کرم خاکی در گِلولای باغچه و در تاریکی زیر خاک زندگی میکند و از زندگی روی خاک خبر ندارد.
خلقت او به گونهای است که مأمور است خاکها را زیر و رو کند و شرایط را برای زندگی گیاهان و درختان هموارتر کند.
او بدون آگاهی از وضع دنیای خارج از گِلولای، در زندگی خودش فرو رفته و عین خیالش نیست که اطرافش چه میگذرد. اما اگر حالتی پیش بیاید و آن جَهل و ناآگاهی و نادانی که اکنون به دنیای خارج از خاک دارد، کنار رود و نسبت به اطرافش آگاهی پیدا کند، آیا از شدت فشار، نخواهد مُرد؟
او اکنون که خاکها را شخم میزند؛ نمیداند و آگاهی ندارد؛ بلکه مهمتر از آن، نمیتواند بفهمد که چه هدف و مأموریت و رسالتی به دوشش گذاشتهاند. نمیداند و نمیفهمد که هستیِ این گیاه در گرو فعالیت اوست. زیرا عقل او در همین حد محدودیست که دارد.
اما آیا انسان هم به همینگونه است؟
یعنی نمیداند و نمیتواند بفهمد که هدف از خلقتش چیست؟
اصلاً انسانها در فهم اطراف خود چه تفاوتی با سایر موجودات و جانداران دارند؟
به راستی خداوند چرا انسان را خلق کرد؟
#هدف_خلقت