در یکی از سخنرانیهای TED سخنران دو نمونه از نظامهای موفق آموزشی دنیا رو با هم مقایسه میکرد. نظام آموزشی فنلاند و نظام آموزشی ژاپن! از ویژگیهای نظام آموزشی فنلاند فرد محور بودن، توجه به استعداد، ساعات کم حضور در کلاس، جلسات متعدد با اولیا و اینکه اکثر کلاسها کم جمعیت و خارج از مدرسه برگزار میشوند و دیگر ویژگیها که فرهنگِ غرب رو نمایان میکند. از طرفی نظام آموزشی ژاپن مبتنی بر تلاش، کلاسهای پر جمعیت، ساعات طولانی در کلاس، کار جمعی و هر چیزی که فرهنگ شرق رو نمایندگی میکند را میشود در نظام آموزشی ژاپن دید! جالب اینجاست که این دو نظام آموزشی علیرغم تفاوتهای تقریبا ۱۸۰ درجهای خود، هر دو جز موفقترین نظامهای آموزشی محسوب میشوند. سوالی که مطرح میشود این است که چطور دو نظام آموزشی تا این حد متفاوت میتوانند تا این حد موفق هم باشند؟
من کارشناسی برق و الکترونیک و ارشد MBA بودم. یعنی از یک رشته ریاضی به رشتهای با پایه علوم انسانی تغییر رشته دادم. این تغییر رشته ساده نبود و مشکلاتی به همراه داشت که آثارش در بعضی از هم رشتهایهای خودم میبینم و من شاید به خاطر مادرم راحتتر با این قضیه کنار آمدم (مادرم از دوست داران علوم انسانی بود و بحثهاب علوم انسانی همیشه در خانه به راه بود). به صورت خلاصه اگر بیان کنم، در علوم دقیقه تقریبا همه چیز بر اساس قاعدهای مشخص است یعنی ۲×۲ در همه جای دنیا ۴ میشود. چه در ژاپن و چه در فنلاند و چه در ایران. جهان شمولی محاسبات ریاضی باعث میشود با به دست آمدن چهار چوبی کلی بتوان در همه جا از آنها استفاده کرد. اما در علوم انسانی در اکثر مواقع چنین چیزی ممکن نیست! بدین معنی که جواب سوالات در همه جا یکسان نیست و بعضا مانند همین دو نظام آموزشی اشاره شده با هم تفاوتی ۱۸۰ درجهای دارند. (به همین دلیل بسیاری از افرادی که از ریاضی به علوم انسانی تغییر رشته میدهند به علوم مالی علاقهمند میشوند چرا که حداقلی از منطق ریاضی در آن وجود دارد)
در واقع دو نظام آموزشی بالا در جواب به یک سوال مشترک، دو جواب متفاوت ولی درست را ارائه کردن! در واقع بالا رفتن از کوه با دو مسیر و روش متفاوت ولی با هدفی مشترک یعنی قله که همان موفقیت است! استراتژی آموزشی این دو کشور با هم متفاوت بوده و این استراتژی بر اساس منابع و قابلیتهای این دو کشور انتخاب شده است. فرهنگ غرب و سوسیالیستی فنلاند آنها را به این نتیجه رسانده است که جامعه پذیرای این نوع از سیستم آموزشی است و فرهنگ شرق کشور ژاپن را به نتیجه متفاوتی رسانده. نکته مهم به نظر من میتواند این باشد که استراتژی آموزشی چون در خدمت مردم باید باشد از پایین به بالا، یعنی از جامعه نشات گرفته و دلیل موفقیت نیز همین بوده است. سالهاست که نظامهای آموزشی را تغییر میدهیم تقریبا میتوان گفت که در هر دورهی انتخابات! بنظر من این نوسان به دلیل نداشتن استراتژی آموزشی مجکم و درون زا است. ما سالهاست که شخصیت جامعه خود را برای انتخاب سیستم آموزشی (میتوان تعمیم داد به بسیاری از امور دیگر) نشناختهایم و همواره در حال نوسان و آزمون و خطا هستیم. ( باز هم این نا راهِحل را میتوان به بقیه مسائل کشور تعمیم داد)
در آخر باید بگویم که نوشته بالا بهانهای بود برای بیان اینکه در زندگی شخصی باید استراتژی داشت تا روند تصمیم گیری در بزنگاهها سادهتر شود و این استراتژی حاصل شخصیت و تجربهی زیستی هر شخصی است نه دیگران و فرد به فرد متفاوت است. لذا بر اساس شناختی که از خود دارید تصمیم بگیرید که روش شما در مواجهه با مسائل چگونه باید باشد. هرچقدر شناخت از خود به واقعیت نزدیکتر باشد، میزان خطا در تصمیم گیریها کمتر خواهد شد.
پ.ن: استراتژی بحث مفصل و پیچیدهای است و دسته بندیهای مختلفی دارد. استراتژی که بر اساس منابع و قابلیتها باشد RBV نام دارد و البته نوع معکوس را هم داریم که اول استراتژی تعیین و سپس منابع و قابلیتها جذب میشود. ولی بنظر من با توجه به این که یک جامعه، خانواده و حتی یک فرد دارای تجربهی زیستی است و چیزی را از صفر شروع نمیکند بهتر است بر اساس منابع و قابلیتهای خود استراتژی را تعیین کند.