مرزهای فکر
مرزهای فکر
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

چرا همیشه خودم را سرزنش می‌کنم؟ ریشه احساس گناه مزمن


گاهی وقت‌ها قبل از اینکه کسی چیزی بگوید، ما خودمان خودمان را قضاوت کرده‌ایم.
همه چیز از درون شروع می‌شود؛ از یک صدای آشنا در ذهنمان که می‌گوید: «تو مقصری».
نه فقط برای اشتباهات بزرگ، حتی برای حرفی که شاید نباید می‌زدیم، لبخندی که نزدیم، یا پیامی که دیر جواب دادیم.

احساس گناه مزمن چیزی فراتر از وجدان بیدار یا مسئولیت‌پذیری است.
این احساس، خسته‌کننده، مداوم و بی‌رحم است.
نه‌تنها باعث نمی‌شود آدم بهتری شویم، بلکه اغلب ما را فلج می‌کند، انرژی‌مان را می‌گیرد و حس بی‌ارزشی را در ما تقویت می‌کند.

ولی چرا؟ چرا بعضی از ما، حتی برای چیزهایی که هیچ کنترلی رویشان نداریم، خودمان را سرزنش می‌کنیم؟

ریشه‌ها شاید از کودکی آمده باشند...

گاهی والدینی داشتیم که به‌جای آرام کردن، با سرزنش تربیت می‌کردند.
گاهی یاد گرفتیم که اگر خطایی کردیم، باید خجالت بکشیم نه اینکه آن را اصلاح کنیم.
گاهی هم نقش «بچه خوب» را چنان عمیق پذیرفتیم که حالا وقتی اندکی از آن تصویر فاصله می‌گیریم، وجدان‌مان خفه‌مان می‌کند.

جامعه هم بی‌تقصیر نیست

فرهنگ‌هایی که اشتباه را گناه نابخشودنی می‌دانند، یا همیشه فرد را مسئول همه چیز معرفی می‌کنند، بی‌رحمانه بار گناه را روی دوشمان می‌گذارند.
در چنین فضاهایی، حتی فکر کردن به خود، نوعی خودخواهی تلقی می‌شود.

و ما با خودمان نامهربان شدیم

با خودمان حرف نمی‌زنیم، حمله می‌کنیم.
به‌جای گفتن «اشتباه کردی، طبیعی بود»، می‌گوییم «چقدر احمقی».
به‌جای «تجربه گرفتی»، می‌گوییم «باز خراب کردی».

اما وقتش رسیده صداها را آرام کنیم

ما انسانیم. اشتباه می‌کنیم. یاد می‌گیریم.
احساس گناه زمانی مفید است که چراغ راه باشد، نه زنجیری بر گردن.
باید یاد بگیریم خودمان را در آغوش بگیریم، حتی وقتی شکست خورده‌ایم.
باید بدانیم که «مسئول بودن» با «مقصر دانستن همیشگی خود» فرق دارد.

شاید وقتش رسیده صدای سرزنش‌گر درونمان را بشناسیم، با آن حرف بزنیم، و کم‌کم صدایش را کم کنیم.
با مهربانی. با صبر. با شفقت.

گناه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید