داد زد: بالاخره موفق شدیمممم
گفتم: آروم باش تازه توی مراحل ابتدایی قرار داریم.
ولی نمی توانستم این دستاورد بزرگ را انکار کنم هر چند که کامل نشده بود.
- استاد؟
برگشتم: بله؟
- چرا جونتو به خطر انداختی؟
اندکی صبر کردم: چون می خواستم دستگاه رو امتحان کنم.
- خوب چرا داوطلبی رو انتخاب نکردی؟
+ چون مسئله سرّیه
- خب چرا نذاشتی من برم؟
+ چون نمی تونم جون یک نفر رو به خطر بندازم.
با خودم جمله را تصحیح کردم: جون یک نفر نه، جون یک نفر دیگه رو نمی تونم به خطر بندازم...