ویرگول
ورودثبت نام
میترا دانشور
میترا دانشور
خواندن ۱۰ دقیقه·۳ سال پیش

تجربه سفر با اتوبوس از تهران به استانبول (اسفند ۱۴۰۰)

(زمان این سفر یعنی اسفند ۱۴۰۰، قیمت لیر نزدیک به ۲۰۰۰ تومن بود)

از خیلی سال پیش از دوستانم شنیده بودم که میشه با اتوبوس به ترکیه رفت و برام جالب بود که یه مسیر خیلی طولانی رو بین دوتا کشور زمینی رد کنم. اینکه مسیر چقدر طولانیه رو دقیق نمی‌دونستم. توی جستجوهام توی سایت‌های مختلف دیده بودم که همه حدودی می‌گن بین ۳۵ تا ۴۰ ساعت، و بعدا فهمیدم چرا هیچ قطعیتی وجود نداره.

از اواخر بهمن که تصمیمم برای رفتن به ترکیه قطعی شد، در حال بررسی بلیط‌ها بودم. خیلی‌ها از سایت علی‌بابا برای خرید بلیط استفاده می‌کنن، ولی من خیلی قبل‌تر از اینکه علی‌بابایی وجود داشته باشه، از سایت پایانه خرید می‌کردم (و البته اصلا سایتش کاربرپسند نیست، ولی من به رسم عادت باهاش خیلی راحتم). قیمت‌ها رو که نگاه می‌کردم همیشه ثابت بود، یک میلیون تومان. ولی از ۲۰ اسفند به بعد بلیطی برای خرید وجود نداشت، در نتیجه من هم همین تاریخ رو انتخاب کردم و بلیطم رو خریدم. حرکت از ترمینال غرب و ساعت همه اتوبوس‌ها هر روز ۹ صبح بود و چندتا شرکت مختلف وجود داشتن که من همین‌طوری شانسی شرکت گیتی‌پیما رو انتخاب کردم. برای تاریخی که من بلیط اتوبوس خریدم، قیمت بلیط هواپیما از ۳.۲۰۰ شروع میشد و بالا می‌رفت.

دو روز قبل از زمان سفر، برف بی‌سابقه‌ای توی ترکیه و به طور خاص در استانبول بارید و تمام پروازها کنسل شد و حتی احتمالش می‌رفت که رفت‌وآمد اتوبوس‌ها هم با اختلال همراه باشه، اما من تا شب قبل از رفتن، سه بار با شرکت گیتی‌پیما تماس گرفتم و هر بار گفتند که هیچ مشکلی وجود نداره. فقط آخرین بار گفتن که باید نیم ساعت قبل از حرکت اونجا باشم.

تا همون حدودای بهمن و اسفند، تست کرونا (PCR) برای همه جور سفری الزامی بود، اما یکی دو هفته قبل از موعد سفر من، ترکیه اعلام کرد که برای ورود از مرزهای زمینی، نیازی به این تست نیست و کلا قوانینش حتی درباره استفاده از ماسک هم در کل کشور خیلی راحت‌تر شد (قبلا یه چیزی به اسم HES هم می‌خواستن انگار).

صبح روز جمعه، ۲۰ اسفند، ساعت ۸:۲۰ ترمینال غرب بودم. رفتم سراغ گیتی‌پیما، ازم پاسپورتم رو خواستن و بعد بلیطم رو صادر کردن. ازشون پرسیدم کِی میرسیم، گفتن فردا شب. کوله‌ام رو دادم که توی قسمت بار بذارن که با ماژیک شماره پاسپورتم رو روی کاورش نوشتن.

اتوبوس معمولی‌تر از چیزی بود که انتظارش رو داشتم. آدم فکر می‌کنه اتوبوس وی‌آی‌پی حداقل برای سفر خارجی و برای یه مدت خیلی طولانی باید حسابی مجهز باشه، اما این اتوبوس حتی ال‌سی‌دی اختصاصی که الان خیلی از اتوبوس‌ها دارن رو هم نداشت. موقع خرید بلیط دیده بودم که اتوبوس شارژر اختصاصی داره و بعد متوجه شدم، منظورش دوتا دونه یواس‌بی کوچولو روی دسته صندلیه که برای بعضی‌ها انگار حتی کار نمی‌کرد، ولی خوشبختانه برای من سالم بود. (یه احتمال هم می‌دادم که اتوبوس وای‌فای داشته باشه که نداشت و توی راه راننده به یکی از مسافرها گفت درخواستش رو دادن به شرکت، ولی هنوز تأمین نکرده). پذیرایی هم در حد همون اتوبوس‌های معمولی بود، دو سه تا دونه کیک و شکلات و آب معدنی لیوانی که انگار میشد چند بار هم درخواست کرد.

اتوبوس تهران به استانبول - شرکت گیتی‌پیما
اتوبوس تهران به استانبول - شرکت گیتی‌پیما


من یه تک‌صندلی وسط‌های اتوبوس گرفته بودم. اصلا خوشحال نبودم که می‌دیدم یه دونه بچه سه چهار ساله توی اتوبوس و دقیقا ردیف کناری من هست! برام جالب بود ببینم چه تیپ آدم‌هایی با اتوبوس میرن ترکیه و می‌دیدم ظاهر اکثر آدم‌ها معمولی (در حد طبقه متوسط جامعه) و گاهی رو به پایین بود. همون خانواده‌ای که بچه کوچیک داشتن و بعدا فهمیدم ترکمن هستن، اصلا بهشون نمیخورد واسه تفریح برن ترکیه و باز بعدا فهمیدم کارشون جابجایی جنسه. واقعیتش اینه که خیلی حس جالبی پیدا نکردم از دیدن همسفرهام و یه جورایی حس کردم یا باید اهل جابجایی کالا (یا حتی بهتره برای بعضی‌هاشون بگیم قاچاقچی) باشی یا مثلا خیلی دو سه میلیون اضافه‌تر دادنه (یا وقتی خانواده‌ای و این اختلاف میشه نزدیک ۱۰ میلیون) برات سخت باشه که اتوبوس رو انتخاب کنی. برای من بیشتر از هر چیزی ماجراجویی و کنجکاوی بود و حس نمی‌کردم آدم دیگه‌ای تو این جمع با همچین دلیلی اینطوری سفر کنه.

ساعت ۹ شده بود ولی دوتا از مسافرها نیومده بودن! بالاخره ۹:۳۰ راه افتادیم. توی سفرهای داخلی خیلی کم دیده بودم اتوبوس‌ها تأخیر داشته باشن، بعد اینجا برای سفر خارجی یه نفر انقدر دیر کرده بود! مسیر حرکت از قزوین و زنجان و تبریز بود و قرار بود از مرز بازرگان خارج بشیم. یه بار نزدیکای زنجان و دفعه بعد، حوالی تبریز اتوبوس برای غذا و استراحت نگه داشت. نزدیکای ۱۰ شب رسیدیم به سه‌راهی خوی، جایی که من اصلا نمی‌دونستم چه خبره. اونجا همه پاسپورت‌ها رو گرفتن، بعد اول نیروی انتظامی به طور تصادفی چند نفر رو انتخاب کرد تا با کل وسایلشون برن و چک بشن. بعد نوبت اطلاعات رسید که تعداد بیشتری رو چک می‌کرد، البته فقط در حد اینکه چندتا سوال بپرسه و با وسایل کاری نداشت. منم جزو اونایی بودم که اطلاعات صدام زد. پرسیدن هدفت از سفر چیه و بابات چه کاره است! :|

غروب در حوالی تبریز
غروب در حوالی تبریز


همین بازرسی‌ها نزدیک یکی دو ساعت طول کشید. ساعت از ۱۲:۳۰ نصف شب گذشته بود که رسیدیم لب مرز. اونجا همه رو با وسایلشون پیاده کردن تا آدما از گیت رد بشن و اتوبوس هم جداگانه بازرسی بشه. توی سالن ورودی همه به جنب‌وجوش افتادن که عوارض خروج از کشور رو با دستگاه‌های عابر بانک پرداخت کنن (من ترجیح دادم یه روز قبل اینترنتی پرداخت کنم و رسیدش رو توی گوشیم داشتم). بعد هم صف کشیدیم تا مأمورها درها رو باز کنن. باز اینجا از اونجاهایی بود که بهم حس بدی منتقل شد. آدم‌ها تمام فکر و ذکرشون رد کردن وسایلشون (و مهم‌تر از همه سیگار!) بود و من فقط بی‌خیال نگاه می‌کردم.

بعد از نیم ساعت در باز شد. من جزو اولین‌ها بودم. وسایلم رو گذاشتم توی دستگاه و خودم رد شدم. از همون چندتا چمدونی که جلوتر از من بودن به یکی دوتاشون گیر دادن که باید باز بشن، ولی من بدون مشکل رد شدم. رسیدم به پلیس ایران که مهر خروج بزنه و بعد پلیس ترکیه مهر ورود بزنه و آخری هم باز رد کردن وسایل از دستگاه که در واقع داخل خاک ترکیه است. کل این قسمت شاید نیم ساعت هم طول نکشید. رسیدم به یه سالن کوچیک که هنوز خلوت بود. هر گوشه وسیله‌ای بود و کلی پسر ترک جوون. یه گوشه رو انتخاب کردم و وسایلم رو گذاشتم. به مرور مسافرهای دیگه هم رسیدن. همزمان دو سه تا اتوبوس با هم بودیم، فقط یکم زمان‌های رسیدنمون با هم فرق داشت. از یه جا شنیدم که اگه اتوبوس تا دو سه ساعت دیگه بیاد خیلی خوبه!

هوا ناجوانمردانه سرد بود! من که ترجیح می‌دادم خیلی توی فضای خفه نباشم، نزدیک در بودم ولی رفت‌وآمد خیلی خیلی زیاد بود و در تقریبا همش باز بود و سوز سرما میومد داخل، بیرون هم داشت برف می‌بارید. هیچ جای نشستنی وجود نداشت. سالن هم انقدر شلوغ شده بود که دیگه خیلی جایی برای جابجایی هم نبود. کنار وسایل‌هام ایستادم و توی گوشیم مشغول کتاب خوندن شدم. یه جا تصمیم گرفتم برم دستشویی که بهم گفتن طبقه زیرزمینه، ولی وقتی محیطش رو دیدم کلا پشیمون شدم و برگشتم. انقدر وایستاده بودم که پاهام درد گرفته بودم. آخرش پلاستیک صندل‌هام رو درآوردم و رو زمین، روشون نشستم. بیشتر از همه دست‌هام سرد بودن. بعدش شدیدا خوابم گرفت. تو همون چند ساعت بارها به خودم فحش دادم که چرا این مدلی سفر کردم! آخرش تصمیم گرفتم چشم‌هام رو روی هم بذارم تا شاید چند لحظه خوابم ببره. میدونستم اتوبوس که برسه، انقدر سروصدا میشه که بیدار می‌شم. ساعت نزدیکای ۵ صبح بود که بالاخره صدا زدن گیتی‌پیما! وسایلمون رو سروسامون دادیم و تقریبا همه از خستگی بیهوش شدیم!

حول‌وحوش ساعت ۷ و ۸ صبح از خواب بیدار شدم. پرده رو که کنار زدم با سفیدی مطلق مواجه شدم. همه جا برف نشسته بود و ما داشتیم تو جاده‌های ترکیه پیش می‌رفتیم. از دیدن مناظر انقدر لذت بردم که تمام سختی‌های شب گذشته یادم رفت :)

۹ صبح یه جا برای صبحانه ایستادیم. از قبل شنیده بودم دستشویی توی ترکیه پولیه. اونجا یه پیرمرد ازمون ۱.۵ لیر خواست، ولی کسی پول خرد نداست (من از ایران ۴۰۰ لیر همراهم داشتم ولی دوتا ۲۰۰ لیری بود). جالبه که پول ایران رو قبول می‌کرد و نفری یه ۵ تومنی بهش دادیم. دستشویی‌ها شکل ایرانی بود و شلنگ هم داشت، هر چند همه شلنگ‌ها رو زمین افتاده بودن. ولی برای اول کار خوب بود :))

اولین توقف در ترکیه برای صبحانه
اولین توقف در ترکیه برای صبحانه

من ترجیح می‌دادم تا جایی که میشه چیزی نخرم و از ذخایر خوراکیم که از ایران مونده بود بخورم. یکم که توی جاده پیش رفتیم، به یه ایست بازرسی رسیدیم. وحشتناک سختگیر بودن و همه چیز و همه جا رو گشتن. من که به قسمت بار دید نداشتم، ولی آدم‌ها میگفتن همه چی رو دارن میریزن پایین و باز می‌کنن. کاری هم از دست کسی برنمیومد و هیچ کس اجازه دخالت نداشت، پس من به کارهای خودم مشغول شدم. مأمورهاشون داخل اتوبوس هم اومدن و تصادفی یه سری کوله و کیف هم چک کردن. حتی با آچار برقی، دسته یه صندلی رو باز کردن که مطمئن بشن چیزی داخلش جاساز نشده!

اینم بگم که من از ایران یه سیم کارت ایرانسل همراهم داشتم و از قبل رومینگش رو فعال کرده بودم و بسته اینترنت خریده بودم، در نتیجه خیلی حوصله‌ام سر نمی‌رفت (یک هفته، ۳۰۰ مگ، ۱۵۰ هزار تومان).

همین بازرسی حداقل یک ساعت طول کشید. ظهر جای دیگه‌ای ایستادیم و اینبار ورودی دستشویی ۳ لیر بود. من با پررویی ۲۰۰ لیری رو جلوی پسره گذاشتم و قبول نکرد. در نتیجه بدون پرداخت هزینه رفتم دستشویی. اینجا دیگه به پارچ‌های معروف توی دستشویی‌های ترکیه برخوردم! بازم بهتر از هیچی بودن واقعا.

توقف بعدی برای شام بود. اینجا دستشویی یه لیر بود و خب دیگه هیچ خبری از آب نبود! عذاب واقعی اینجا بود، ولی من با تجربه‌ای که از سفرهای خارجیم داشتم، همیشه انواع دستمال خشک و مرطوب و یه بطری آب کوچولو همراهمه. با توجه به اینکه به نظر می‌رسید همچنان قراره به این زودی نرسیم، رفتم سوپرمارکت و چندتا خرید کردم. یه آبمیوه، یه چیپس، یه چوب‌شور، یه شکلات و یه بسته بیسکوییت که شد ۳۶ لیر (حدود ۷۰ تومن).

مسیری که می‌رفتیم یک‌دست سفید بود و گاهی از روستاهای کوچیکی رد می‌شدیم. برام جالب بود که معماری انقدر متفاوت بود که کاملا مشخص بود داخل ایران نیستی. مقصد نهایی اتوبوس استانبول بود، ولی چون نصف مسافرها می‌رفتنن آنکارا، باید مسیر رو دورتر می‌کرد تا اونا رو آنکارا پیاده کنه. بین ۱۲ و ۱ شب آنکارا بودیم. از آنکارا تا استانبول هم حداقل ۵، ۶ ساعتی راه داشتیم. سه صبح یه بار دیگه یه توقف کوتاه داشتیم، دستشویی پولی نبود ولی آب و پارچ داشت خوشبختانه. راننده گفت تا ۲، ۳ ساعت دیگه می‌رسیم.

تقریبا ۶ صبح وارد استانبول شدیم و از قبل پرسیده بودم که قراره کدوم پایانه پیاده بشیم (آکسارای). سفر ۴۵ ساعته ما بالاخره به پایان رسید. استانبول حسابی سفیدپوش بود و حتی همون موقع داشت برف میومد. پایانه اصلا شبیه به ترمینال‌های ما نبود و قشنگ انگار کنار یه خیابون پیاده‌ات کردن. وقتی رفتم کوله‌ام رو بردارم، دیدم کاورش روش نیست و کل وسایل جیب‌های کنارش هم بیرون ریخته بود و مهم‌تر از همه، کیف دوربین عکاسیم که داخل (و وسط) کوله گذاشته بودم،‌ بیرون بود. متأسفانه توی همون بازرسی ترکیه انگار کوله منم خالی کرده بودن. سریع وسایل رو جمع کردم و کاور کوله رو کشیدم و با آدرس دقیقی که داشتم که چطور باید خودم رو به خونه دوست برسونم، به سمت ایستگاه تراموا راه افتادم.

پایانه آکسارای در استانبول
پایانه آکسارای در استانبول


اگه بخوام از این تجربه نتیجه‌گیری کنم، باید بگم برآیندش خوب بود. همین که من یه سری چیزها از جمله معطلی توی مرز بازرگان رو نمی‌دونستم، کارم رو سخت کرده بود، یا شاید همین مسیر اگه فقط برف نبود، حتی خیلی قشنگ‌تر هم میشد، ولی به یک بار امتحانش می‌ارزید. این مدل سفر برای اینکه ساعت‌ها بشینی با خودت فکر کنی عالیه! و البته عذاب گریه‌های مداوم یه بچه یا سروصدای آدم‌ها که با بلندترین صدای ممکن با هم حرف می‌زدن گاهی واقعا اذیت‌کننده است. همین تجربه باعث شد دید بهتری به خیلی چیزها پیدا کنم، هر چند مطمئن نیستم که برگشت رو دوباره بخوام با اتوبوس بیام! :)

این روزها توی اینستاگرام دارم از تجربه اولین حضورم در استانبول میگم، می‌تونید اونجا دنبالم کنید:

https://instagram.com/mitra.daneshvar/



سفراستانبولتهران به استانبولسفر با اتوبوسسفر خارجی
پرنده‌نگرم و فعلا همواره در سفر؛ تجربیاتم رو با بقیه به اشتراک می‌ذارم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید