در خبرها خوندم که مدیرعامل ایران خودرو دستگیر شده و قراره با یه نفر دیگه جایگزین بشه.
اینجا بود که منم مثل اونهایی که این خبرو خوندن یا شنیدن، به این این سوال فکر میکردم که این فرقی هم به حال ایران خودرو و مردم میکنه؟
همینجا هم بود که درست مثل زمان انتخابات ریاست جمهوری، مثل انتخابات مجلس، مثل انتصابات هر وزیر و وکیل این مملکت، یاد بخشی از کتاب دوره عمر سازمان آیزاک ادیزس افتادم. این کتاب، منبع مشهوری در رشتهی مدیریت به حساب میاد. بدون پُرگویی اون بخش از کتاب رو اینجا مینویسم و امیدوارم همونطور که برای من تاملبرانگیز و آموزنده بود، برای شما هم باشه:
صبح روزی را که بعد از ظهرش قرار بود برای هیئتمدیره شرکتی که در منطقهای قرار گرفته بود که در آ» محل اسب کرایه میدادند، سخنرانی ارائه دهم، تصمیم گرفتم وقت اضافی را با کرایه کردن اسب و تاختن آن به بالای تپه مجاور و برگشتن به دره بگذرانم، بعد از چند دقیقه سواری، متوجه شدم که این اسب سالهاست که کرایه داده شده است و به طور غریزی فقط یک راه را تشخیص میدهد. همینطور بدون اینکه قادر به خواندن ساعت باشد میدانست که یک ساعت چقدر طول میکشد. برای بالا رفتن از تپه لگدی بر او زدم. در حال که دمش را به جلو عقب تکان میداد دو قدمی از راه اصلی منحرف شد ولی ایستاد. با خودم فکر کردم شاید سمت دره را به بالا رفتن از تپه ترجیح میدهد. بنابراین او را به سمت دیگر گردانده لگدی به او زدم. باز هم دو قدم خارج از مسیر اصلی برداشته و ایستاد: این بار گوشهایش را به طرف جلو متمایل کرد و من پیام را دریافتم. اگر میخواستم بر او سوار باشم میبایست احترام خودم را نگهداشته به راه اصلی برگردم، حالا چه کسی دارد چه کسی را اداره میکند؟ من روی اسب باقی ماندم، به چپ و راست نگاه میکردم و وانمود میکردم که دارم اسب را کنترل میکنم. اما باقیمانده زمان سوارکاری، سعی کردم «سیستم» را آشفته نکنم.
بسیاری از مردان اداری، در جستجوی یک مبارزهطلبی، اداره یک بوروکراسی را عهدهدار میشوند. آنها اگر باهوش باشند، به زودی متوجه ساختار قدرت در سازمان شده و شروع به سرهمبندی امور کرده. بیش از دو قدم به چپ یا راست منحرف نمیشوند.
آنها با یکسری فعالیتهای سطحی وانمود میکنند که کنترل سیستم را در دست دارند، در حالی که باطناً و محتاطانه مواظب هر گام خود هستند (زیرا سیستم از آنها قویتر است). در واقع اگر آنها به صورت همزمان مراکز قدرت را خیلی آشفته کنند، ممکن است خودشان سرنگون شوند. این همان بلایی است که بر سر احزاب سیاسی هنگامی که در راس قدرت هستند، میآید. آنها هنگامی که به عنوان گروه مخالف در جستجوی دستیابی به قدرت هستند، قولهای زیادی میدهند. اما هنگامی که قدرت را در دست میگیرند متوجه میشوند که انجام آن قولها بسیار سخت است زیرا بوروکراسی دولتی دارای اینرسی و لَختی زیادی بوده و برای خود منافعی مشخص، مستحکم، و مصوب دارد که در طول سالها آن را به دست آورده و حفظ نموده است.
زمانی که سازمانی پیر میشود، مقررات و محورهای اصلی رفتاریش تحت تاثیر سیستمهای اداری، سیاستها و سوابقش قرار میگیرد. تصمیمات و سیستم پاداشی که در گذشته وجود داشته بعنوان تعیین کننده رفتار شرکت مورد استفاده قرار میدهد. مهم نیست که مدیریت برای نشان دادن کنترل چه اندازه تلاش میکند، در یک جمله، علیرغم حضور هر مشخصه فردی، سازمان «مدیریت» را «اداره» میکند. عجیب به نظر میرسد! برخی از مردم نمیتوانند بفهمند که چگونه یک سیستم میتواند خود را اداره کند. بنابراین وقتی مشکلی بروز میکند به دنبال کسی میگردند که او را به عنوان عامل ایجاد مشکل متهم نمایند. [کسی که در واقع میتوانسته خود مشکل را ایجاد و تقویت کرده باشد یا نکرده باشد] به همین جهت سازمانها، هنگامی که در مراحل پیری (از سیکل حیات) دچار مشکلاتی میگردند، آنهایی را که عضو دسته یا گروهی نبوده و تنها هستند شکار کرده و بعنوان عامل بروز دردسر تنبیه میکنند. حتی اگر این افراد سهم ناچیزی در بروز مشکل داشته باشند. از آنجاییکه کنترل آنچه که اتفاق میافتد به فرد بستگی دارد، نسبت دادن بروز مشکل به او نیز چندان بیریشه نیست. حتی اگر این موضوع مربوط به چند دوره قبل (از حیات سیستم) یعنی دوره بلوغ باشد. پس از آن سیستم بر فرد فائق آمده و هیچکس کنترل کاملی بر آن نخواهد داشت. (ص ۱۰۷)
تغییر در رهبری هم آسان و هم سریع است. برکناری یک مدیرعامل و استخدام یک فرد جدید بسیار آسانتر از تغییر مسئولیت، ساختار، سیستمهای اطلاعاتی و سیستمهای انگیزشی سازمان است. بنابراین سازمان آنچه را که آسان و سریع باشد بهتر از آنچه که مشکل و طولانیمدت باشد، انجام میدهد. نتیجه شکار جادوگر است (Witch Hunt). اولین کسانی که اخراج میشوند آنهایی هستند که مشکلات سازمان را به آنان ربط میدهند. (ص ۲۳۲)
شخصا خیلی تمرین و تکرار کردم که وقتی صحبت از یک مدیر و مدیریتش میشد، و اطرافیانم داشتن از ناکارآمدی ایشون میزدن، من به این فکر کنم که آیا ایشون اصلا فرد متخصصی برای این کار هست؟، یا چقدر به یادگیری و مراجعه به متخصصان باور داره؟، یا آیا اینو گذاشتن، چون با منافع خودشون همسو رفتار میکنه؟ یا اینو گذاشتن چون دغدغهی تغییر مثبت برای سیستم دارن؟ همینطور تلاش میکنم وقتی دیگران دارن نق میزنن به این فکر کنم که آیا این مدیر توانایی و توانمندی تغییر سیستم رو داره؟ یعنی:
به عنوان یک تمرین میتونیم الان برای یک مدیر یا مسئول که میشناسیم یا اخیرا ازش صحبت کردیم، به جای نق زدن از وضع بد موجود، دنبال جوابهایی برای این سوالات بگردیم.