Sayedmorteza Mir
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

اینجا یزد است؛ شهری که در آن دوشنبه‌ها روز رهایی است.

یزد، شهر بادگیرها و خشت‌های قدیمی، اما زنده. شهری که بادگیرهایش رازهای کهن را در گوش نسیم می‌خوانند و کوچه‌های خشتی‌اش، حکایت مردمانی را روایت می‌کنند که قرن‌هاست در سایه‌ی مهر و مدارا زیسته‌اند، فارغ از دین و آیین و عقیده، باهم خندیده‌اند، در غم هم گریسته‌اند و با همه‌ی سختی‌ها، کنار هم مانده‌اند. شهری که در آن آجرها هم جان دارند، کوچه‌ها قصه می‌گویند و بادگیرها آواز مهر سر می‌دهند. شهری که دل‌های مردمانش به اندازه دیوارهای بلندش استوار و همدل ‌است.

مدتی است که در این شهر، هر دوشنبه، رویداد مهمی برگزار می‌شود که اگر اهل تماشا باشی، می‌توانی در آن چهره‌ی واقعی انسانیت را ببینی. نه از پشت ویترین‌های مجلل، نه در قاب‌های پرزرق‌وبرق، بلکه در دستانی که بی‌منت گره‌ای را باز می‌کنند، در چشمانی که بی‌قضاوت به هم نگاه می‌کنند و در قدم‌هایی که تاریخ و انسانیت را در هم می‌آمیزند. دوشنبه‌هایی که دیگر دوشنبه‌های معمولی نیست. رنگ و بوی تازه‌ای به خود گرفته و با باقی روزهای هفته فرق می‌کند و به روزی تبدیل شده که در آن، گذشته و امروز، آزادی و محبت، عدالت و مهربانی، همگی در هم تنیده می‌شوند.

مدتی است که مردم یزد هفته‌ای یک‌بار در دوشنبه‌هایی که به "دوشنبه‌های رهایی" شهره یافته است گرد هم می‌آیند. نه برای تماشای شکوه مسجد جامع، نه برای حیرت در برابر بادگیر عظیم باغ دولت آباد و نه برای قدم زدن در میدان امیرچخماق، بلکه برای دیدن آن بخش از تاریخ که نادیده گرفته شده است؛ بناهایی که به دست فراموشی سپرده شده‌اند، اما هنوز زنده‌اند. خانه‌ای که زمانی کودکی در آن خندیده، مسجدی که سال‌ها ندای توحید را در خود طنین انداخته، کاروانسرایی که شب‌های مسافران را به آرامش دعوت کرده و آب‌انباری که عطش رهگذران را فرو نشانده است. بناهای از یاد رفته‌ای که چشم‌ انتظار مردمانی هستند تا با روی خوش به دیدارشان بیایند؛ پا توی دالان‌های قدیمی‌شان بگذارند، عکسی یادگاری با نقاشی‌های رنگ و رو رفته‌شان بیاندازد و روح زندگی را توی اتاق‌های کوچک نیمه‌ویرانش بدمند.

آنچه در این دوشنبه‌ها جان را به لرزه می‌اندازد، نه فقط دیدار با گذشته، که دیدار با مردمانی است که حقیقت ایمان را به نمایش می‌گذارند. مسلمان واقعی را اینجا باید یافت، در دل این کوچه‌ها، کنار کسانی که شاید ظاهرشان با معیارهای رایج دین‌داری همخوان نباشد، اما دستانشان همیشه در کار نیکی است. مردمانی که هر دوشنبه از خواب قیلوله و استراحت عصرگاهی‌شان می‌زنند تا به حکم آیه «وَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (ذاریات، ۱۹) عمل کنند و حقی را که در امانت در اموالشان نهاده شده، بی‌منت و بی‌ریا به صاحبانش برسانند و تقوای واقعی و ایمان به خدا را به عرصه نمایش بگذارند که نه در ظاهر آدم‌ها، بلکه در مهربانی دل‌هایشان معنا پیدا می‌کند.

کار خیری که هرکس به اندازه‌ی وسعش در آن سهیم خواهد شد، یکی صد هزار تومان و یکی چند میلیون، بی آنکه کسی با خبر شود یا شاغولی برای سنجش کمی یا زیادی کمک در میان باشد. مهم، همان نیتی است که پشت این کارت کشیدن‌هاست. مهم، همان دل‌هایی است که بی‌هیچ چشم‌داشتی، برای آزادی یک نفر تپیده است.

زیبایی اینجاست که درِ دوشنبه‌های رهایی به روی همه باز است. کسی قرار نیست از دین و ایمانت بپرسد. فرقی نمی‌کند آخوند باشی یا کرواتی، با حجاب باشی یا کم حجاب. هیچ‌کس به دیگری خیره نمی‌شود، هیچ‌کس دیگری را در ذهنش قضاوت نمی‌کند. اینجا، آنچه مهم است، آزادی است. رهایی است. نه فقط رهاییِ آن زندانی که پشت میله‌ها، چشم به راه مهربانی مردمانش دوخته، بلکه رهایی خود ما از بندهایی که نادانسته به پای خود بسته‌ایم؛ بند قضاوت، بند جدایی، بند تفاوت‌هایی که هیچ‌وقت نباید به مرز تبدیل می‌شدند.

و این همان پیام آغازین اسلام است. آزادی؛ حقی که هیچ انسانی نباید از آن محروم باشد. احترام به کرامت انسانی؛ مفهومی که در دل هر جامعه‌ی انسانی باید زنده بماند. در پس هر قدمی که در این کوچه‌ها برداشته می‌شود، یک نفر از بند نجات پیدا می‌کند. یک نفر که شاید تنها جرمش فقر بوده است. یک نفر که شاید در معامله‌ای نابرابر، در قراردادی ظالمانه، در لحظه‌ای از ندانم‌کاری، به نقطه‌ای رسیده که پشت میله‌ها، منتظر معجزه‌ای است.

و معجزه، همین مردم‌اند. مردمی که از هر قشر و گروهی، کنار هم می‌ایستند تا عدالت را نه فقط در کتاب‌های قانون، بلکه در واقعیت زندگی، اجرا کنند. مردمی که می‌دانند عدالت، فقط روی کاغذ معنا ندارد. عدالت را باید در عمل دید، در آزادی یک انسان، در بخششی که گرهی را باز می‌کند، در شهری که قرن‌هاست با همین همزیستی، زنده مانده است و «دوشنبه‌های رهایی» امتداد همین همزیستی است. جایی که مردم، نه بر اساس دین و مذهب، نه بر اساس پوشش و ظاهر، بلکه بر اساس قلبشان کنار هم می‌ایستند.

در دنیایی که آدم‌ها هر روز از هم دورتر می‌شوند، در شهری که دیوارها بلندتر و دل‌ها دورتر می‌شوند، در جامعه‌ای که گاه فراموش می‌کند که انسانیت بالاتر از هر مرزی است، «دوشنبه‌های رهایی» تلنگری است که هنوز هم می‌توان به هم نزدیک شد، هنوز هم می‌توان دل‌ها را از بندها آزاد کرد.

اینجا، یزد است. شهری که در آن، نه فقط تاریخ، بلکه انسانیت نیز زنده است. شهری که در آن، دوشنبه‌ها، روز رهایی است.



شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید