سریال چرنوبیل مینی سریالی ساخته کمپانی HBO است که از همان آغاز پخشش، توجه بسیاری را به خود معطوف کرد. به طوری که شبکههای اجتماعی از جملات و پستهایی در ستایش سریال پر شدند. این استقبال به حدی بود که سریال چرنوبیل با نمره ۹.۷ به جایگاه نخست سایت IMDB رسید.
جمعه شب مسعود فراستی، چرنوبیل را یک سریال بد و "آمریکایی" معرفی کرد. البته به نظرم منظور فراستی از "آمریکایی" این است که چرنوبیل همانند اکثر فیلمهای سیاسی هالیوودی که درباره دشمنان آمریکا ساخته می شود، سعی دارد، مخالفان آمریکا را بی توجه به مفاهیمی چون "انسانیت" و "آزادی" نشان دهد. اگر بخواهیم صادقانه به سریال نگاه کنیم، می توانیم مصادیقی برای اثبات ایده فراستی بیابیم.
سریال چرنوبیل اصرار دارد که دلیل بروز چنین فاجعهای "دروغ گویی" و "فضای بسته" حکومت شوروی است. "دورغ گویی حکمرانان" و "فضای بسته" کلیشههایی هستند که معمولا سران کشور آمریکا در قبال دشمنان خود به کار می برند.
در سریال هم اشارات گاه و بیگاه و بعضا نامرتبطی به عکس و یاد لنین می بینیم. به عنوان مثال زمانی که در جلسه تصمیم گیری یکی از حاضران در خواست می کند که شهر از سکنه خالی شود، پیرمردی که ما هیچ گاه نمی فهمیم دقیقا کیست و ایفای نقشش هم در همان یک جمله دیالوگش خلاصه می شود، بلند می شود و با نقل خاطرهای از لنین، تقاضا می کند همچون لنین رفتار کنند و دستور می دهد خبری به بیرون درز نکند یا زمانی که هومیوک به دفتر یکی از صاحب منصبان رژیم شوروی می رود. دوربین چند ثانیه روی عکس لنین توقف می کند و پس از آن که هومیوک وارد اتاق می شود به فرد به شدت چاقی که همزمان مشروب می خورد بر می خورد که از کارگری در کارخانه کفش به آن جا رسیده است. صحنهای که وجودش صرفا به خاطر یک شعار سیاسی است و از جایی که به گفته خود سریال، هومیوک یک شخصیت ساختگی است، می توان نتیجه گرفت که آن رئیس و آن دیدار هم وجود خارجی نداشته است.
نقش دیگری که سریال چرنوبیل با وجود صحنههای مخوف خود از یک فاجعه هستهای می تواند از لحاظ سیاسی ایفا کند، سست کردن اراده ملتها در داشتن انرژی هستهای است و تقابل با حکومتهایشان در این زمینه است.
تمامی نکاتی که پیشتر آوردم، نتایج نگرشی است که چرنوبیل را صرفا با پیامهای سیاسیاش تحلیل می کند، اما چرنوبیل وجوه دیگری نیز دارد که راهش را از سریالها و فیلمهای اخیر و از فیلمهایی از جنس ماموریتهای غیر ممکن جدا می کند و سریال را برای من دوست داشتنی می سازد.
بر خلاف فیلمهای "آمریکایی" که قهرمان یک مامور آمریکایی است که در نهایت بر همه دشمنان پیروز می شود و جهان را نجات می دهد، قهرمان چرنوبیل یک دانشمند روس است و اتفاقا پیروزی او در انتهای تراژدی رخ می دهد. قهرمان روس در تقابل با همه قرار می گیرد، در مقابل دوستانش، مردمش، حکومتش، او در لحظه های سخت و آشفته برای آن که حیات از زمین محو نشود، مجبور است جوانانی را به کار گیرد در حالی که می داند این جوانان که هر کدام به انگیزه در آمد بیشتر یا نجات خانوادههایشان به میدان آمدهاند، هفتهای بیشتر زنده نخواهد ماند.
علاوه بر این چرنوبیل داستان قهرمانانی است که نه رویای پست و مقام در سر دارند. نه رویای ثروت کلان. آنها تنها برای نجات بشریت می جنگند. لگاسوف، سربینا ( عضو کمیته مرکزی شوروی)، یا شخصیت سرگارگر، هیچ بهانه مادی و این دنیایی برای عملیات چرنوبیل ندارند. زیرا از همان ساعات ورود می فهمند که وارد آخرین سالهای عمر خود شدهاند. این مضمون بر خلاف همه سریالهایی است که چند سال اخیر درباره خشونت گروههای مواد مخدر یا سیاسی بازی و قلع و قمع کردن جناحهای سیاسی ساخته شدهاند. چرنوبیل در این برهوت اخلاق، انسان دیگری را نشان دهد.
اما نتیجهای که من از سریال می گیرم این است که هر زمانی که سرعت رشد تکنولوژی از فهم و درک آن پیشی بگیرد، تکنولوژی به ضد انسان بدل می شود، حال بخواهد چرنوبیل شوروی باشد یا جلوهاش در فاجعه هیروشیما و ناکازاکی و در شمایل شخصی همچون Dr strangelove آمریکایی متجلی شود.
پی نوشت: Dr strangelove فیلمی است به کارگردانی کوبریک و درباره جنگ سرد