مینو احمدیان
مینو احمدیان
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

فقط ترسوها ادامه می‌دهند

ما در فرهنگی به دنیا آمده‌ایم که "ادامه دادن" را می‌پرستد. فرهنگی که صِرف ادامه دادن برای تمام کردن را تقدیس می‌کند و آن را به ساحت قطعیت‌‎هایی وارد می‌کند که اگر بخواهی خدشه‌ای بر آستانش بیندازی، باید تاوان سنگینی بپردازی.

در این فرهنگ، آدم‌‎ها دو دسته می‌شوند: آن‌هایی که اهل هستند و سربه‌راه و ادامه می‌دهند؛ و آن‌هایی که سرکش‌اند و سبک‌سر و رها می‌کنند. ادامه‌دهنده‌ها می‌شوند همان بچه‌های همسایه که توی سرمان زده‌اند، همان همکلاسی‌ها که تا ته پساپساپسا دکتراها را درآورده‌اند، همان همکارها که به سابقه طولانی بیمه‌شان افتخار می‌کنند، همان ورزشکارانی که میلیون‌ها سال بعد از دوران اوجشان هنوز دارند می‌دوند و همان مدیرانی که سال‌های سال‌ها از این صندلی به آن یکی صندلی جابه‌جا می‌شوند.

نه، خیال نکنید که می‌خواهم صفر و صدی به ماجرا نگاه کنم و من هم اسیر تقسیم کردن آدم‌‎ها به دو دسته‌ها شوم. قضیه خیلی ساده‌تر از این حرف‌هاست: اگر در راهی قدم گذاشته‌ای که دوستش داری، بلدش هستی و می‌دانی که این راه تو را در جای درستی از زندگی قرار می‌دهد، ادامه بده. تا ته تهش برو و مطمئن باش که داری درست می‌روی. این ادامه دادن به خواست خودت و از جنس خلق کردن است.

اما بیایید با خودمان بی‌تعارف باشیم. چقدر ممکن است این همه اقبال داشته باشیم و این جهان گذرای نامتعادل سریعی که هر ثانیه‌اش چیزی برای شگف‌زده‌کردنمان از آستین بیرون می‌کشد، راهی محکم و استوار و تغییرناپذیر جلوی پایمان بگذارد؟ چقدر احتمال دارد که توانسته باشیم از آن سیستم دیوانه‌وار آموزش‌وپرورش و دانشگاه، گلیم خودمان را بیرون کشیده باشیم و فهمیده باشیم که واقعا چه هستیم و چه کارها که از پس‌شان برنمی‌آییم؟ چقدر خوش‌شانس بوده‌ایم که توانسته باشیم هزاران چیز کوچک و بزرگ را تجربه کنیم تا بفهمیم چه چیزی را دوست داریم و از چه چیزی خوشمان نمی‌آید؟

برای من یکی که هیچ‌وقت در زندگی چنین قطعیتی وجود نداشته، راهی که آنقدر برایم محکم و استوار بوده باشد که بتوانم دو دستی بچسبمش و بخواهم تا آخر عمر ادامه‌اش دهم. اما برای ما که در فرهنگ "قدیسان ادامه‌دهنده" به دنیا آمده‌ایم، شکستن تابوی ادامه دادن همیشه جزو خطوط قرمز بوده است. برای همین بیشتر ما تصمیم گرفتیم در سکوت ادامه دهیم، چون حوصله و توان شکستن نداشته‌ایم.

ادامه دادن برای ما ساده‌تر از دور زدن و برگشتن بوده. ساختن مسیری که خیلی هم دوستش نداشته‌ایم و تمام کردن آن را انتخاب کردیم تا نکند از دوستان و هم‌سن‌وسال‌ها و هم‌قطاران‌مان عقب بیفتیم. تا نکند شبیه آن کسی شویم که نصفه دانشگاه را رها کرده، آن که وسط سال از شغل پردرآمدش استعفا داده، آن که از رابطه‌ای رویایی بیرون آمده و هزاران آن‌هایی که یک جایی تصمیم گرفته‌اند همه چیز را رها کنند و دیگر ادامه ندهند.

این "رهاکننده‌ها" همیشه به دیده ترحم نگاه می‌شوند. همیشه یا طفلکی‌اند، یا احمق، یا ترسو یا بی‌اراده. رهاکننده‌ها باید از متن جامعه به حاشیه کشیده شوند، باید نادیده گرفته شوند و باید مسکوت شوند. رهاکننده‌ها آن‌هایی هستند که از غار بیرون زدند، آن‌هایی که فهمیدند جهان بزرگ‌تر از این حرف‌هاست که بخواهی فقط به یک چیز پیله کنی و همان یکی را تا آخر عمر ادامه دهی. رهاکننده‌ها فهمیدند که در "ادامه دادن" فقط برای این که ادامه دهی، هیچ فضیلتی نهفته نیست. رهاکننده‌ها آن‌هایی هستند که اگر اجازه دهیم به غار برگردند، به همه می‌گویند چه نشسته‌اید که کل جهان به همین یک وجب غار خلاصه نمی‌شود. و آن وقت دیگر کیست که دلش بخواهد همانطور بنشیند و به سایه‌ها خیره شود؟

برای همین است که "رهاکردن" به یک تابو تبدیل شد و از رهاکننده‌ها تصویری از آدم‌های بی‌مسئولیت، ناتوان، دمدمی‌مزاج و بی‌اراده ساخته شد که دیگر کسی حرفشان را جدی نگیرد.

در دنیایی که پر از سخنران‌های انگیزشی و شعارهای قشنگ‌قشنگ و کلیپ‌های یک‌دقیقه‌ای با موسیقی حماسی و استیکرهای دونت گیوآپ‌ پشت لپ‌تاپ‌ها و جاست کیپ گویینگ‌های منتورهای فنسی است، تو رهاکننده باش.

سازی که خودت می‌دانی داری اشتباه می‌زنی را رها کن.

دستی که خودت می‌دانی برایت گرم نیست را رها کن.

درسی که خودت می‌دانی به زور می‌خوانی‌اش را رها کن.

گزاره‌هایی که ته قلبت به آن‌ها باور نداری را رها کن.

رفاقت با جمعی که به تو ایمان ندارند را رها کن.

کاری که برای خوشایند مدیر و اچ‌آر و رزومه انجام می‌دهی را رها کن.

کتابی که خودت می‌دانی چرت و پرت است را رها کن.

فیلم امتیاز بالای آی.ام.دی.بی که پایش چرت می‌زنی را رها کن.

شهری که قدم زدن در خیابان‌هایش سر ذوقت نمی‌آورد را رها کن.

تمام آن چیزهایی که ساخته‌ای اما می‌دانی کج است و تا ثریا کج می‌رود را رها کن.

از خراب کردن سازه‌هایت نترس. اگر خراب نکنی نمی‌توانی دوباره بسازی. و این را بدان که خراب کردن و از نو ساختن، سخت‌ترین، سخت‌ترین، سخت‌ترین و سخت‌ترین کار جهان است. ادامه دادن از یک‌جایی به بعد جرات خراب کردن را از تو می‌گیرد. برای همین است که می‌گویم فقط ترسوها هستند که ادامه می‌دهند.


زندگی
مینو هستم: عاشق رنگ زرد و بوی فلفل قرمز و فیلم آبی کیشلوفسکی. در وبلاگم جدی‌تر می‌نویسم و اینجا، دوستانه‌تر:) miuahmadian.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید