مرزهای فکر
مرزهای فکر
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

پرومته؛ اسطوره‌ای که آتش را دزدید تا ما انسان شویم

این داستان درباره‌ی یک تایتان یونانی است. نامش پرومته بود؛ موجودی نیمه‌خدا که می‌توانست مثل بقیه‌ی خدایان بی‌تفاوت از بالا به انسان‌ها نگاه کند. اما نکرد. وقتی دید خدایان آتش را از انسان‌ها گرفته‌اند، دلش سوخت. آدم‌ها در تاریکی زندگی می‌کردند؛ سرد، ناتوان، بی‌امید. پرومته تصمیم گرفت کاری کند. تصمیمی که همه‌چیز را عوض کرد.

او آتش را از قلمروی زئوس دزدید و پنهانی به انسان‌ها بخشید. آن لحظه، لحظه‌ای معمولی نبود. آن آتش فقط گرما نبود، فقط نور نبود. آتش، آغاز دانایی بود. آغاز تمدن. آتش یعنی فهمیدن. یعنی ساختن. یعنی از تاریکی بیرون آمدن.

اما خدایان چنین خیانتی را نمی‌بخشند. زئوس، پادشاه خدایان، پرومته را به صخره‌ای در قفقاز زنجیر کرد. هر روز، عقابی می‌آمد و جگرش را می‌درید. شب، جگر دوباره می‌رویید. چرخه‌ای ابدی از رنج، فقط به خاطر یک انتخاب: اینکه به جای خدایان، طرف انسان‌ها را گرفت.

این افسانه فقط درباره‌ی یک قهرمان باستانی نیست. درباره‌ی هر کسی‌ست که برای دیگران چیزی می‌دهد، حتی اگر خودش تاوانش را بدهد. هر کسی که می‌خواهد چیزی را بهتر کند، حتی اگر خودش آسیب ببیند. پرومته فقط یک نام در افسانه‌ها نیست. او نماد هر کسی‌ست که برای روشن کردن راه دیگران، خودش می‌سوزد.

ما هر روز با آتشی زندگی می‌کنیم که او برایمان آورد. آتشی که یادمان می‌اندازد انسان بودن، فقط زنده بودن نیست. یعنی دانستن، فهمیدن، ساختن. حتی اگر درد داشته باشد.

آتشخدایانپرومته
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید