ساعت 7 بود و من مرکز شهر بودم و نمیخواستم به خانه بروم و میخواستم برای خودم بگردم که با خود گفتم چه کنم؟ و گزینههایی که زیاد هم نبودند، در سرم زیر و رو کردم و به تئاتر رسیدم. گفتم بروم سالن هامون که همین نزدیکیهاست، تئاتری ببینم. صفحه تیوال هامون را دیدم و به تنها گزینهام در آن ساعت رسیدم، همت بلند جناب عالی.
همت بلند جناب عالی در همان توضیحات ابتدایی نمایشش نوشته که برنده و نامزد چندین جایزه در جشنواره تئاتر تهران شده و همین طور یکی از جایزهها را در بخش لبخند جشنواره هم گرفته. در نتیحه من تماشاگر هم با همین پیشفرضهایی که در توضیحات ابتدایی نمایش برای تماشاگر میسازند، وارد سالن شدم. وارد سالن شدم البته با یک ربع تأخیر که کسی آمد و پوزشی خواست که مشکل سختافزاری بود و حل شد و ما، تماشاگرانی که تعدادشان از بیست نفر تجاوز نمیکرد، پذیرفتیم و لبخند زدیم و نور ما رفت و نور صحنه آمد.
همت بلند جناب عالی دکور جالبی داشت. کف صحنه شبیه کاشیهای حمام بود. یک دوش با پرده انتهای صحنه سمت چپ قرار داشت و یک یخچال قدیمی سبزرنگ در انتها و سمت راست یک سینک ظرفشویی، یک چایساز، یک صندلی کوچک و یک تلفن که همه اشیای صحنه در رنگ، تناسب بصری زیبایی داشتند و برای ما فضایی میساختند که از همان ابتدا میفهمیدیم که مکان نمایشنامه کجاست. مدتی گذشت تا این که بازیگر مرد از در تماشاگران درآمد با تکه یخ بزرگی و آن را گذاشت جلوی صحنه و رفت و دستانش را شست و باز صابون برداشت و صابون را کناری گذاشت و دستانش را شست و ... . ناگهان از یخچال بازیگر زن هم بیرون آمد و پای یخ نشست و یخ را با انتهای چکشی میبرید که یخ بریده نمیشد. خلاصه کنم که سرتان درد نگیرد. یک سری اتفاقات میافتاد که دلیلش چندان مشخص نبود و از همه مهمتر این که مسئله و موقعیت شخصیتها هم مشخص نبود. در بین نمایش شخصیتها میگفتند که اجاره خانه ندادهاند و الان صاحبخانه میآید که مسئله مهمی است ولی شخصیتها برای حل این مسئله چه میکنند؟ کاری نمیکنند. تنها گمان میکنند که آمدن تفاله چایی در سطح چای به معنای آمدن صاحبخانه است و او را به جای صاحبخانه میگیرند و میجوند و تفش میکنند. چرا این کار را میکنند؟ باز هم معلوم نیست. ولی من میخواهم به جای گفتن «معلوم نیست» یک احتمالی بدهم و آن احتمال این است که شاید شخصیتها احمق باشند. حماقت شخصیتها هم با نشانههای متن میخواند. شخصیت مرد برای شنیدن یک کلمه «قربونت برم» از زن فریاد میزند، خود را به زمین و زمان میزند. در حالی که در آن موقعیت گفتن این عبارت دردی از کسی دوا نمیکند. در قسمتی دیگر میخواهند به املاکی بروند و پنت هاوسی بخرند که صاحب املاکی میگوید:«قابل شما را ندارد. چهل تومان میشود.» و آنها میگویند که اتفاقا پنجاه تومان دارند و در نهایت میفهمند معیار املاکی میلیارد است و معیار آنها میلیون.
بیایید با همین چند نشانهای که آوردم حماقت شخصیتها را قبول کنیم و این گونه از نمایشنامه دفاع کنیم که در صورت حماقت شخصیتها عدم انسجام متن و رفتارهای بیربط شخصیتها قابل فهم میشود ولی باز چه مشکلی به وجود میآید؟ این که شخصیتها اهمیت خود را از دست میدهند و دیگر تو نیازی نمیبینی آنها را دنبال کنی. شغل شخصیت مرد بازیگری است و شخصیت زن مدام به او میگوید که او را اخراج کردهاند و نباید به این شغل فکر کند. اگر نمایش به درستی پیش رفته بود، من باید با شخصیت مرد همذات پنداری کنم و بپرسم که چرا او را بیرون کردهاند و برایش دل بسوزانم ولی الان میگویم که چون احمق بوده، او را بیرون کردند و اگر من هم بودم نه تنها از نمایشم که از هر کاری بیرونش میکردم یا به سازمانی معرفیاش میکردم که دستش را بگیرند و حداقلهایی برای او آماده کنند. اما حماقت زن از کجا میآید؟ چه کسی یخ را با دسته چکش میبرد و اصلا چرا باید یخ را برید؟ و اصلا آن یخ به چه دردی میخورد؟ باز هم سؤالهایی که برای پاسخش به حماقت شخصیت زن میرسیم.
حالا سؤال دیگری به وجود میآید. آیا حماقت شخصیتها خنده بر لب میآورد؟ خیر! دیدن حماقت شخصیتها رقتانگیز است تازه در همان اولین باری که آنان را میبینی و در ادامه حوصلهسربر میشود. کافی است نگاهی به شخصیتهای مهم کمدی مثل چارلی چاپلین بیندازیم. آیا شخصیت چارلی احمق بود؟ خیر! چرا که از مهمترین مهلکهها میگریخت. پس چرا ما به او میخندیم؟ برای این که مجبور میشد، برای حل مسائلش که بسیار سختتر از توانایی او بودند، مذبوحانه تلاش کند و دست به هر اقدامی بزند. کافی است رینگ بوکس را در فیلم روشناییهای شهر به یاد بیاورید.
در پایان به نظرم نمایش همت بلند جناب عالی به دلیل از هم گسیختگی متن و نبود موقعیت و شخصیتپردازی به تلاشهای نافرجام بازیگران برای نجات اثر میانجامد که آن هم در چنین فضایی نه تنها کمکی به کلیت اثر نمیکنند که از دیدی بدبینانه حتی به خودنمایی بازیگر تبدیل میشوند. برای گروه اجرایی همت بلند جناب عالی که در چنین شرایطی به کار هنری مشغولاند، اجراهای بهتر و پرتماشاگر آرزو میکنم و میدانم که از تجربه این نمایش توشهها خواهند اندوخت.