرا! یه مدت سعی کردم خودم رو تغییر بدم. سعی کردم برونگرا بشم. با آدمای جدید معاشرت کنم (حتی با وجود اینکه ته دلم دوست نداشتم) و هرجا میرن پایه باشم اما کم آوردم. هرچی بیشتر تلاش می کردم یکی دیگه باشم زندگی سختتر میگذشت. حتی گاهی توی گوگل سرچ میکردم «چگونه یک برونگرا شویم؟» یا « راههای تغییر شخصیت درونگرا به برونگرا»
بعد به جایی رسیدم که چنین معاشرتهایی به جای لذت، مایه عذابم بود و ثانیه شماری میکردم تموم بشه و بار بعدی رو بپیچونم. یه روز نشستم با خودم فکر کردم گفتم که چی؟
اگه اذیت میشی انقد که میشینی غصه یه مهمونی عادی رو میخوری خب نرو. پذیرفتم تو خلوت خونه حس بهتری دارم و حالم بهتر شد. البته که من هم دوستان خودم رو دارم و از معاشرت با بعضیاشون هر لحظه و هرجا استقبال میکنم اما دیگه به زور خودم رو به جمعهای غریبه وصل نمیکنم. دروغچرا هنوز گهگاهی نقاب برونگرایی به صورت میزنم و میرم تو جمعهای جدید که معاشرت کنم اما در کل الان خودم رو بهتر میشناسم و راضیترم.
http://www.tedxfa.ir/podcasts/TedxFa_Episode05.mp3
و اینکه باید هم پذیرفت این قضیه برونگرا و دورنگرا بودن رو . چون ی جایی میخوندم ک ژنتیک انسان عاملِ اصلیه تعیین کننده این قضایاست. پس وقتی طبیعتِ انسان ی جوریه دیگه باید قبولش کرد
ولی قبول دارید برونگراها خیلی بیشتر دیده میشن؟
ی تحقیق تو زومیت دیدم که درباره مجبور کردن افراد درونگرا به انجام دادن رفتار های برونگرایانه بود که نتیجش این بود که این ادما اسیب میبینن
خوشحالم که ی درونگرای دیگه پیدا کردم :)
تو فکرم بود که ی دور همی هفتگی برا درونگرا ها بزارم جمع بشیم ی جا خیلی راحت بشینیم نگاه همدیگه کنیم بدون اینکه کسی مجبورمون کنه صحبت کنیم یا بخندیم و ....
من همینم... یک دروووووووون گراااا ...
باورتون نمیشه یه روز اینقدر دوست دارم بلندشم با دوستام برم بیرون بترکونم !
یه روز بشینم تو خونه هیچکس نباشه کتاب بخونم یا فیلم ببینم یا حتی بشینم فکر کنم با خودم .
شخصیت من فکر کنم هیبریدی باشه :)))
http://yon.ir/DiSCtest
نتیجه ش هم ترکیبی c , i شد
همون هیبریدی به شوخی :))
https://soundcloud.com/stringbooks/4tcgim6tpdze
بیشتر: http://yon.ir/introvert
من دیونه سکوت هستم عاشق این هستم که صدایی نباشه جز یک موزیک بی کلام با تن بسیار پایین درحالی که دارم کتاب مورد علاقم رو میخونم یا روی کارم تمرکز کردم ولی حیف و صد حیف که توی محیطی زندگی میکنم که شلوغی و هرج مرج به معنی این هست که این فرد سالمه و تو که فراری آدم ها هستی یعنی افسرده ای ولی یکی نیست بگه بخدا قسم که افسرده نیستم هیچ تازه وقتی در سکوت قرار میگیرم که خودم هستم و خودم آدرنالین خونم افزایش پیدا میکنه و خلاقیتم میره بالا ولی هیچ کس درکم نمیکنه
برعکس هم هیمشه فرصت هام توی محیط های شلوغ بوده اگه سربازی رفتم افتادم جایی که شلوغ ترین مکان ارتش بهش میگفتن اگه کار میکردم افتادم توی بخشی که فقط با آدم ها در ارتباط بودم
این روزها سعی میکنم بعد از ظهر ها استراحت کنم تا اینکه بتونم هنگام شب که همه خواب هستن بیدار باشم و به کارهام برسم در اون سکوت زیبای خیره کنندش
البته یک مسئله ای هست که من خودم رو تونستم طوری تربیت کنم که وقتی در مکانی که مجبورم باشم و شلوغ هست بی ادبی نکنم و تحمل کنم و سعی کنم راهی رو براش پیدا کنم
توصیه میکنم درونگراها کتاب "قدرت سکوت" نوشته سوزان کین رو حتما بخونن.
عشق است فقط درونگرایی
عشق است فقط تنهایی فقط اینکه با خودت و تنهاییت حال میکنی
عشق است فقط تنها بودن ولی نه فقط تنهایی
بیخیال ملت که فکر میکنن درونگراها مشکل دارن یا مثلا افسردن
همه که نمیدونن ما درونگراییم
اهل شلوغی نیستیم و معمولا نمیریم مهمونی میگن بابا بزن بیرون اینجوری گوشه گیر شدی افسرده شدی
تیپ نمیزنیم میگن بابا بخودت برس نگا چجوری شدی خخ
ولی ای کاش ملت ما متوجه شوند که درونگرایی و برونگرایی هم هست
متوجه شوند که هر آدم تنهایی افسرده نیست و هر آدم شلوغی شاد نیست
و از توی مجازی با هم حرف میزنن
بهرحال مرسی :)
منکه INTJ هستم که یکی از ویژگی هاش درونگرایی هست.
نوشته خانم هدیسا:
http://vrgl.ir/V4MdV
منم دقیقا همینجورم، و تجربه اینو هم داشتم که میخواستم خودم رو تغییر بدم ولی هربار یه جایی خودم رو گیر مینداختم مثلا با بچه ها میرفتم خیابون گردی ای چیزی، که اصلا به من نمیخوره یه همچین تفریحاتی، وسطش خمیازم میگرفت و اصلا نمیدونستم از چی حرف بزنم و عذاب وجدان هم میگرفتم که چرا با سکوتم اونها رو هم معذب کردم.
( منم درونگرا هستم...)
من هم یک درونگرام ،اما به اهمیت شبکه سازی پی بردم و سعی میکنم باآدمهایی که حس میکنم بدرد بخور و دارای دیدگاه های نو و متفاوت هستن ارتباط برقرار کنم
صرفا اینکه ما درونگرا هستیم دلیل نمیشه از دنیای بیرون دست بکشیم...
البته نظر من اینه
اگر جمعی که کتاب خواندن را به مهمانی رفتن ترجیح می دهند دور هم باشند و به یکباره هوس رقصیدن و شلوغ کاری کنند، نامش را چه باید گذاشت؟
من ترجیح میدم بدون توجه به این قبیل برچسپهای برونگرا یا درونگرا، هر غلطی :) که دوست دارم بکنم.