دو سال پیش یکی از دوستان راهنماییم کرد که اگر زمانی بخوام سفر خیلی ارزونی به کشورهای دیگه داشته باشم، یه راهحلش کار داوطلبانهایه که در ازاش مثلا اقامت و غذا رایگان در اختیارم قرار بگیره. همون دوست صفحهٔ اینستاگرام ایرانوالنتیرینگ رو بهم معرفی کرد که کارهای مشابهی رو توی ایران تبلیغ میکرد. امسال تابستون که میخواستم دنبال تجربههای جدید برم، یاد این صفحه افتادم و تصمیم گرفتم چندتا سفر با همین قصد برنامهریزی کنم.
اول یکم از صفحه ایرانوالتیرینیگ بگم که پستهاش معمولا یا کاور زرد دارن یا زرشکی. زرد برای ارائه کار داوطلبانه است و زرشکی تجربه داوطلب از کار. من برای انتخاب کار به چندتا نکته توجه میکردم: تجربه داوطلبهای قبلی، نوع کار و مهارتهای لازم، محل جغرافیایی کار و شرایط کلی. با بررسیهایی که انجام دادم بهترین گزینه برام کار توی اقامتگاههای بومگردی شمال بود (مرداد ۱۴۰۰)، ولی با چندتا تماس متوجه شدم که کار اصلا راحت جور نمیشه. مخصوصا که تابستون بود و خیلیها ظرفیتشون تکمیل. بالاخره قرعه به نام اقامتگاه بومگردی پیله بابا افتاد. توی واتساپ پیام دادم، باهام تماس گرفتن و شرایط رو توضیح دادن و من هم عکسی از کارت ملیم فرستادم که رفتنم قطعی بشه.
حداقل زمان حضور یک هفته بود و با توجه به حجم بالای درخواستها، تا اطلاع ثانوی امکان موندن بیشتر از این مدت نبود. نوع کار هم کمک در پذیرایی و امور آشپزخونه بود که حدود ۴ الی ۵ ساعت در روز میشد. محل اقامتگاه هم روستای کچا از توابع شهر سراوان در استان گیلان بود.
شنبه صبح زود رسیدم سراوان. از قبل برام شماره آژانس فرستاده بودن و با یه تماس خیلی زود یه راننده اومد دنبالم. قبل از ۸ اقامتگاه بودم، ولی ظاهرا هنوز کسی بیدار نبود. یکم از مناظر زیبای اونجا لذت بردم تا بالاخره در باز شد و با یاسمین آشنا شدم. یاسمین، داوطلبی بود که چند وقت قبل یه هفته مونده بود، ولی در پایان هفته، صحبت و توافق کرده بودن که حداقل یک ماه بمونه. سمیه و سحر از بچههای ثابت پیلهبابا بودن که مخصوصا آخر هفتهها حضور داشتن. ایمان هم یکی دیگه از نیروهای ثابت بود. همزمان با ورود من، شقایق، داوطلب قبلی داشت میرفت و همراهش آرمین، داوطلبی که قرار بود سه ماه تابستون اینجا باشه هم به مرخصی رفت. یک داوطلب دیگه هم باید در کنار من میبود که اصلا نیومد. طی روزهای آینده با آقای یداللهی مدیر پیلهبابا آشنا شدم و آخر هفته، ساناز، یکی دیگه از بچههای ثابت پیلهبابا رو دیدم.
از بعد صبحانه کمک به بچهها رو شروع کردم. اینجا کار اصلی از صبحانه تا ناهار بود که فاصله زمانی کمی با هم داشتن و چون صبحانه مفصل بود، ظرفهای شستنیش هم کم نبود. کار اصلی من کمک در آمادهسازی و چیدن سفرههای صبحانه، ناهار و شام بود و بعد هم جمع کردن سفره و شستن ظروف.
اگر کسی علاقه داشت میتونست موقع آشپزی کنار بچهها باشه و غذاهای گیلکی یاد بگیره که من خیلی علاقه نداشتم. ولی مثلا طی مدتی که من در پیلهبابا بودم، دوبار بادمجون کبابی برای میرزاقاسمی آماده کردیم.
اقامتگاه پیلهبابا شناخته شده است و توی یک هفتهای که حضور داشتم، تقریبا هیچ وقت اتاق خالی نداشت (در حالی که در اوج محدودیتهای منع تردد به خاطر کرونا بودیم). در نتیجه، یکی دیگه از کارهای ما بعد از تخلیه هر اتاق، نظافت و آمادهسازیش برای مهمونهای بعدی بود. اتاق رو جارو میزدیم و همه چیز، مخصوصا رختخوابها رو مرتب میکردیم.
با توجه به اینکه در زمان حضور من، یکم کمبود نیرو وجود داشت، حجم کارها زیاد بود، ولی معمولا بعدازظهرها تا وقت شام آزاد بودیم. این بخش محبوب من تو روز بود که توی فضای زیبای اونجا، دور میز چوبی با صندلیهایی که کندههای درخت بودن مینشستیم و در کنار مهمونها چایی میخوردیم و معاشرت میکردیم.
توی همین معاشرتها من با دوتا هیچهایکر خوشانرژی، مهرشید و رهی آشنا شدم. همینطور مریم، مشتری ثابت اقامتگاه که طبیعتگرد و روانشناس بود و عاشق رقص سماع. چند شبی هم میزبان یه آدم معروف بودیم: هومن شاهی (گامنو). در خلال همصحبتیها با مهمونها کلی اطلاعات با هم ردوبدل میکردیم و چیزهای جدیدی یاد میگرفتیم.
اطراف اقامتگاه هم واقعا زیبا بود، یه رودخونه پایین اقامتگاه بود و با چند قدم دور شدن از اونجا، وارد جنگل میشدی. در واقع اینجا جزو آخرین خونههای مسیر بود و بعدش دیگه فقط جنگل بود.
دوتا تفریح جذاب برای من، صبحها باز کردن در لونه اردکها و مرغ و خروسها بود و عصرها، سرکشی به لونه مرغها برای جمع کردن تخم مرغ.
محل اقامت من اتاقی بود که فقط خودم داخلش بودم. وعدههای غذایی هم یا مشابه غذایی بود که به مهمونها داده میشد یا برای خودمون غذای جداگانه درست میکردن. یه نکته مهم این بود که اینجا آنتن موبایل خیلی ضعیف بود و بهسختی فقط در یه سری نقاط خاص اینترنت داشتیم. با اینکه من توی مرداد اینجا بودم، هوا خیلی مطبوع بود و اکثر روزها یه نم بارون میزد.
در مجموع، این یه تجربه دلپذیر برام بود، با کلی آدم جدید آشنا شدم و متوجه نکات ریزی توی گردوندن یه اقامتگاه بومگردی شدم که وقتی مسافر و مهمون بودم، اصلاً به چشمم نیومده بودن.