در طی جنگهای صلیبی، زیر پوست جنگها اتفاقی جالبی افتاد و آن تبادل فرهنگ بین طرفین درگیر بود! پاردوکسی جالب: جنگ و تبادل فرهنگی! در طی جنگهای طولانی، اروپاییها با لباسهای خوش دوخت با پارچههای ابریشمی مسلمانها و غذاهای ادویهدار آنها آشنا شدن و این تبادل فرهنگی پایه تجارتی شد که بعدها منجر به به وجود آمدن جادهی ابریشم شد. تجارت موجوب رونق حمل و نقل دریایی و بنادر مدیترانه شد. امثال مارکوپلو در آن زمان به شرق دور مسافرت کردن و در ترویج این تجارت نقش بسزایی داشتند. در قرن ۱۵ میلادی اما امپراطوری عثمانی تنگه بسفر(استانبول) و منطقهای که کانال سوئز امروز آنجا قرار دارد را تصرف کرد و بر کالای تجاری عبوری از این مناطق باج خراج سنگینی مقرر کرد. این عمل دولت عثمانی، موجب سکته در تجارت پر رونق تجار ساکن دریای مدیترانه شد و آنها را وادار به چارهجویی کرد. بعضی از دریانوردان تلاش کردن که قاره آفریقا که مسیری خطرناک و صخرهای بود را دور بزنند و در نهایت یکی از اونها تونست از سختترین قسمت که از همان تاریخ به بعد دماغه امید نیک مشهور شد، عبور کنه. مسیر سخت و طولانی بود و پر ریسک. در همان سالها کپرنیک تحقیقات و ایدههایی مبنی بر گرد بودن زمین را مطرح کرده بود; بر خلاف نظر کلیسا که بر مسطح بودن زمین تاکید داشت! کریستف کلمب ایده کپرنیک را خونده و به این فکر افتاده بود که اگر حق با کپرنیک باشه، در صورتی که به سمت غرب دریانوردی کنیم احتمالا به شرق و چین به عنوان منبع ابریشم خواهیم رسید. کریستف کلمب ایتالیایی، عزم خود را جزم و ایده خود را با دولتها مطرح کرده بود و درخواست کشتی از آنان کرده بود. پرتغال، فرانسه و بریتانیا و ... دست رد بر سینه کریستف کلمب زده بودند و در نهایت اسپانیا قبول کرد که سه کشتی بزرگ در اختیار او قرار بده. کریستف کلمب به مدت ۹۰ روز به سمت غرب دریانوردی کرد و در نهایت به خشکی رسید.
متن بالا را یک بار دیگه به زبان دیگه براتون بازنویسی کنم! مشکلی که دولت عثمانی ایجاد کرده بود نیازی برای پیدا کردن مسیری جدید بدون مزاحمت برای تجارت ایجاد کرده بود. عدهای با پذیرش مشکل با پرداخت باج همان مسیر سابق را ادامه میدادن عدهای در تلاش برای حل مشکل بودن. یک عده آفریقا رو دور زدن(راه حل شماره ۱) کلمب با توجه به تحقیق(با اجازتون یک جورایی همان R&D) کپرنیک( کپرنیک دانشمند بود و احتمالا به جنبه تجاری ایده خود اصلا فکر نکرده بود!)، به جنبه تجاری ایده او فکر کرد. کلمب با سرمایهگذاران در رابطه با ایده خود صحبت کرد. سماجت کرد و علی رغم شکست در مذاکرات در نهایت توانست یکی از آنها را متقاعد کند. تیم همراه خود را(۱۵۰ نفر) رهبری کرد و ۹۰ شبانه روز در حالی که هیچ ایدهای نسبت به اینکه چه چیز در انتظار آنها است مدیریت کرد. میشه تصور کرد شک و تردیدهای متعددی که در دل تیم و ترس از آبشار در انتهای مسیر مثل خوره چطور به جون اونها افتاده بوده و مدیریت این ترس خیلی کار سختی هست! اما به هر حال در انتهای مسیر قارهای جدید کشف شد که کوهی از جنس طلا و نقره در اون وجود داشت. :)
به نظر من کریستف کلمب روحیه یک کارآفرین رو داشت!