چند وقت پیش که شروع به یادگیری علم داده و هوش مصنوعی کردم، نگران بودم نتونم مثل افراد دیگه که در این مسیر هستند پیشرفت کنم. مدرک یا تحصیلات دانشگاهی کامپیوتر نداشتم، تنها چیزی که در دسترسم بود یک کامپیوتر و یک مغز مستعد برای دردسر و جست و جو بین کتاب ها و سایت ها بود. ویدئو این مطلب رو میتونید از این لینک مشاهده کنید. فقط فیلترشکن یادتون نره:)
بعد از مدتی کارآموزی و یک سال کار در دوران دانشجویی در حوزه داده، فهمیدم که کم کم دارم به چیزی که من رو واقعا هیجان زده میکنه نزدیک میشم! می دونستم میخوام درموردش بیشتر بدونم اما خب، دانشگاه و استادهای مهندسی صنایع جاها و افرادی نبودند که بشه باهاشون شیوه های ساخت مدل های پیش بینی داده رو فهمید!
پس رفتم سراغ دوست همیشگی، گوگل :)
ایشون ماشالله حرف برای گفتن زیاد داشتن. تونستم آدم هایی رو پیدا کنم که مسیرشون مثل من بوده، سایت هایی مثل کورسرا رو پیدا کنم که باهاشون درس های بهترین دانشگاه های دنیارو بگذرونم، و در نهایت کتاب هایی بخونم که مسیرو برام هموار تر کردند.
یکی از کتاب هایی که خیلی خیلی برای یادگیری سریع تر و کامل تر کمکم کرد، کتاب یادگیری و تفکر عملی(Pragmatic Thinking and Learning) بود که نویسندش هم یک برنامه نویس خفن کامپیوتر هست.
در این کتاب خیلی مفصل در مورد چگونگی رفتن از سطح مبتدی(??Novice) به آخر خط (ٍ??♀️Expert) نوشته شده. من هم اینجا خیلی خلاصه نکاتی رو که به نظرم مهم تر از بقیه بودند و بیشتر از همه به خودم کمک کردند رو خلاصه می نویسم.
وقتی ما می خواییم یک مهارت رو یادبگیریم یک سری مراحل رو طی می کنیم و تجربیاتی بدست میاریم. دو نفر(برادر) به نام دریفوس برای راحتتر شدن فهم این مراحل اون هارو دسته بندی کردند و ویژگی های هر کدوم و شیوه رسیدن به مرحله بعدی رو به نمایش گذاشتند.
وقتی تو یک زمینه فنچی بیش نیستیم، به قانون و دستور احتیاج داریم. الان چه کنیم؟ از چی استفاده کنیم؟ چطور مشکلاتمون رو حل کنیم؟ یک جورایی مثل یک علامت سوالیم که همیشه تا یک باگ میبینه تبدیل میشه به علامت تعجب و می خواد زود به نقطه ته خط برسه و بگه تونستم این کار رو انجام بدم ولی اگر نتونستم یعنی اصلا بدرد این کار نمیخورم و باید خودمو از پنجره پرت کنم پایین چون استعداد هیچ کاری رو ندارم.
ولی هرچی بیشتر میریم جلو، بیشتر تجربه کسب می کنیم. می فهمیم کدوم مشکل ها دارند از کجا میان. چرا الان باید همچین وسیله یا ابزاری رو در کار بکار ببریم، و می تونیم نه تنها مشکلات خودمون رو بیشتر بفهمیم بلکه به اون مبتدی ای که میخواد خودش رو از پنجره پرت کنه بیرون هم کمک کنیم.
ولی خب همون طور که در گراف بالا می بینید خیلی ها از سطح مبتدی پیشرفته(Advanced beginner) بالاتر نمیرند. در واقع برای پیشرفت باید یک کار کرد؛
حالا این چیه؟ تمرینی که شما به طور مدارم برای حدود 10 سال انجام بدی. مهم نیست زمینه کاریت چی هست، اگر می خوایی برسی به تهش حدود 10 سال به تمرین هایی احتیاج داری که بهت بازخورد بدند و چالشی و درست تعریف شده باشند. از موتزارت گرفته تا پیکاسو و بیل گیتس، همه این زمان رو گذاشتند و چیزی رو برای رسیدن به موفقیت یک شبه دور نزدن.
حالا برای انجام این تمارین می تونیم یکم از مغزمون بدونیم تا سختی راهو کمتر کنیم:
بخش تحلیلی که اغلب برای حرف زدن و تفکر منطقی و تحلیلی بکار می بریم، L-mode نام داره. وقتی میخواییم یک کاری رو انجام بدیم جزئیات انجامش و مراحل عمل و برنامه نویسیش دست این قسمت هست.
بخش شهودی که خیلی منطق سرش نمیشه میاد برای رسیدن به ایده اولیه و همچنین حل کردن مشکلاتی که در پروژه به وجود میاد کمک می کنه. در واقع مثل یک Regular expression سعی داره تمام اطلاعاتی رو که حتی حس کنه ممکنه مربوط به مشکل باشه رو مطرح می کنه. اما اطلاعات اینجا برخلاف L-mode شماره گذاری(indexed) نیستند و ممکنه وقتی شما زیر دوشی یهو یک تصویر از کلاس برنامه نویسی دوسال پیش یادت بیاد و بفهمی الان اون چیزی که اون استاد بدبخت گفته بدردت میخوره.
حالا چون ما بیشتر کار هامون رو سعی می کنیم با بخش منطقی حل کنیم(مخصوصا اگر شما یک برنامه نویس باشید) استفاده بیشتر از اون قابلیت حل مشکل R-mode میتونه خیلی کمک کننده باشه. یک سری کار هست که میشه برای تقویت R-mode انجام داد.
مثلا پیاده روی، تمرین تنفس و مدیتیشن، گوش کردن یا زدن موسیقی، نقاشی کشیدن. شما میتونید امتحان کنید ببینید براتون چی کار میکنه. برای من نقاشی همیشه هم اون بخش رو به کار میندازه، هم آرامش میده. یک نمونه از هنرهای خودم رو روی دیوار پشت در اتاقم براتون به نمایش میذارم.
باید در نظر داشت که در کنار قابلیت های خفن مغزمون، یک سری مشکلات خیلی بزرگ هم داریم. مثلا زمانی که فشار از همه طرف برای انجام کار ها و رسیدن به ضرب الاجل ها روی سرمون خالی میشه، اقتصاد داغونه، در کتری بازه، دم خر درازه و غیره، ما سعی میکنیم یا از اون شرایط فرار کنیم یا مثل اجداد عزیزمون شروع به حمله و تخلیه احساسات کنیم. این مشکل خیلی در زمانی که یک برنامه مشکل داره و به نتیجه نمیرسه برای خودم پیش میاد.
بهترین کار اینه که یک نفس عمییییییق بکشیم، از کیبورد حتی دور شیم، بریم برای یک پیاده روی کوتاه و اجازه بدیم r-mode کار خودش رو انجام بده.
در نهایت بهتره با پروسه و فرآیند انجام عشق کنیم! وگرنه بعد از سالیان دراز برمیگردیم میبینیم کل زندگی یک مجموعه ای از کد و دیباگ کردن بوده که تهش به یک شرکت دیگه سود رسونده و ما رو فقط با مقداری پول برای زنده بوندن باقی گذاشته.
این خلاصه ای بود از کتاب Pragmatic Learning and Thinking. امیدوارم ازش استفاده کرده باشید. اگر این مطلب رو دوست داشتید لطفا روی اون قلب پایین بزنین، و به کانال یوتیوب من هم سابسکرایب کنین تا از ویدئو ها و کتاب های بعدی هم باخبر بشید :)