ویرگول
ورودثبت نام
میرستوده
میرستودها
میرستوده
میرستوده
خواندن ۵ دقیقه·۱۶ روز پیش

درباره نمایش زندانی در دانمارک

درباره نمایش زندانی در دانمارک
اکنون که می‌نویسم، چشم‌هایم باز نمی‌شود و به زور موسیقی و چای خود را هشیار نگه می‌دارم. با این حال تصمیم گرفتم بنویسم چراکه علی گفت:«بنویس و چرا هنوز متنی ننوشتی؟!» راستش را بخواهید با علی قراری گذاشته‌ایم برای نوشتن. ولی چرا؟ اجمالی‌ترین پاسخش این است که نوشتن از ننوشتن بهتر است و به جای کامنت‌نویسی و خشم‌پراکنی، مهمترین مبارزه و مقاومت در برابر امواج سهمگین ناامیدی و شکست همین نوشتن است. تازه به قول علی نوشتن دانه‌ای است که در ذهن مخاطبی کاشته می‌شود و شاید در ذهن او بارور شود، شاخ و برگ بگیرد و خودت نادانسته روزی از میوه آن بهره ببری. پس شما هم دست به قلم بشوید که ما تشنه‌ایم، تشنه اندیشه‌های شما.
یکشنبه‌ای بود که من بلیت زندانی در دانمارک را خریدم. علی پیشتر از من دیده بود و گفت امیر برو که از دستت می‌رود. آن یکشنبه آخرین یکشنبه‌ای بود که زمان اجرا مناسب ما کارمندان سحرخیز بود. با دو تن از دوستانم که به تازگی با آن‌ها آشنا شده‌ام و هر یک سبزتر از دیگری است، به تماشای اجرا رفتیم. من زودتر رسیدم که دیدم یک کتابفروشی کنار مجموعه لبخند افتتاح شده و آقای دولت آبادی خوش‌تیپ‌تر از عکس‌ها و مصاحبه‌هایش در حال بیرون آمدن از کتابفروشی است. گروهی هم با انواع دوربین دور استاد می‌گشتند. گروه دیگری آن طرف‌تر هم ضرب گرفته بودند و با نوای گیتار می‌خواندند. من از جمعیت مشتاق گذشتم و به طبقه بالای مجموعه رفتم. اول سیاوش آمد، بعد سعید. درها باز شد. نشستیم. نور ما رفت. نور صحنه آمد و مساوات که هملت بود، در تابوت بود.
نمایش زندانی در دانمارک اقتباسی از نمایش هملت است. هملتِ نمایش در تابوتی مونولوگ می‌گوید. روند مونولوگ نیز با پلات اصلی نمایشنامه اصلی همخوانی دارد. ولی آن چیزی که اجرای زندانی در دانمارک را متمایز می‌کند، چیز دیگری است. راستش را بخواهید پس از اجرا با سعید و سیاوش و بعدا با علی حرف زدم و از تجربه حیرت‌آور دیدن اجرا گفتم و همین طور گفتم که نمی‌توانم این تجربه را به طور صریح توضیح بدهم. از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان که هنوز هم نمی‌توانم. با این حال به مغزم فشار آوردم و گفتم که حداقل می‌توانم درباره این تجربه شخصی و ویژگی‌های نمایش بنویسم. در این جا حرف آخر را اول می‌زنم. به نظرم مساوات مجموعه‌ای از عناصر مرتبط را کنار هم جمع کرده که هر چند در خود اثر به انسجامی نمی‌رسند اما در ذهن مخاطب کلیتی تشکیل می‌دهند و تشکیل همین کلیت منجر به ایجاد تجربه‌ای خاص در مخاطب می‌شود. اکنون موضعم را توضیح می‌دهم.
بازیگر در تابوتی دیالوگ می‌گوید که می‌تواند در ذهن ما تداعی‌گر مرگ باشد و مرگ تداعی‎گر انزوا و ضعف. چنانکه می‌دانید یکی از معروف‌ترین صحنه‌های نمایشنامه هملت جایی است که او جمجمه‌ای را به دست می‌گیرد و دیالوگ می‌گوید. جمجمه بالای سر بازیگر است و همواره نوری به آن می‌تابد. بازیگر هم موی خود را تراشیده به گونه‌ای که استخوان‌های جمجمه‌اش بیرون زده و حالا سرش شباهتی با جمجمه بالای سرش دارد. جمجمه نیز می‌تواند تداعی‌گر مرگ باشد و این ارتباط بصری سر و جمجمه نیز راه را برای تداعی‌های دیگری در ذهن مخاطب باز می‌کند. در جایی از صحنه بازیگر از تابوت بیرون می‌آید و نور خیره‌کننده‌ای به چشمان مخاطبان می‌تابد و تابوت همچون آینه‌ای عمل می‌کند. بازیگر کناری می‌ایستد و سیگار می‌کشد. حالا ما مخاطبان که تا آن دقیقه هملت را در حال فروپاشی می‌دیدیم، تصویرمان در تابوت می‌افتد. این صحنه و این تصویر نیز با توجه به پیشینه نمایش تداعی‌های دیگری را در ذهن مخاطبان ایجاد می‌کند. این‌ها همه تداعی‌هایی است که در سطح ادراک بصری به مخاطبان منتقل می‌شود. حالا ببنیم که متن چه می‌کند.
به نظر من متن نمایش دو کارکرد کلی دارد. یکی از آن‌ها نقشی است که در جلب توجه مخاطب ایفا می‌کند و دیگری دامن‌زدن به تداعی‌هایی است که در صحنه به صورت بصری شکل می‌گیرد. در روزی که من نمایش را دیدم، دیالوگ‌ها به سرعت گفته می‌شد، دیالوگ‌هایی آهنگین با نحوی ناآشنا. استفاده از این نحو و کلمات باعث می‌شود که مخاطب تمامی توجه و تمرکز خود را به کلمات و بازیگر معطوف کند تا اگر کلمه‌ای را هم از دست داد بتواند از طریق صحنه در اجرا بماند. همان طور که گفتم کارکرد دیگر زبان نمایش دامن‌زدن به تداعی‌هاست. هملتِ نمایش مساوات از ساختار مغز می‌گوید از کورتکس و شبکه نخاعی، حتی عکس ایکس ری مغز را هم به ما نشان می‌دهد. باز شاید شما نتوانید وجود این قسمت‌ها را در کلیت متن توضیح دهید ولی ساختار مغز در کنار آن جمجمه و در کنار گریم بازیگر برای مخاطب شبکه‌ای از تداعی‌ها را می‌سازد. در متن از مرگ، تاریکی و انسان سخن گفته می‌شود که همه به گونه‌ای به دیگر تداعی‌ها مرتبط‌اند. به نظرم اتفاق اصلی در نمایش زندانی در دانمارک این است که این تداعی‌ها در کنار شباهت‌هایی که با هم دارند، تجربه و حسی را در مخاطب ایجاد می‌کنند. مساوات هم به عنوان خالق اثر تلاش کرده که با تمامی عناصری که در یک صحنه تئاتر در دست دارد، دامنه این تداعی‌ها را افزایش دهد. حالا می‌رسیم به یکی از انتخاب‌های جالب توجه خالق اثر و آن هم زمان اجرا.
راستش را بخواهید من و علی و دیگر دوستانمان بسیار از زمان اجرا ناراحت بودیم. اجرایی که ساعت 11 شب شروع می‌شود با حساب تأخیر و زمان ورود و خروج از سالن به احتمال زیاد در ساعت دوازده و نیم شب به پایان می‌رسد. مخاطبی که به اجرا می‌رود، با حسی از دلهره و ناامنی وارد سالن می‎شود. دلهره از این که چه زمانی به خانه خواهد رسید. ناامنی از این که این وقت شب آیا وسیله نقلیه‌ای برای رسیدن به خانه پیدا خواهد کرد. همه این حس‌ها در اجرا نیز در مخاطب زنده می‌شود و از طریق عناصر مختلف اجرا بر آن‌ها تاکید می‌شود و به نظرم بسیار انتخاب آگاهانه و جالبی است. جمله میانه متن را دوباره تکرار می‌کنم. به نظرم مساوات تلاش کرده تا از طریق عناصر مختلف اجرا شبکه‌ای از تداعی‌ها را بسازد. تداعی‌هایی که در ذهن مخاطب در هم می‌روند و تجربه‌ای می‌سازند که شاید برای هر شخص با توجه به پیشینه فکری و زیبایی‌شناختی‌اش متفاوت باشد.
در کل که به هیچ عنوان نمایش را از دست ندهید و پس از دیدنش شما هم از تجربه خود بنویسد.

نمایشتئاترنمایشنامه
۲
۰
میرستوده
میرستوده
ا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید