مینا یزدانیان
مینا یزدانیان
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

وقتی از صفر به 1+ رسیدم(پیش توضیح)

ریاضی! درسی که به جرات هشتاد درصد آدما ازش متنفرن. چرا؟ چون بار روانی درس ریاضی و امتحاناش، توی حداقل 12 سال از زندگی ماها به اندازه بار روانی ای بوده که نتیجه ی توصیف کتابا و معلمای دینی از جهنم خدا توی مدرسه ها هست. مثلا اولین چیزی که درمورد جهنم بهم گفتن این بود که اگه نامحرم موهاتو ببینه، اون فرشته ای که روی شونه سمت چپت نشسته یه تیکت سمت مامور جهنم میزنه که از موهات آویزونت کنن!

می پرسی چرا از ریاضی به همچین توصیفی رسیدم؟ چون این درس واسه امثال ماها در حد همین توصیفی که گفتم سخت و ترسناک بوده و هست. اینا رو گفتم تا تهش برسم به اینکه چرا توی مسیر زندگیم از روزی که تنهایی سفر کردم تا همین امروز دارم از عددا استفاده میکنم! اولین روز سفر صفر، بعدش 1+ و ... ؛ واسه اینکه اولاً توی همون 16 سالگی داشتم درسای رشته ریاضی و فیزیک رو می خوندم، بعدشم که نویسنده سرنوشت وقتی داشت قصه زندگیمو برام می نوشت، یه لحظه حواسش پرت شد و واسه دانشگاهم بازم ریاضی رو نوشت. خب این طبیعیه که واسه ادامه تحصیل توی دانشگاه هم یه تعداد واحد ریاضی پاس کنیم، اما واسه من اون تعداد در حد 12-13 تا واحد نبود، بلکه دقیقاً 125 تا بود! فکر کنم تا اینجا فهمیده باشی که رشته دانشگاهیم چی بوده. بله درست حدس زدی! ریاضی اونم گرایش کاربردی(جا داره اینجا بگم مینا مادر بگرید برات).

این رشته واقعا کاربردش برای من در همین حده که روزای پیش روی زندگیم، برام شبیه محور اعداد ریاضی هست، اونم نه فقط محور اعداد حسابی! توی زندگی من اعداد منفیِ محور نقش خیلی مهم تری داشتن که بعدا بیشتر دلیلشو درک میکنین. اینم بگم که قرار نیست هممون مسیر زندگیمون رو بر اساس ریاضیات طی کنیم. شاید تویی که الان داری تراوشات ذهن منو میخونی یه حقوقدان باشی، شایدم یه پزشک و یا هر چیز دیگه ای! تو مختاری که به این مسیر به دید هر چیزی که هستی نگاه کنی. فقط این وسط چیزی که مهمه اینه که واقعا نگاه کنی و حتی یک لحظه هم غافل نشی. نگاه کنی، صبر کنی، نترسی و همه تیکه های پازل زندگیت رو در نهایت درست کنار هم بچینی. توی این مسیر چندتا گزینه برای پاک کردن اشتباهاتت داری که یکیشو من میگم. اون گزینه ای که خیلی استفاده میکنم شبیه همون کدی هست که توی مسیر یاب های امروزی تعریف شده، که اگه یه خروجی رو اشتباه بری تو رو به امان خدا ول نمیکنه؛ اونقدر میچرخونتت تا دوباره توی مسیر درست بیفتی.

این حرفا رو گفتم که بدونی سبک من برای رد کردن هرکدوم از عددای محور زندگیم چی بوده و هست. شاید باعث یه جرقه بشم که تو هم سبک ذهنی خودتو بسازی.

ادامشو وقتی که دوباره خودکارم کلمه ها رو روی کاغذ ریخت برات می گم...


دختری با کوله باری از تجربه مستقل شدن، مهاجرت از دیار و نترسیدن از ترسهام.اینجا بهت میگم که چجوری برای رسیدن به رویاهات بجنگی، نترسی و انجامش بدی. از کتاب خوندن هم میگم. اگه دوس داری همراه شو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید