ایچیرو کیشیمی: نویسنده و سخنران ژاپنی، که درباره روانشناسی آدلری تدریس کرده و مشاوره می دهد. مترجم کتابهای آلفرد آدلر به زبان ژاپنی هم بوده.
فومیتاکه کوگا: نویسنده حرفه ای ژاپنی، که کتابهای پرفروشی در زمینه های کسبوکار و غیر داستانی دارد.
کوگا پس از مدتی که با روانشناسی آدلری آشنا شد، به دفعات به دیدن کیشیمی رفت، و درسهای زیادی در این موضوع از وی گرفت. به مرور، یادداشت هایش از این جلسات، به شکل گفتوگو در قالب این کتاب، جان گرفت.
آلفرد آدلر، (1870-1937) پزشک و رونشناس مشهور اتریشی، و بنیانگذار روانشناسی فردی است.
داستان پسر جوانی که به سراغ یک فیلسوف می رود و سوالاتی درباره زندگی و فلسفه از او می پرسد. اون در مکالمه هایش با فیلسوف، گاهی تندوتیز برخورد میکند.
کتاب در 5 بخش اصلی طراحی شده است. و هر فصل به شکلی جذاب و همچنین خیلی کوتاه نوشته شده که خواننده از مطالعه اش، احساس خستگی نمیکند. نویسنده، در بیشتر فصل ها با نکته یا سوالی، خواننده را به فصل بعدی می کشاند.
در تمام طول کتاب، فیلسوف با زبانی زیبا، با شیبی خیلی ملایم، تلاش میکند تا فلسفه خودش، که ترکیبی ست از درسهای فلاسفه یونانی و روانشناسی (فلسفه) آدلری، را برای میهمان جوانش تشریح کند.
جوان در 5 شب جداگانه (5 فصل) مهمان فیلسوف می شود، و با او بحث می کند.
در فصل اول، شب اولی که جوان به گفتگو با فیلسوف نشسته، با بحث درباره "گذشته" شروع می کنند، و درباره ی علت و هدف کارهایی که میکنیم صحبت کرده، با موضوع "غم" ادامه می دهند.
مفهوم سبک زندگی مطرح می شود، که نه به شکل متداولش بلکه بصورت "تمایلاتِ موجود در افکار و حرکت هایمان در زندگی" تعریف می شود و بحث درباره "انتخاب" و "شجاعت" گرم می گیرد.
بحث با "پذیرش خود" شروع می شود، و در ادامه درباره روابط بینِ فردی صحبت می کنند.
فیلسوف می گوید: در تمام نگرانی ها، سایه ای از افراد دیگر وجود دارد.
بحث هایی در باب حس "پَستی" و برتری طلبی انسان می کنند.
آدلر می گوید: برای اینکه کسی از تمام مشکلاتش خلاص شود، تنها کاری که می تواند بکند این است که در تمام کائنات، تنها باشد.
در باب "طرز فکر رقابت" و در ادامه درباره ی مبارزه برای قدرت، صحبت می کنند.
با بررسی علاقه ی جوان برای به-رسمیت-شناخته-شدن (recognition) از سوی والدینش شروع می کنند.
فیلسوف می گوید نباید برای ارضای انتظارات دیگران زندگی کنیم. و بعد درباره اینکه چطور وظیفه خودمان و وظایف دیگران را تفکیک کنیم، و چطور از وظایف دیگران دست برداریم، حرف می زند.
فیلسوف می گوید:
گفتاری قدیمی هست که می گوید: می توانی یک اسب را تا کنار آب بیاری، اما نمی تونی مجبورش کنی آب بنوشه. تغییر اجباری، بدون توجه به علایق فرد، فقط باعث یک عکس العمل شدید خواهد شد.
و اینجا نوبت به صحبت درباره نحوه ی رها شدن از مشکلات بینِ فردی می رسد و کمی هم از مفهوم "آزادی" صحبت می کنند.
فیلسوف می گوید: نگران منفور بودن (being disliked) نباش؛ فرد باید بدون نگرانی از منفور شدن، به پیش برود.
همچنان بحث آدم ها و روابط با آنهاست و تاکید فراوان بر لزوم تفکیک وظایف، که در نتیجه اش کلی از مشکلات بین فردی مان حل خواهند شد.
بعد نوبت به بحث در باب مفهوم "حس اجتماع" (community feeling) می رسد.
فیلسوف می گوید: آدلر گفته که همه مشکلات، روابطِ بینِ فردی هستند. روابط، ریشهی ناخوشیها هستند و برعکس هم میشود گفت: روابطِ بینِ فردی، ریشهی شادمانی هستند.
بحث به اینجا میرسد که چرا من فقط به خودم توجه می کنم و اسیر خودم هستم.
وقتی مدام نگرانی که دیگران درباره ات چطور فکر می کنند، تو خود-محور هستی و فقط نگران خودتی.
و بعد بحث را با "حس وابستگی" (sense of belonging) و تعهد به جامعه ادامه می دهند.
صحبت از روابط سلسله مراتبی، و در مقابلش روابط افقی (horizontal relationships) و حفظ "تفکیک وظایف" است و سپس، اینکه چطور "احساس ارزشمند بودن" داشته و چطور "در لحظه حال" باشیم.
بحث درباره حضور است و فیلسوف از دو سطح حضور صحبت می کند: سطح عمل (level of acts) و سطح هستی(level of being)(بودن).
از پذیرشِ خود و همچنین پذیرش دیگران (concern for others) صحبت میشود.
فیلسوف میگوید: با تکیه بر اعتماد بی قید و شرط است که می توانیم روابط عمیق با دیگران بسازیم.
این دو، بحث را با حس ارزش (worth) و حس "همکاری با دیگران" ادامه می دهند.
شخص با کار کردن، می تواند با دیگران همکاری کند، و حس وابستگی اش را تایید کرده، حس "خوبه که اینجا باشم" (حس اجتماع) پیدا کند.
بحث از پذیرش خود که (self acceptance) می شود، فیلسوف (باز هم) از پذیرش خود در دو سطح می گوید: پذیرش خود در سطح عمل و پذیرش خود در سطح هستی.
و بالاخره نوبت به صحبت درباره "شادی" می رسد.
فیلسوف می گوید: شادمانی، داشتنِ احساس همکاری (feeling of contribution) است.
شخص نیاز دارد که "احساس" کند که به درد دیگران می خود. و لزومی ندارد که این کمک کردن به دیگران به شکل محسوس (قابل دیدن) باشد.
از کسانی که می خواهند "خاص" باشند، بحث میشود و بعد نوبت میرسد به صحبت درباره "جرات معمولی بودن".
در ادامه، درباره معنای زندگی می خوانیم. درباره اینکه آیا زندگی، خطی مارپیچ است، از تولد تا مرگ به سوی یک قله، یا چیزی دیگر؟
این کتاب به فارسی هم ترجمه و منتشر شده است. من از نسخه زبان اصلی مطالعه کردم و اطلاع دقیقی از کیفیت ترجمه(های) فارسی این کتاب ندارم.
تلاش کردم در حد توان یک خلاصه از کتاب بنویسم.
اگر شما هم این کتابو خوندید، خوشحال میشم دیدگاه هاتون رو بخونم.