مینا هستم
مینا هستم
خواندن ۱۱ دقیقه·۶ سال پیش

جمع بندی و خلاصه نتایج تحقیقات من درباره اضطراب

اضطراب يك احساس منتشر بسيار ناخوشايند واغلب مبهم ودلواپسي است كه با يك يا چند تا از احساسهاي جسمي همراه مي گردد مثل احساس خالي شدن سردل ، تنگي قفسه سينه ، طپش قلب ، تعريق ، سردرد يا ميل جبري ناگهاني براي دفع ادرار ، بيقراري وميل براي حركت نيز از علائم شايع است .

اضطراب يك علامت هشدار دهنده است ، خبر از خطري قريب الوقوع است وشخص را براي مقابله باتهديد آماده مي سازد ترس ، علامت هشدار دهنده مشابه ، از اضطراب با خصوصيات زير تفكيك مي شود . ترس واكنشي ، به تهديدي معلوم وخارجي قطعي واز نظر منشاء بدون تعارض است اضطراب واكنش در مقابل خطري نامعلوم دروني مبهم واز نظر منشا همراه با تعارض است تفكيك بين ترس واضطراب بطور اتفاقي صورت گرفت .

مترجمين اوليه آثار فرويد ، كلمه ، Ongst آلماني را كه اضطراب با موضوعي سركوب شده وناخود آگاه وترس با موضوعي معلوم خارجي مربوط است ، ناديده گرفته است به وضوح ترس نيز ممكن است به موضوعي ناخود آگاه سركوب شده و دروني مربوط باشد كه به « شيئي در دنياي خارج از انتقال يافته است .

الگوهاي اضطراب بسيار گوناگون است بعضي از بيماران علائم قلبي – عروقي دارند تندي ضربان قلب وتعريق برخي علائم گوارشي پيدا مي كنند ، مثل تهوع ، استفراغ – احساس خلاء درون شكم يا « پروانه در شكم » دردهاي مربوط به گازهاي روده يا حتي اسهال .

بعضي ها تكرار ادرار دارند ، برخي نيز تنفس سطحي واحساس تنگي قفسه سينه پيدامي كنند تمام علائم فوق واكنشهاي احشائي است .

معهذا در بعضي از بيماران تنش عضلاني پيدا شده وموجب شكايت از سنتي عضلاني واسپاسم ، سردرد وپيچش گردن مي گردد.( پور افكاري ، 1373).

رولومي ( 1994- 1909) اضطراب عبارتست از ترسي كه در اثر بخطر افتادن يكي از ارزشهاي اصولي زندگي شخص ايجاد مي شود . ممكن است اضطراب را يك نوع درد داخلي دانست كه سبب ايجاد هيجان وبه هم ريختن تعادل‌موجود‌گردد و چون بشر دائما به منظور برقراري تعادل كوشش مي‌كند‌.

بنابراين ميتوان گفت كه اضطراب يك محرك بسيار قوي است امكان دارد اين محرك مضر باشد اين خود بستگي دارد به درجه ترس ومقدار خطري كه

متوجه فرد است ( شاملو 137).

انسانها چشم انداز زيستي را درك مي كنند كه اين خود موجب اضطراب مي شود از اين گذشته ناتواني آنها در تحقق بخشيدن كليه استعدادهايشان موجب گناه مي شود . اين هيجانها براي اغلب مردم عادي هستند وفقط زماني كه ا زكنترل خارج مي شوند موجب ناراحتي مي شوند . به رغم تاكيد او بر اضطراب وگناه ، او نسبت به انسان خوش بين تر از ديگران است .

آدلر :اعتقاد دارد كه اضطراب احساس حقارت كردن است .

راجرز: اضطراب را نتيجه ادراك تهديد به مفهوم خود انگاره مي داند . خود پنداري تحت تاثير نياز فرد براي بدست آوردن نظر مثبت وتائيد به اوليا ويا افرادمهم سالهاي اول زندگي شكل مي گيرد . كودك احساس ارزشمندي را براساس ادراكي كه از توجه واحترام وارزيابي ديگران مي كند ياد مي گيرد . احترام به خود در اثر ارتباط متقابل با اطرافيان وبويژه اشخاص مهم آموخته مي شود ( نياز براي دريافت احساس مثبت از سوي ديگران صفتي است جهان شمول ).

البته به مرور كه كودك رشد مي كند به نياز به دريافت محبت وتائيديه از اوليا با نيازهاي دروني اودر تضاد قرار مي گيرند وقتي اين اتفاق ميافتد كودك به اين باور مي رسد كه نيازهاي فردي او ارزش دريافت نظر مثبت ديگران را ندارد.

در اينجاست كه تجربه هايي كه بنظر مي رسد ناهمگون ياخود پنداري هستند منجر به ايجاد حالتهايي ا زقبيل اضطراب ، ترس ، بي كفايتي ، وبي هويتي مي شوند ، انسان از مكانيسم هاي دفاعي مانند انكار يا دليل تراشي استفاده مي كند تا از خطر اين تضادها مصون بماند .

كلي : اضطراب نتيجه شناخت عدم كفايت وعدم لياقت در سيستم سازه هاي فرد است .

روتر : اضطراب منعكس كننده تفاوت واختلاف بين نيازهاي مبرم وقوي فرد با انتظارات ساده او كه با هم برخورد مي كنند ، است (راس ، 1373)

دكتر ويلسون مي گويد : جمله اضطراب چيزي بيش از واكنش جنگ وستيز در برخورد بايك عصبانيت ناگهاني نيست ( قراچه داغلي : 1371)

كارن هورنالي : معتقد است كه اضطراب احساس تنهايي ودرماندگي كردن در دنياي خصومت آميز است .

اضطراب بنيادي : اين اضطراب ارثي نيست بلكه حاصل فرهنگ وپرورش ماست . اضطراب بنيادي احساس درمانده بودن در دنياي خصمانه است احساس درماندگي ميتواند شرط اصلي براي مشكلات شخصيت بعدي باشد . از اين اضطراب سائق بنيادي براي ايمني پديد مي آيد . ايمن بودن به معني آزاد بودن از اضطراب است . نياز به امنيت نيروي برانگيزنده ميشود . اغلب وقتي كه كودك براي امنيت تلاش مي كند وطرد مي شود ، اضطراب بيشتري بوجود مي آيد ودور باطل شكل مي گيرد . هر چه كودك سخت ترتلاش كند اضطراب بيشتري ايجاد مي شود . هنگاميكه امنيت بيشتر بدست نمي آيد اضطراب بيشتري توليد مي شود واين دور باطل بارها تكرار مي شود اومي گويد :

« بسياري از مشكلات شخص ما در اجتماعات صنعتي امروز ، نتيجه رقابتهاي ناخواسته اي است كه ريشه فرهنگي دارد .

اين رقابتها موجب ايجاد عصبانيت وخشم در مانسبت به رقبا مي شود واين امراضطراب‌وترس‌مارا‌نسبت‌به‌خطر‌انتقام‌وحمله از جانب آنها افزايش مي‌دهد .»

يكي ديگر از ديدگاههاي هورناي تفاوت گزاري بين اضطراب طبيعي كه عبارتست از ترس وعوامل شخص مثل مرگ وتصادف واضطراب نوروتيك يا آن چيزي كه وي اضطراب اساسي مي خواند . اضطراب اساسي ترس است كه در اوان زندگي در كودك نسبت به دنيايي كه او خطرناك تصور مي كند ايجاد مي شود ومنجر به بروز مكانيسم هاي دفاعي مي گردد. يكي از وظايف درماني درمانگراين است كه به مراجع خود كمك كند كه وي ماهيت اين اضطراب اساسي را بهتر بشناسد وبه او ياري دهد تا روشهاي مناسبتري در برخورد با آنها بيايد . يكي ديگر از مفاهيم ارائه شده توسط هورناي كه ميتواند مورد استفاده درمانگر قرار گيرد ، عناد اساسي است ( اساس اين مفهوم ، عناد نوروتيك غالبا ريشه در احساس عناد سركوب شده دارد كه به ديگران فرافكني مي شود . ادراك ما از دنيا بعنوان مكاني خطرناك اضطراب را در ما ايجاد مي كند ودر نتيجه احساس عنادوخشم در ما تقويت مي شود و چرخش اين روند بصورت دايره اي باطل وچرخشي تسلسلي در مي آيد .

گلاسر : معتقد است كه رفتار غير مسئولانه افراد باعث بروز اضطراب وناراحتي رواني است ( شفيع آبادي وناصري ، 1365).

فرويد : ( 1939-1856) اضطراب را درد رواني ناميده است يعني به همان صورت كه اگر بدن دچار زخم وبيماري گردد، اولين نشانه آن بصورت تب ظاهر مي شود اگر فرد از نظر رواني دچار مسئله ومشكل شود ، اولين نشانه آن بصورت اضطراب است همچنين هر گاه شخص با يك مساله وشكل رواني مواجه گردد كه موجب بهم خوردن تعادل رواني وي مي گردد. احساس اضطراب مي كند .( آزاد ، 1372).

فرويد مي گويد : وقتي خطري من را تهديد مي كند دچار اضطراب مي شود. فرويد اضطراب را بصورت مبهم تعريف كرد اما او آنرا تجربه هيجاني دردناكي دانست كه توسط برانيگختگي اندامهاي دروني توليد مي شود .

اضطراب واقعي : ترس عادي است كه علت آن تهديدهاي ناشي از خطرهاي موجود در دنياي واقعي است .

در اضطراب روان رنجور تهديدها از جانب نهاد هستند . كنار آمدن با اين اضطراب بسيار دشوار تر است زيرا نهاد كاملا ناهشيار است من به چند صورت دچار اين ترس مي شود . گاهي اوقات اضطراب فراگير است . در اين حالت شخص مضطرب مي شود . اما نميداند چرا ، هراسها وواكنشهاي وحشتزدگي جلوه هاي ديگر اضطراب روان رنجور هستند . اضطراب اخلاقي از تهديدهاي فرامن ناشي مي شود . من اين اضطراب را بصورت احساس گناه يا شرم تجربه مي كند . فرويد خاطر نشان كرد كه شخص بسيار شريف با فرامني نيرومند از فردي كه كمتر شريف است دچار اضطراب اخلاقي بسيار

بيشتري خواهد شد ( ويليام نلاندين ، 1920).

مكانيزمهاي دفاعي : براي كنار آمدن با اضطراب كه دردناك است ،من بايد چند نوع واكنش دفاعي را پرورش دهد كه مهمترين آنها سركوبي است در سركوبي من انرژي خود را بسيج مي كند وافكار ناخوشايند را به نهاد مي‌راند خاطره ناخوشايند ممكن است آنجا بماند ، زيرا از خود داراي انرژي است بين فكر سركوب شده اي كه مي خواهد ابراز شود ونيروهاي سركوب كننده من تعارض ايجاد مي شود فرويد بر فرايند سركوبي كه بصورت يك نيرو گذاري باز داشتي من عمل مي كند تاكيد زياد مي كرد .

اولين سركوبي نخستين وسركوبي واقعي فرق گذاشت وسركوبي نخستين افكار با اميال غريزي كه هرگز هشيار نبوده اند در نهاد نگه داشته مي شوند . در سركوبي واقعي ، افكاري كه در ابتدا هشيار بوده اند توسط سركوبي نهاد ناهشيار رانده مي شوند .

اضطراب جدايي : هنگاميكه ما از نظر رواني رشد مي كنيم شيوه هاي قديمي رفتار را كنارمي گذاريم ورفتارهاي جديدي را فرا مي گيريم كه براي فرايند رشد مناسبتر هستند . با اين حال گاهي اوقات برداشتن گام بعدي تهديد كننده است .

امكان دارد فرد ترجيح دهد در همان مرحله اي كه قبلا بوده بماند . در اين

صورت ممكن است بگوييم كه او تثبيت شده است ممكن است يك كودك در مادرش تثبيت شود وهرگز نخواهد پيوندهايش را قطع كند . فرويد نوشت كه احتمال دارد كودك بيشتر بخاطر ترس نه عشق تحت نفوذ وكنترل مادرش بماند . اولين ترس را اضطراب جدايي ناميد .

اضطراب اختگي : افسانه اديپ كه براساس آن پسر پدرش را مي كشد ودر طي آن دلبستگي به مادر خصومت روز افزون نسبت به پدر ظاهر مي شود پسر بصورت ناهشيار ميل دارد با مادرش ازدواج كند همراه با عقده اديپ ، اضطراب اختگي بوجود مي آيد كه در اين حالت پسر مي ترسد از اينكه پدرش او را اخته كند . (ويليام لاندين ، 1920)

اليس : اضطراب را نتيجه طرز تفكر غير منطقي وغير عقلاني مي داند
( شفيع آبادي وناصري ، 1365).

فريد فرام ريچمن مي گويد : اضطراب پيوند روانشناختي نزديك با تنهايي دارد ، او اعتقاد دارد كه حالات عاطفي كه توسط تئوريسينها ميزان اضطراب معرفي گرديده در تحقيق حالاتي ا زتنهايي يا ترس از تنهايي مي باشد .
( مانفرواكرالپتيز ، 1369)

پرز : معتقد است كه اضطراب فاصله و شكاف ميان حال و آينده است انسان بدان دليل مضطرب مي شود كه وضعيت موجود را رها ميكند ودرباره آينده ونفشه هاي احتمالي كه ايفاء خواهد كرد ، به تفكر مي پردازد (شفيع آبادي وناصري ، 1365).

ارنست ميلگارد : براي اضطراب سه معني ذكر مي كند :

1-اضطراب مقدم بر هر چيز يك حالت ترس نگراني وناراحتي است ، ترس است كه گاهي در مقابل امر مبهم بوجود مي آيد و زماني موضوع معيني ندارد.

2-اضطراب درمعني يك ترس مبهم ومحدود نيز استعمال شود و آن ترس از ناامني است اضطراب در اين معني بيشتر جنبه اجتماعي دارد واز لحاظ منشا امري است اجتماعي كه از كودكي شروع مي شود ودر اين زمان بچه ، والدين خود كه از اومراقبت مي كنند متكي است محروميت از محيط يا غفلت والدين از اين لحاظ وفقدان محبت در بچه احساس ناامني بوجود مي آورد وهمين احساس سبب ترس بچه مي شود ترس از ناراحتي اضطراب اساسي را تشكيل مي دهند واين ترس است كه ساير افراد در آن وارد مي شوند.

3-اضطراب در مورد سوم : معني نگراني از رفتار خودمان يا احساس تقصير است . ما بواسطه اعمال منع شده اي كه در گذشته انجام داده ايم و ديگران متوجه آنها نبوده اند احساس تقصير مي كنيم ( شريعتمداري ، 1369)

ساليوان معتقد است : هر انسان دو هدف دارد : يكي رضايت جسماني مانند خوردن وديگري ايمني كه عبارتست ا زاحساس خوشحالي كه از ارضاي توقعات وانتظارات جامعه بدست مي آيد . كودكان در طي فرايند اجتماعي شدن خود را در وصفي مشاهده مي كنند كه در آن بين نيازهايشان وامنيت اجتماعي تعارض وجود دارد . در جريان اجتماعي شدن كودك ، اولياء نارضايي ها و بازداريها از خود نشان مي دهند كه سبب ايجاد احساس اضطراب حاصل از بر نياوردن انتظارات بزرگسالان در كودك مي شود . علايم اين اضطراب تنش جسماني وحذف تجربه هايي اضطراب انگيز از هشياري است كوشش كودك براي حل واين اضطرابها در قالب فعاليتهاي مختلف سبب رهايي او از آن نمي شود زيرا كاستن از اضطراب از تنش هاي فيزيولوژيك ديگر نمي كاهد . اگر كودك بتواند ، رضايت جسماني واحساس ايمني دست يابد .

به احساس تسلط وقدرت نيز خواهد رسيد ودر نهايت احساس اعتماد بنفس

در او تقويت مي شود . بنابراين برداشت كودك نسبت به خودش بر آيند برداشت ديگران از اوست . همچنين طرز برداشت كودك در مورد خود تعيين كننده نحوه تلقي او از ديگران است . اين نكته كه بيشترين بخش اضطراب دركودك از روابط بين فردي او نشئت مي گيرد ، از نظر ساليوان بسيار حائز اهميت است . در صورتيكه در جريان اجتماعي شدن كودك دچار اضطراب زياد شود از يادگيري مثبت آگاهي وتوانايي براي رشد بينش فردي واجتماعي او بسيار كاسته مي شود . ساليوان اين فرايند را بي توجهي انتخابي مي نامد .

زمانيكه افراد ديگر در رابطه بين فردي سخني مي گويند ويا احساس را نشان مي دهند كه در ما اضطراب ايجاد مي كنند ارزيابي ما از ديگران صورت منفي به خود مي گيرد ودر نتيجه افراد نسبت به هم احساس بيگانگي مي كنند . بنابراين در درمان لازم است درمانگر به اين نكته مهم توجه كند كه رفتارهاي نابهنجار بيمار حاصل طرد شدن او و كوشش بيهوده اي بوده است كه براي بدست آوردن محبت وتوجه ديگران انجام داده است .

او مي گويد يكي از منابع تنش ، اضطراب است اضطراب از تهديدهاي واقعي يا خيالي ناشي مي شود شديد ترين شكل تنش كه در اضطراب ظاهر مي شود وحشت است . اضطراب حالتي است كه بايد از آن اجتناب كرد زيرا با عملكرد كار آمد توالي ارضاي نياز روابط ميان فردي ناخوشايند و تفكر آشفته تداخل مي كند . ميزان اضطراب بطور كلي در نتيجه شدت تهديد فرق مي كند . اضطراب اغلب در نتيجه ناكامي در فرايند پرستاري از مادر به كودك منتقل مي شود كاهش اضطراب به احساس امنيت مي انجامد .

عاشق طبیعت و حیات وحش و کوهنوردی و دوچرخه سواری و ریلکسیشن . سعی می کنم از تجربه های زندگی ام با شما بگویم. باشد که با همفکری هم زندگی بهتری داشته باشیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید