میرستوده
میرستوده
خواندن ۶ دقیقه·۳ روز پیش

درباره بندار بیدخش

درباره بندار بیدخش

بندار بیدخش پیش از این که به طور عمومی اجرا برود، در فستیوال مکتب تهران ( که روزی خانه‌مان بود) اجرا رفته بود و ما شاگردان مکتب (که روزی هیئت نویسندگانش بودیم) دیده بودیمش و من از همان روز با اجرای بندار بیدخش مشکلاتی داشتم. آن روزها قرار بود که هر یک از بچه‌های هیئت تحریریه مکتب نمایشی از فستیوال را انتخاب کند و متنی درباره آن بنویسد. من هم که خوشبختانه یا متاسفانه همه چیز را جدی می‌گیرم، نشستم و متن بلندبالایی درباره بندار بیدخش نوشتم. ولی گردون به گونه دیگری گشت و آن ایده‌ها و آرمان‌ها به جایی نرسید و متن من در حافظه لپ‌تاپم کپک زد و به دیدگان مخاطبی نرسید. با این حال همیشه می‌شنیدم، گروه بندار بیدخش به دنبال سالنی برای اجرا می‌گردند و منتظر اجرایشان بودم که این انتظار به سر رسید و بندار بیدخش در سالن کارگاه نمایش مجموعه تئاتر شهر به روی صحنه رفت. من به مهرنوش از بچه‌های هیئت تحریریه آن روزهای مکتب و یکی از دوستانم سپردم که هر وقت خواست برود و نمایش را ببیند، ندایی هم به من بدهد. مهرنوش هم گفت سه شنبه می‌رود و من نگاهی به صندلی‌های کم تعداد سالن انداختم که زود پر می‌شد و یکی از آن‌ها را انتخاب کردم و دیگر نتوانستم به کاوه و علی بگویم که از همین جا از این دو دوست عزیزم معذرت می‌خواهم. روز مقرر مهرنوش و خواهرش آمده بودند و روی سکویی سنگی نشسته بودند و مرا دیدند و با هم خوش و بش کردیم و جان افزودیم تا این که درها باز شد و به سالن رفتیم. نور ما رفت. نور صحنه آمد.

نمایشنامه بندار بیدخش دو شخصیت دارد، بندار و جمشید. بندار وزیر و دانشمندی است که از طریق دانشش به جمشید جام جهان‌نمایی بخشیده و جمشید از ترس این که نکند بندار چنین جامی برای مخالفانش هم بسازد، او را زندانی کرده. ما از جایی نمایش را دنبال می‌کنیم که بندار در زندان جمشید است و جمشید در تخت پادشاهی. و انگار تک گویی بندار و جمشید در این دو مکان مختلف قیچی شده و لا به لای هم قرار گرفته. این مختصری از موقعیت نمایشنامه.

نمایشنامه بندار بیدخش برای اجرا نمایشنامه سختی به نظر می‌رسد. بیشتر این سختی هم به زبان متن برمی‌گردد. برای یک گروه اجرایی این سختی از دو جهت قابل بررسی است یکی این که بازیگران باید تلاش کنند که متن را درست بخوانند و دوم این که به گونه‌ای بخوانند که مخاطب بتواند از آن سر در بیاورد و در اجرا گم نشود. راستش را بخواهید به نظرم گروه اجرایی بندار بیدخش هر چند که در بخش اول سربلند بیرون آمده‌اند اما در بخش دوم ضعف‌هایی اساسی دارند. در واقع هر چند که بازیگران از پس بیان متن برمی‌آیند اما گویا این دغدغه در ذهن کارگردان بوده که نکند مخاطب متن را تحمل نکند و خسته شود. در نتیجه کارگردان تلاش کرده مجموعه‌ای از تکنیک‌ها را در غافلگیری مخاطب استفاده کند تا او را به اجرا برگرداند و از یکنواختی متن جلوگیری کند که از این تکنیک‌ها می‌توان به پخش کاغذهای کوچک در میانه اجرا توسط بندار اشاره کرد یا بازشدن ناگهانی در. همین طور استفاده از نورهایی که پیشتر منطق آن‌ها برای ما ساخته نشده و به یک باره زمانی که اتفاق مهمی پیش می‌آید، نور قرمز می‌آید و وقتی تضاد دو شخصیت نمایش داده می‌شود، به روی بندار نور آبی و به روی جمشید نور قرمز تابیده می‌شود تا تنوع بصری در صحنه به وجود بیاید و اجرا از حالت یکنواختی خارج شود.

اما به نظرم مجموعه این تکنیک‌ها چندان کمکی به رفع مشکل نمی‌کند ولی چرا؟ دلیل اصلی این است که اجرا به ما هیچ کمکی در فهم مسئله‌های شخصیت‌ها نمی‌کند و در یک نمایش آن چیزی که مای مخاطب را در صحنه نگه می‌دارد، تعلیقی است که ما برای فهمیدن عاقبت شخصیت‌ها و چگونگی مواجهه آن‌ها با مسائلشان حس می‌کنیم. اما گروه اجرایی از همان ابتدا این تعلیق را از بین برده. جمشید از همان ابتدای نمایش عصبی و آشفته و در آستانه نابودی است و بندار با سری بالا دور جمشید می‌گردد و دیالوگ می‌گوید و این صحنه و نورهایی که به روی جمشید و بندار تابیده می‌شود برای ما یادآور همان کلیشه‌ای است که دانشمندان در این مرز و بوم خیری نمی‌بینند و همواره پادشاه متفرعنی هست که این دانشمندان را زجر دهد. ولی نمایشنامه بندار بیدخش بسیار پیچیده‌تر از این جمله کلیشه‌ای است. اگر نمایشنامه را بخوانید. بندار و جمشید مسئله دارند و نسبتشان با این مسائل و همین طور نسبتشان با یکدیگر مدام در حال تغییر است. همین طور آن‌ها در وضعیت متعارضی هستند که باید تلاش کنند تا آن را بفهمند. جمشید در اوج قدرت خود فهمیده که این قدرت از او نیست و این آگاهی ته دل او را خالی کرده. با این حال جمشید در دیالوگ‌هایش به خود یادآوری می‌کند که او بوده که دستور ساخته‌شدن جام جهان‌بین و همه اقدامات بندار را داده و اعتبار این ساختن‌ها باید برای او باشد. از سوی دیگر بندار دانشمندی است که فهمیده دانش به او خیانت کرده و به احتمال زیاد عامل قتل او هم خواهد بود. بندار هم در دیالوگ‌هایش با این مسئله دست و پنجه نرم می‌کند که اصلا فایده دانش چیست؟ و اگر دانش صرفا منجر به رنج کشیدن می‌شود چه فایده‌ای دارد؟ این‌ها موقعیت‌های بسیار جذاب و نفس‌گیری هستند و ما هم دوست داریم ببینیم که آیا جمشید می‌تواند خود را قانع کند که بی بندار هم قدرتمند است یا آیا بندار به نتیجه می‌رسد که دانش راه رستگاری است یا عامل رنج آدمی؟ ولی همان طور که گفتم در اجرا هیچ کدام از این مسائل به چشم نمی‌آیند چرا که جمشید از همان ابتدا قافیه را باخته است و بندار هم به جایگاهی که دارد زیادی مطمئن است و ما از طریق میزانسن‌ها و بدن بازیگرها این اطمینان و شکست را پیش پیش می‌فهمیم و به همین دلیل آن تعلیقی که از آن سخن گفتم، از میان می‌رود..

بد نیست درباره طراحی صحنه هم بگویم که به نظرم اشیای صحنه چندان به کار اجرا نمی‌آیند و من دلیل وجودشان را در صحنه نفهمیدم. مثلا آن آینه‌های کوچک روی سقف نشان دهنده چه چیزی بودند یا چه فضایی را می‌ساختند. طناب‌هایی که از زمین به سقف وصل شده بود و آن صندلی وسط صحنه که اول پارچه‌ای قرمز رویش بود و بعد آن پارچه برداشته شد و روی شانه جمشید گذاشته شد چه بود؟ باز هم دلیل آن را نفهمیدم.

خلاصه که به نظرم نمایش بندار بیدخش سرشار از چالش‌های جذابی برای گروه اجرایی بوده و مواجهه با این چالش‌ها نتیجه‌ مبارکی چون یادگیری دارد. امیدوارم دوستان عزیزم از شب‌های یاقیمانده اجرا لذت ببرند و از تجربیات این نمایش بهره‌ها ببرند و اجراهایی از آن‌ها ببینیم که انگشتمان به دهانمان بماند.

تئاترنمایشنامه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید