از بچگی یاد گرفتم باید همه چیز رو بلد باشم تا درنهایت انسان خوبی باشم، این شد شروع یک کمالگرایی بد ولی کنار کلی چیزای خوب. عاشق علوم شدم، دوست داشتم با مسئلههای مختلف ریاضی سروکله بزنم، شعر میگفتم و داستان مینوشتم و انواع و اقسام کلاسهای فوقبرنامه رو شرکت میکردم.
یه جا شد پشت سرم رو نگاه کردم دیدم همه چیز رو دوست دارم ولی تو هیچکدوم هیچی نشدم! سرخورده شدم، فکر میکردم شکست خوردم و از این میترسیدم ده سال بعد حسرت فرصتهای از دست رفته رو بخورم. دیدم اینطور نمیشه، باید هر چیزی که به ذهنم میرسه رو امتحان کنم ببینم مال کدومم، این شد شوخی شوخی خیلی چیزا جدی شد.
از این قبیل شوخی شوخیها، داشتم توی اینستاگرام میچرخیدم (و پسفرداش هم امتحان داشتم!) یه استوری از پارسا کاکویی دیدم درباره باشگاه محتوا، تا قبلش اسمش رو هم نشنیده بودم و رفتم تو پیجشون و دیدم یه آزمون ورودی بوده برای فصل یازدهم که فرصتش تموم شده. منم الکی به خودم گفتم حیف، نشد ببینم این قضیهاش چیه وگرنه حتما شرکت میکردم، که رفتم استوری بعد و دیدم زمان آزمون تمدید شده و تو رودربایستی با خودم گیر کردم.
همینطور که با خودم میگفتم باید درس بخونی و وقت آزمون نداری، سالنامه کنار دستم رو باز کردم و تند تند یه متن نوشتم و با خودم گفتم یا آدمای باحالی هستن و قبولم میکنن یا نمیکنن و اون موقع خودشون ضرر کردن!
سرتون رو درد نیارم، بعد از این همه چیز مثل برق و باد گذشت، تبریک! برای مصاحبه پذیرفته شدید، مصاحبه آنلاین شرکت کردم، بعد تبریک! نفر هشتم شدید! این رو که دیدم شاخ درآوردم، دیدم نه، اینم جدی شد!
کلاسها دقیق، با برنامه و سریع پیش میرفتن، دیدم چقدر همه بلدن و چقدر من نمیدونم، به یکی از دوستام همش میگفتم بابا اینا خیلی خفنن، یکیشون بچه داره و مدتهاست کارش اینه، یکیشون کپیرایتره، یکیشون هم استانبوله! دوستم هم با صمیمت زیاد میگفت: (خره! تو باید افتخار کنی با اینا تو یه کلاسی!) و خب دیدم حق میگه.
هرچند این تابستون برای من پر از مشغله بود و اونطور که باید و شاید نرسیدم به کارهای باشگاه محتوا، ولی نمیتونم بگم چقدر چیز به من اضافه شد و چقدر از منطقه امنم خارج شدم که برام دستاورد بزرگیه.خیلی کارا بود که همیشه دوست داشتم انجام بدم و فکر میکردم اول باید علامه دهر بشم و بعد انجامش بدم چون دیگه آبریخته شده به جوی برنمیگرده ولی خب واقعیت یکم خیلی فرق داشت!
مجبور شدم باعجله مقاله بنویسم، پادکست ضبط کنم (که هنوز هم اعتقاد دارم مفتضح بزرگی بود)، از خودم یه اسپرسوساز اختراع کنم و براش محصول نویسی کنم، توی حساب توییتر حرف بزنم، ویرگول و لینکدین داشته باشم و همهوهمه، که قبل از این بعید میدونستم با دانش کمم انجام بدم و الان علاوه بر اینکه کمی دانشش رو به دست آوردم، اعتمادبهنفسش رو پیدا کردم.
همیشه انسان خوششانسی بودم توی زندگیم و حتی نمیتونم تعداد این خوششانسیهام رو بشمارم، ولی با وارد شدن توی باشگاه محتوا و آشنا شدن با آیدین داریان و هلیا قویمی و همه بغلدستیها، فهمیدم خیلی خرشانسم، اینم عرض کنم که تا همین الان که مشق آخر رو هم ارسال کردم نفهمیدم چرا نفر هشتم شدم و بعضی وقتها فکر میکنم شاید آقای داریان و خانم قویمی پشیمون شده باشن:)) (مخصوصا وقتهایی که امتیاز کم میگرفتم این فرض قویتر میشد.)
ولی در این نقطه احساس میکنم جدا از موفقیت یا عدم موفقیت شخص خودم در این دوره، تجربهای فراموش نشدنی داشتم. به همه کسایی که شک دارن که تو این باشگاه شرکت کنن یا نه میگم شک نکنید، جدا از اخلاق حرفهای و صمیمت مادرانه و پدرانه خانم قویمی و آقای داریان، چیزایی که تو این دوره یادمیگیرید جای دیگه پیدا نمیکنید، نه اینکه از تو فضا آورده باشن، هیچ خساستی در یاددادن نیست و انقدر چیز بهتون میدن که یاد بگیرید که مثل من، بعد باشگاه هم برنامهریزی کنید برای مرور.
اگه برمیگشتم عقب شاگرد فعالتری میشدم، مشقعشقهام رو با دقت بیشتری انجام میدادم و شرکت کردن آنلاین توی حتی یک کلاس رو از دست نمیدادم و از همین الان حس میکنم دلم برای باشگاه محتوا تنگ میشه.
باشگاه محتوا برای من یکم شروع محتوا نویسی بود و یهزیاد پاگذاشتن به تجربه جدید و دنیای جدید و آدمای جدید.
به پایان نیامده این دفتر و حکایت برقراره...
اینجا ویرگوله و تا نقطه خیلی راهه،