میرستوده
میرستوده
خواندن ۸ دقیقه·۵ روز پیش

یادداشتی بر نمایش بونکر

به روی صحنه رفتن بونکر برای ما اتفاق خیلی مهمی بود. ما که می‌گویم، منظورم من، علی و کاوه است. ما پیشتر با جلال تهرانی آشنا بودیم و دوره‌های تئاترش را گذرانده بودیم و مدتی بود که از آقای تهرانی می‌شنیدیم به فکر نمایشنامه‌ای است به نام بونکر با شباهتی ساختاری به نمایشنامه مخزن. از ماه‌ها پیشتر هم می‌دانستیم که به روی صحنه می‌رود. اما این زمان مدام به تعویق می‌افتاد و ما هم به کلی ناامید بودیم که علی پوستر بونکر را در تیوال دید. در نتیجه در گروه کوچک سه نفره خود به بحث پرداختیم که چه روزی برویم و نمایش را ببینیم که علی حرف آخر را زد و گفت، بگذاریم برای روزهای آخر نمایش. همین کار را هم کردیم. در هفته‌های پایانی روز یکشنبه چهارم آذر بلیت نمایش بونکر را خریدیم. اما این بار تنها من و علی و کاوه نبودیم. مهران هم آمد. نیما هم آمد. تازه نیما با سبیل آمد. درست همان جمعی که هر هفته دوشنبه‌ها در کلاس‌های جلال تهرانی نمایشنامه‌هایمان را می‌خواندیم. همان جمعی که در مکتب تهران می‌رفتیم و می‌گشتیم و سخن می‌گفتیم و جان می‌افزودیم. حالا پس از گذشت ماه‌ها کنار هم جمع شده بودیم تا بونکر معلممان، جلال تهرانی را ببینیم.

درهای سالن باز شد. من و کاوه در کنار هم ردیف اول نشستیم و بقیه بچه‌ها هر کدام به گوشه دیگری رفتند و در جای خود نشستند و اجرا آغاز شد. دوست دارم در این جا از همان ابزارهایی که آقای تهرانی برای فهم متن به ما آموزش داد، برای فهم اثرش استفاده کنم و آن را هم با شما که این متن را می‌خوانید به اشتراک گذارم. آقای تهرانی در کلاس‌های نمایشنامه‌نویسی به ما می‌گفت که یک متن نمایشی در سه سطح قابل بررسی است. سطح اول مسئله دراماتیک متن است. سطح دوم مسئله فلسفی متن و سطح سوم مسئله روشنفکری متن. حالا منظور او از مسئله دراماتیک چه بود؟

مسئله دراماتیک همه آن چیزی است که بازیگران را وابسته به صحنه می‌کند. همه آن چیزی که بازیگران بر سر آن دیالوگ می‌کنند. در بونکر مسئله دراماتیک متن. بیمار و درمانگر و کنش، درمان‌کردن است. در این جا به ظاهر بیماری داریم که ذهن مشوشی دارد و از دکترش که می‌خواهد او را درمان کند. جلال تهرانی به ما یاد داده بود که اگر در طول متن یک نسبت میان شخصیت‌ها باقی بماند، نماشنامه‌تان ملال‌آور و حوصله‌سربر و از مهم‌تر غیردراماتیک می‌شود، در نتیجه همواره باید راهی پیدا کنید تا شخصیت‌هایتان بتوانند نسبت میان خود را تغییر دهند. این دقیقاً اتفاقی بود که در نمایشنامه بونکر می‌افتاد. شخصیت بیمار تلاش می‌کرد که به دکتر نشان دهد که او هم نیاز به درمان دارد و در برخی از قسمت‌های نمایشنامه به گونه‌های مختلف دست به درمان دکتر می‌زد. نخست به او نشان می‌داد که تنهاست و اتفاقا حضور او به عنوان بیمار باعث می‌شود که از این تنهایی و افسردگی نجات یابد. همین طور در جایی به صورت فیزیکی زخم‌های دکتر را درمان کرد. از طرفی دکتر نیز همچنان سعی داشت تا فاصله خود را به عنوان یک پزشک با بیمارش حفظ کند و به او یادآور شود که معالج اوست. این کشمش نمایش را پیش می‌برد و شخصیت‌ها را وادار به کنش و واکنش در مقابل یکدیگر می‌کرد. پیش از این که پیشتر روم. بهتر است که در همین جا به یکی از نکته‌های کلیدی متن بونکر اشاره کنم. این نکته بسیار مهم «زبان» است.

جلال تهرانی به ما یاد داده بود که آن چیزی که نمایشنامه را پیش می‌برد نه گفته‌های شخصیت‎‌ها بلکه چگونگی سخن گفتنشان است. او به ما یاد داده بود، آن چیزی که نمایشنامه را پیش می‌برد، تضادی است که در سطح زبان شخصیت‌ها به وجود می‌آید. این اتفاق کاملا در نمایشنامه بونکر قابل درک بود. شخصیت زن و مرد زبان متفاوتی نسبت به یکدیگر داشتند. شیوه‌های مختلفی که آنان از زبان استفاده می‌کردند، به ما نشان می‌داد که چه حسی دارند. به عنوان مثال شخصیت زن در برهه‌هایی از نمایش کلماتی می‌گفت که با «شششش» پایان پیدا می‌کرد. این مجموعه از کلمات در ابتدا بی‌معنا به نظر می‌رسیدند اما تکرار آن‌ها در موقعیت‌های مشخصی به ما نشان می‌داد که شخصیت زمانی که به این شیوه صحبت می‌کند، حال خاصی دارد و شاید در حال فروپاشی روانی است. درست در همین مقاطع بود که دستانش هم می‌لرزید.

حالا برسیم به مسئله فلسفی متن. از نظر جلال تهرانی منظور از مسئله فلسفی این است که هر کدام از شخصیت‌ها چه زاویه دیدی نسبت به موضوع دارند. می‌دانم کمی مبهم گفتم و شاید اصلا نفهمیدید که حق دارید. تلاش می‌کنم این مفهوم را هم روشن‌تر کنم. فرض کنید. دو شخصیت با موضوعی چون تنهایی دست و پنجه نرم می‌کنند. هر کدام از آن‌ها می‌تواند رویکردی نسبت به حل این موضوع داشته باشد. کسی معتقد است که به صرف با دیگری بودن می‌تواند مشکل تنهایی خود را حل کند اما شخص دیگری ممکن است کاملا مخالف باشد و اعتقاد داشته باشد که اتفاقا وجود دیگری ممکن است، تنهایی او را عمیق‌تر و لاینحل‌تر کند، پس باید خود را به کاری که دوست دارد، بدون حضور دیگری مشغول کند. شخص سومی ممکن است که بر این باور باشد تنهایی حل‌نشدنی است و باید با آن کنار آمد. رویکردهای مختلف شخصیت‌ها در مواجهه با یک موضوع چیزی است که جلال تهرانی به آن مسئله فلسفی متن می‌گوید. حالا مسئله فلسفی شخصیت‌های متن چیست؟

از نظر من موضوعی که شخصیت‌های بونکر رویکرد متفاوتی نسبت به آن دارند، کارکرد زبان است. شخصیت زن به پیش شخصیت مرد آمده است که با او سخن بگوید. از نظر او استفاده از زبان می‌تواند او را درمان کند. او به تازگی خواندن کتاب‌های بسیاری را شروع کرده، به این قصد که بتواند آن چیزی را که در دل دارد، به شخصیت مرد، دکتر، بگوید. اما دکتر نظری مخالف شخصیت زن دارد. او معتقد است که زبان نه تنها کمکی نمی‌کند که اتفاقا رابطه میان اشخاص را تخریب می‌کند. او کلمه‌ای دارد که با تکرار مداوم آن، کلمه را از معنای اصلی‌اش خارج می‌کند و دلالتی تازه به آن می‌افزاید. او با شنیدن سخنان شخصیت زن، بیمار، مدام می‌گوید که:«اینا ادبیاته.» و ما به مرور می‌فهمیم منظور از «ادبیات» و «شعار» مجموعه کلمات زیبایی است که هیچ دلالتی ندارند. هیچ کاری نمی‌کنند. در رابطه میان آن دو چیزی را جلو نمی‌برند. اگر به مسائل نیفزایند، مسئله‌ای را حل نمی‌کنند. در جایی از نمایش شخصیت زن از شخصیت مرد می‌پرسد که چرا در پایان هر جلسه روان‌درمانی در سکوت او را تا بونکرش همراهی می‌کرده و مرد به او می‌گوید که با این سکوت سعی داشته، رابطه ساخته‌شده میان آن دو را حفظ کند. رابطه‌ای که زبان تخریبش می‌کند.

حالا به سومین سطح تحلیل نمایشنامه می‌رسیم که مسئله روشنفکری متن است، مسئله صاحب اثر، مسئله جلال تهرانی. صاحب اثر در بونکر از زبان می‌پرسد. این که به راستی زبان چه کارکردی دارد؟ آیا زبان می‌تواند ما را به مقصودمان برساند یا همواره ما را از آن دور می‌کند؟ آیا زبان می‌تواند معنی چیزها را به ما نشان دهد یا معنای چیزها را از بین می‌برد؟ آیا احساسی که شما برای دلدار خود دارید با کلمه عشق، با کلمه‌ای که همه آن را می‌فهمند، به یک معنی است؟ آیا زمانی که شما از کلمه‌ای استفاده می‌کنید، معنای اصلی آن را مدنظر دارید یا دلالتی دیگر را منظور دارید؟ مثلا آیا وقتی شما هر روز صبح به مدیر اداره خود سلام می‌کنید، برای او آرزوی سلامتی دارید یا امید دارید که دیگر او را نبینید؟

پس از نمایشنامه به اجرا و کارگردانی می‌رسیم. جلال تهرانی به ما یاد داده بود که کارگردانی تغییر و تعیین نسبت ابزار و مصالحی است که در اختیار داریم. با این هدف که در پایان و روز اجرا کوچکترین تغییری نقضان بزرگی در کل اثر به نظر برسد. به نظرم اثر در کارگردانی نیز به این معنی به کمال رسیده بود. شخصیت دکتر بدون بازی حمیدرضا آذرنگ غیر قابل تصور بود و این موضوع در بازی سارا رسول‌زاده در شخصیت زن نیز صادق بود. جلال تهرانی به این نتیجه رسیده بود که حرکت شخصیت‌ها را در اکثر زمان نمایش به کمترین حالت ممکن برساند که این موضوع می‌توانست به ملال‌آوری نمایش بینجامد که او با افزودن صحنه چرخان این مشکل را برطرف کرده بود. به جای آن که شخصیت‌ها حرکت کنند. این زمین اجرا بود که حرکت می‌کرد. همچنین نور در صحنه به موقعیت‌ها از نظر بصری تنوع می‌بخشید. باز جلال تهرانی به ما یاد داده بود که در فهم یک اثر هنری دست به تفسیر نزنیم و با ادراکات حسی پنج گانه خود صحبت کنیم. همین تکرار المان دایره و تأکید بر روی آن حتی زمانی که دکتر می‌خواهد بطری آب را به بیمار خود بدهد و شیشه دایره‌ای شکل میز را می‌چرخاند، همچون جایگاه دایره‌ای تماشاگران و صحنه چرخان مضامینی را در ذهن می‌سازند که برخی از مضامین متن را تداعی می‌کنند. مثل تکرار ملال‌آور زندگی شخصیت‌ها، تکرار دیدار آنان و ... .

از سالن که بیرون آمدیم. بسیار خوشحال بودیم. حالمان خوب بود که اثر خوبی دیده‌ایم. در راه میان تفسیر و تحلیل آن چه دیده بودیم، از هم می‌پرسیدیم که در این ایام که یکیدیگر را نمی‌دیدیم چه می‌کردیم و حالمان از این احوال‌پرسی‌ها در این روزهای نه چندان خوب، خوب و خوبتر می‌شد. راه می‌رفتیم. راه می‌رفتیم و می‌گفتیم به یاد دوشنبه‌ها، به یاد جلسات کلاسمان. به همین شیوه مسیری طولانی را از مجموعه لبخند تا میدان انقلاب طی کردیم. در پایان دیدار نمی‌خواستیم یکدیگر را ترک کنیم ولی چاره‌ای نبود. می‌دانستیم همه اتفاقات خوب لحظه‌ای تمام می‌شود. اما در تمام‌شدن همه این گفت‌وگوهای گرم در راه، در هوای سرد پاییز تهران نشانه‌ای بود. به نظر می‌رسید که ما توانسته‌ایم در این قدم‌زدن‌ها و حرف‌زدن‌های به ظاهر بی‌هدف و دوستانه کارکردی هم برای زبان بیابیم که هنوز معنا داشه باشد.


پ.ن: همه آن چه من به عنوان آموزه‌های جلال تهرانی گفتم. چیزی است که من از گفته‌های او فهمیده‌ام. در نتیجه ممکن است در آن اشتباه و خلل باشد.

نمایشنمایشنامهتئاترزن مرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید