میرزای خراسانی
میرزای خراسانی
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

خدا، ناشناخته ترین شناخته شده

باید اقرار کرد که ذهن انسان قادر به درک حقیقتِ خدا نیست؛ چون که میشه گفت عدمِ درک شدنِ خدا یک مقوله ذاتی برای خداست، و حتی میشه گفت که یک شأن خدایی است و یک مزیت برای او محسوب میشود.

من گاهی تصور میکنم که اگه خدا موجودی بود که من کاملا نسبت بهش اشراف ذهنی و علمی داشتم، آیا باز هم برام قابل پرستش بود یا نه؟ مثلا یه چیزی بود مثل همین میزِ روبروی من که من اون رو با تمام اجزاش میتونم ببینم. بارها و بارها تصور کردم و هر دفعه به این رسیدم که نمیتونم چنین خدایی رو حتی تقدیس کنم، چه برسه به پرستش.

حتی بت پرستا هم که در مقابل یک سنگ زانو میزدن و اونو پرستش میکردن، قبول داشتن که اون یک سنگ عادی نیست.بلکه یک چیزی مثل روح یا یک قدرت ماورایی (چیزی که ما درک نمیکنیم) وراءِ اون سنگ و در اون سنگ نهفته که اون نیرو اصلِ کاریه.

اصلا میشه گفت که یه قانون در مورد انسان هست که انسان، چیزی رو که بهش علم نداره، احترام (تقدیس) میکنه و چیزی رو که نمیتونه ( و قبول داره که نمیتونه) درک کنه رو پرستش میکنه.

ذهن انسان در مقام ادراک، به مرحله ای میرسه که اقرار میکنه که از اینجا به بعد دیگه در جغرافیای فهمِ من نیست. اونجاست که باید وظیفه فهم رو به قوه‌ی فهم کننده ی قدرتمندتر بسپره ( در مورد این قوه در آینده حرف میزنیم). در مورد شناخت خدا هم همینطوره. عقل انسان تا یه جایی میتونه در فهم خدا سیر کنه؛ از اونجا به بعد خودش اقرار میکنه که نمیتونه. اونجاست که خودِ خدا میاد برای کمک.

ا
ا
اینجاست که بحث فهمِ نسبی مطرح میشه. به این معنا که انسان به یک فهمِ حداقلی و زیرسطحی از خداوند دست پیدا میکنه و در کنارِ این قبول میکنه که باز هم خداوند رو درک نکرده و خداوند والاتر از این حرف ها و مفاهیمی است که درک کرده. این همان مضمون "الله اکبر" است که از زبان هرکس بیرون بیاید یک معنای خاصی دارد و با الله اکبرِ دیگری متفاوت است.چونکه درکِ حداقلیِ انسان ها با هم متفاوته و وقتی معنای "اکبر" را تفهّم میکنن( و هیچ اکبری بدون وجود اصغر قابل تصور نیست و اصغر همان فهمِ حداقلیِ انسان ها از خداست که با فهم حداقلیِ انسان دیگه متفاوته) به نسبتِ "اصغر" آنها متفاوته.

اینکه انسان بتونه این موضوع رو هضم کنه که خداوند، هم همان چیزهایی که درک کرده هست و هم نیست(بلکه فراتر از آنهاست)،نیاز به بلوغ فکری داره که هرکسی به اون نمیرسه. بر همین اساس، خیلی از آدم ها به اون درجه نمیرسن. و دلیلشم اینه که اصلا تلاش نمیکنن بهش برسن. سعی میکنن ذهن خودشون رو فریب بدن و با مفاهیمی ساده سرگرم باشن. از همین جاست که عموم مردم تصورِ این رو دارن که خدا در آسمان هاست یا مثلا خدا رو به شکل هاله ای نورانی تصور میکنند، در حالی که میدانند اینگونه نیست.

هر وقت اونقدر به بلوغ فکری رسیدیم که وجودِ چیزهایی رو که نمی بینیم و درک عادی ازشون نداریم پذیرفتیم،اون موقع آماده ی پذیرش خدا هستیم.

البته ممکن است گمان بشه که این یک نوع شیادیه که ما خدا رو از حیطه درک عقول خارج کنیم تا اینجوری قبول کردنشو یک امر تعبدی معرفی کنیم که انسان باید چشم بسته اون رو قبول کنه و اصلا لیاقتِ درک کردنِ اون رو نداره، چه برسه به اینکه بخواد اون رو رد کنه.

باید گفت که شیادی زمانیه که عقل انسان ضرورتِ عدمِ درک شدنِ خدا رو نفهمه.انسان باید درک کنه چیزهایی هست که نمیتونه درک کنه ( نگفتم "نباید" ) و این عدمِ درکِ او نشانه ی بر نبودنِ آن چیزها نیست(بحث فقط سرِ خدا نیست) بلکه شأنِ آن چیزها اینه که قابلِ درک نباشن.

اگه فرصت شد درباره ی چگونگی و چیستیِ فهمِ نسبی هم یه پست مینویسم تا قشنگ بازش کنم:)))

موفق باشید

"الله معناهُ المعبودُ الذی ألِهَ الخلق عن درکِ ماهیَّتِه و الاحاطهِ بکیفتِه" ( امام باقر علیه السلام)


خداشناسیدینعرفاناسلاممعرفت شناسی
رنج ها به وجود نمیان و از بین نمیرن بلکه از حالتی به حالت دیگر منتقل میشوند | یادداشت های قائم میرزاده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید