شرح دادن خودم به صورت منصفانه یکم چالش برانگیز هستش ولی در عین حال مثل پر کردن بوم کسب و کاره بنظرم! خیلی چیزا که قبلا بهش فکر نکردی و وادار میشی بهش فکر کنی و شرحش بدی برای همینه که مینویسم ...
وقتی به سیر تاریخی زندگیم نگاه میکنم یک دوره بچگی دارم تا قبل مهاجرت به ارومیه که واقعیتش راضی نیستم ازش! دورانی بود که کور کورانه زندگی میکردم و کمتر فکر شده و حساب شده بود. نمیدونم بقیه چطور این دوران رو سپری کردن ولی من راضی نیستم! اما بعد از مهاجرت به ارومیه حس میکنم خیلی چیزا برام عوض شد. تغییر محیط برام اتفاق بزرگی بود و در عین حال بنظر خودم مثبتی بود. مثل یه تلنگر که نه یه تکون درست و حسابی. به سن سالم هم ربط داشت البته این حسمه که عرض میکنم خدمتتون! 17 سالگی برای من( و احتمالا بقیه) دورانی بود که بیشتر شکل دهی شخصیتم اتفاق افتاد. کنکور رو که دادم رشته پدری رو انتخاب کردم. برق رشتهی بورس اون موقع بود و من هم بر اساس مشاورههایی که گرفتم، همین رشته رو انتخاب کردم و گرایش هم بعد اعلام نتایج معلوم شد: برق-الکترونیک! متاسفانه چیز زیادی ازش یادم نیست! رو راست باشم علاقهای بهش نداشتم! علاقه اصلیم رو تابستون سال اول دانشگاه پیدا کردم!! شبکههای کامپیوتری! یادمه دورهی Network+ تو دانشگاه برگزار شد و من بعد از یک جلسه آزمایشی حس کردم که دنیای جذابی هستش برام. شاید دلیلش کنجکاویم به نحوه کار کردن فیلترشکن بود. فیسبوک فیلتر بود و تقریبا همه بچههای دانشگاه اکانت فیسبوک داشتن. خلاصه دوره مقدماتی شبکه تموم شد ولی من مشاوره گرفتم و دوره ccna ثبت نام کردم! این از اون هم جذابتر بود و حرفهای تر. بعد هم مایکروسافت و یکم اینور و اونور کار کردن(به معنای شغل) با همین مهارت شبکه!(آشناییم با سازمان و اینکه هستن تو دنیا شرکتهایی که یه بخشیشون مثلا تو بریتانیاست و یه بخششون آمریکا و به لحاظ زیر ساختی نیاز هستش که به هم وصل باشن به همین دوران شبکه برمیگرده. خجالت آوره ولی تا اون موقع از وجود چنین سازمانهایی بیاطلاع بودم!!)
درسته که اصلیتم آذری بود ولی چون بچگی تا نوجوونی رو در کرج زندگی کرده بودم یه جورایی غریبه بودم با ارومیه. هنوزم با اینکه طبیعت و آب و هواش رو دوست دارم(عاشقشم) یه احساس غریبگی دارم باهاش! بعد یه مدت کار کردن و در آستانه فارغالتحصیلی متوجه شدم که خواست من از زندگی تو شهر ارومیه اونم با لیسانس برق و مهارت شبکه برآورده نمیشه! ترم آخر از درسهای اختیاری اقتصاد مهندسی رو گرفته بودم و انگار دنیای جدیدی بهم معرفی شده بود! بلومبرگ ترکی شده بود یکی از شبکههای مورد علاقهام. برنامههاش اینطوری شروع میشد که صبح با خبرنگار آسیای شرق دور ارتباط میگرفتن و وضعیت اون ناحیه و بورس و بازارش رو جویا میشدن و بازارهای مهم رو تا آلمان پیش میرفتن و شب هم از بورس نیویورک گزارش میدادن! سر کلاس اقتصاد مهندسی استاد میگفت: شاید باورتون نشه ولی گروهی از تاجرا هستن تو دنیا که پولشون ۲۴ ساعته در حال گردش! اینطوری که 8 ساعت کاری شرق دور پول در حال استفاده و سودسازی برای تاجر و در انتهای ۸ ساعت اون ناحیه پول رو به یه کشوری تو ناحیه اروپا منتقل میکردن و در نهایت آمریکا. این روند هر روز ادامه داشت و خواب سرمایه به حداقل ممکن رسیده بود و به قول سریال Dark یه تکرار بی پایان بود. خلاصه عشق جدید دوران جوانی رو پیدا کرده بودم. بعد یکم تحقیق با دوره MBA آشنا شدم که رشتهای بود برای مهندسهای علاقه مند به کسب و کار و اقتصاد در مقطع ارشد! یعنی امثال من! برای کنکورش شروع کردم به خوندن و همزمان باهاش برای اینکه تفریح هم باشه گیتار رو شروع کردم! ( فقط اشاره کنم که هیچ وقت تصور نمیکردم موسیقی علمی به این جذابی باشه و فوقالعادهای باشه! اما اینبار به عنوان شغل و حرفه نمیخواستمش! بهترین سرگرمیم موسیقی و ای کاش وقت کنم بیشر سرگرمششم) نتایج کنکور اومد و کسایی که بشناسن MBA رو میدونن که نشده یک سال ثبات داشته باشه و بدون حواشی! ورودی 96 مدیریت کسب و کار(MBA) دانشگاه علامه طباطبایی شدم. اسم دانشگاه رو تا قبل انتخاب رشته نشنیده بودم راستش! دانشگاه تخصصی علوم انسانی! واقعیت این بود که برای ما ریاضی خوندهها به شدت ناشناخته بود! هم دانشگاه هم حوزه علوم انسانی! اما علامه طباطبایی تو حوزه خودش جزء بهترینها بود به خصوص دانشکده مدیریتش. یادم رفته بود بگم که همزمان با بلومبرگ و دنیای جذابی که نشون میداد من هم وارد بورس ایران شدم اما هیچ ایدهای از اینکه چه اتفاقی داره تو بورس میافته نداشتم. ترم اول ام بی ای با درس حسابداری برای مدیران به صورت حرفهای تر بورس رو ادامه دادم و تازه فهمیدم چه خبر! بی نظیر بود! به نظر من بورس ابزاری بی نظیر برای سرمایه گذاری و شناخت اقتصاد یک کشور و صنایع و کلا احوالاتش میتونه باشه! اما طی دوران ارشد مشکلی وجود داشت و اون حوزه علوم انسانی بود.( احتمالا مطلبی در این رابطه خواهم نوشت) حوزه علوم انسانی برای ما ریاضی خوندهها که تمام ذهنمون رو جواب قطعی، درست و استدلال تنظیم شده بود انگار کارایی نداشت و تنظیمات رو دوباره باید انجام میدادیم. حل این چالش به رشد مدل ذهنیم به نظر حودم کمک شایانی کردش
به هر حال کار تو حوزه بیزینس رو شروع کردم . هنوز دارم ادامه میدم ...
فعلا تا همینجا (24/5/98)