کتاب و کتابخوانی از زوایای دیگر
نویسنده: پویان بوترابی
معمولا آدمهای خوب با كتابخواندن خوبتر میشوند و آدمهای بد، بدتر. يک قاتل يا سارق اگر اهل مطالعه باشد بهندرت ردی از خود باقی میگذارد ...با ارتقای آگاهی، حتا ديكتاتورها ديرتر به سقوط میرسند... و آزادیخواهان زودتر به آزادی.
اما تاجایی كه حافظهام ياری میکند، كتاب هرگز نتوانسته يک ديكتاتور را آزادیخواه كند... مطالعه، مسير را عوض نمیکند، به مسير كيفيت میدهد...
در كشورهایی كه سرشت مردمش با خرافات و عقدههای تاريخی و اضطرابهای موروثی٬ خو گرفته...گاهی حتا نسخهای از يک كتاب میتواند خطرساز باشد
مثل خوددرمانی یک بيمار با نسخهی بيماری ديگر...
درصد كمی از مردم كتاب میخوانند و درصد كمتری كتاب را درست میخوانند... شاعرانی را ميشناسم كه خودكاربهدست، مثل دانشآموزی در شب امتحان، تندتند کتابها را میخوانند و گوشهای هم نكات مهم را مینويسند اما فقط برای تقلب.
فيلم هم خودكاربهدست میبینند، تا ديالوگهای زيبا را عينا در ترانه و شعرشان بهكار ببرند...
عدهای ويکیپديا برایشان كافیست. با حفظكردن اسم نويسندهها و خواندن چکیدهی داستانها ، بين اقوام و دوستانشان، از متفكرين محسوب میشوند.
اما كتابخوان های جدی، آدمهایی عميقاًتنها هستند. هرشب روی دستهای تكيدهی آنها بهجای موی معشوق، كتابی باز است... عطر " او" را از واژه ها میشنوند... رويا میسازند.. و با بوی كاغذها بهخواب میروند...
بهتر میشد اگر یکهفته قبل از "هفتهی کتابخوانی"، هفتهی " چگونگی و چراییِ كتابخوانی " نامگذاری میشد.. كه يادبگيريم هركتاب را پنجرهای ببينيم برای ورود به جهانیتازه...نه خانهای برای ورودِ يواشكی و دستبردزدن ...
در بهترين حالت ممكن، كتابخوانی كه تامل و تعمق ندارد، "حمال تفكر ديگران است"
" ايجاد فرهنگ مطالعه " تعبيری مضحک است در جامعهای كه از يکطرف اغلب، آدمهای ضدفرهنگ، بیادب و بیسواد، متوليان فرهنگیاند و از یکطرف، فرهنگسازان فیک و جعلی، غالباند...
۳ بند از حيات ١٩سالگیم، كه تصويری از همزيستیِ انقلاب و تواضع ماست؛
اينهمهسال پرسهزديم/ تو كوچههای انقلاب
گفتيم همين غنيمته/ پيدا ميشه چارتا كتاب
پوستر " صادق " و همون/ جملهی معروف زيرِ اون
رو هم ميشن هزارتومن/ با افستِ سهقطرهخون...
ژست ترکخوردهی ما/ رو شيشهی مغازهها
همينجوری خيرهشديم/ به چشمای چهگوارا ...
-اينروزها احتمالا اينجورپوسترها و كتابهای چاپ افست هم ناياب شده...
از اينها كه بگذريم ... از جنبهی دیگر؛ بهنظر من مطالعهی زياد غالبا برای اين است كه تو جای خالی "او" را نبيني... لذت خواندنِ مثلا شعر و فلسفه بی او اصالت ندارد.
لذتش برای محتوايش نيست. برای آن است كه فراموشكردنِ او را آسان میكند. فراموشكردنِ هرگزنبودنش يا حالانبودنش... فرقي نميكند..
-میشود بجای "او" بگوييم "آن".
اين " آن" هرچيزی هركسي يا هرحسي میتواند باشد كه جای خالیاش همهی زندگیمان را گرفته.
با نگاهی لاكانی ؛ عمر ما صرف پيداكردن گمشدهای میشود كه هرگز نمییابیماش ... كه با آن بهتكامل برسيم... تكامل و يگانگیای كه روزی در رحمِ مادر تجربهکردهايم...
نهفقط در خواندن، در نوشتن هم قصه همين است؛ "او" نباشد و من بنويسم و نوشتههايم برای ديگران خاطره شود؟! میخواهم نشود...
با قبول اين نگاه؛ که ما میخوانيم تا لذت ببريم و بهدرک برسيم، خواندن یکرُمان ۵۰۰صفحهای بيشتر كيف میدهد يا یکبوسهی ۵دقيقهای از لبهای "او"؟ كدام از اين دوفعل، درک درستتر و گزارش دقيقتری از حقيقتِ زندگی به ما میدهد؟ نه اشتباه نكن! مغز من در نيازهایاولیهیجسمی، درجا نميزند!
آناتومیِعاطفی من بهحدی خوشتراش و زيباست كه ابتدا و انتهایش، شکل تمنای اوست..
من بهدنيا آمدهام كه او را ببينم و بروم ... ولاغير!
اگر او باشد و قهوه و ميز كنار پنجره هم باشد آنوقت میتوانم بگويم بهبه چه شعر دلچسبی چه كتاب باحالی... تازه اگر بوسههايش مجال خواندن بدهد.. بی "او"، شعر حافظ هم -حتا با صدا و دكلمهی خودِ آنحضرت- تنها كاربرد تسكيندهندگي دارد.
اگر او كنارم باشد، آنوقت میتوانم فيلمهایهنری جهان را بیتوقع تماشا كنم... وگرنه مفهومیترين و هنریترين فيلم، زندگی خودم بوده كه هر دقيقهاش دهبار ناظران را بهخوابمیبرد...
"انسان مثل درخت است، هرچه برافراشتهتر و پربارتر میشود ريشههایش بيشتر در كثافت و لجن فرو میرود."
اين گفتهی نيچه وقتی از ذهنم عبور ميكند، تنم ميلرزد؛ كتاب را ميبندم و نگاه ميكنم به پاهايم!