"فانی و الکساندر"... در واقع الکساندر و فانی اما نامردی است بیش از حد واقع بین شده و فقط الکساندر را ببینیم، فانی هم عزیز و دوست داشتنی است. شروع فیلم بسیار عالی با الکساندر(بازی درجه یک) آغاز میشود. برگمان از ابتدا تکلیف ما را مشخص میکند. این پسر کنجکاو و باهوش که از ابتدا مشتاق خوشبختی و رستگاریاش بودم مرا کشاند تا برای دیدن سرنوشتش پای فیلم بنشینم. خانه با وجود بزرگی، تجملی و اشراف بودنش اصلا سرد و بی روح نیست. مادربزرگ خانه را زنده نگه میدارید. خاطراتش در عمق خودش هر آن بر دیدگان ما قابل رویت است.

در تئاتر اجرای بسیار دلپذیری را شاهدیم(با وجود تفاوت فرهنگی). در پایان با گنج لطیفی آشنا میشویم، پدر الکساندر. مردی که در تئاتر آمده تا سختی(متضاد لطافت) جهان بزرگ را برای خود و دیگران فراموش سازد. علّت غاییاش چیزی نیست جر عشق. عشقت رِسَد به فریاد، اَر تو به سانِ حافظ، قرآن زِ بَر بخوانی، در چارده روایت. مشتاق بودم بیشتر با او آشنا شوم و هنوز در سوگ یکی از دوستان ملاقات نکردهام هستم.

میهمانی خانوادگی بسیار گرم و دوست داشتنی بود. مخصوصا قسمت قطار بازی و خوشحالی آلکساندر حین دویدن. بالِش بازی بچهها در اتاق هم خوب بود. با دختر خدمتکار آشنایی بسیار کودکانه قشنگی بود.

چقدر همسر عموی فقیر الکساندر شریف بود. خدا بیامرزتش. مرد به استیصال رسیده و بازگشت به زندگی با کمال تاسف برایش ناممکن است. احتمالا اهل میخوارگی یا قمار بوده.

سر صحنه تمرین آلکساندر(برتیل گُو) بازی فوق العادهای دارد. پدر میمیرد. برگمان در نمایش توهم حضور پدر در ذهن الکساندر بینظیر عمل میکند. مخصوصا یکی از دفعات دوربین روی پدر به نرمی زوم میشود که شاهکار است.همینجا بگویم میزانسن و حرکت دوربین و جاگیری آن نسبت به شخصیت ها عالی، به قدری مثال زیاده که میتوانم بگویم کل فیلم! یکی از حسرت های زندگیام این است که تنها چند دقیقه بیشتر او را در فیلم میدیدم. اگر در فرهنگسرای وِلا(شهرری) اجرا میکرد که چه بهتر!


از همان ابتدا معلوم است که کشیش قصدِ دل ربایی و ازدواج با امیلی را دارد. بازی این بازیگر فوق العاده است. من از او متنفرم که باعث بیدینی و وحشت الکساندر شد. حتی اگر او روزی کشیش کشیش را از یاد بَرَد من هرگز فراموش نخواهم کرد. واقعا برایم سوال شد که چگونه اینان امانیسم را ترجیح ندادند؟!

خوبی فیلم اینجاست که قصد پیش بینی نداریم. آنقدر جذاب است که صرفا ما با داستان همراه میشویم. جایی که کشیش میگوید "تمام تعلقات را رها کن" از خانه گرم امیلی به خانهای سرد، بی خدا،بی هدف و بی روح میرسیم. مرد یهودی به موقع از راه میرسد و بچه ها ها را نجات میدهد. با اسماعیل نتوانستم رابطه برقرار کنم حتّی بنظرم اضافی بود.

فیلم در عین اینکه ۳ساعت است ابدا حس زیادی بودن محتوا به معنای منفی نمیدهد. با اینکه از سطحی بودن هالیوود عاری است اما بسیار سرگرم کننده است. بر خلاف مهر هفتم و توت فرنگی های وحشی سرد نیست. رویا در این فیلم بسیار خوب درآمده و اصلا حس آزمودن تئوری های روانکاوی را نداریم و به کل این دانش را از یاد میبریم یا برایمان پررنگ نیست.
تقابل کشیش و بازیگر تئاتر در مهر هفتم به شکل قرون وسطایی به تصویر کشیده شده است. برگپان به خدا ایمانی ندارد اما حتی یکبار هم توهین نمیکند و در همین اثر هم در جستجوی خدا. این بحث درباره خدا به هیچ وجه فیلم را فلسفی یا روشنفکرانه نمیکند.
شخصیت پردازی فیلم با مجموعه نویسندگی خوب، بازی قوی و فیلمبرداری درست و البته گریم و طراحی لباس به شکل فوق العاده.ای شکل میگیرد چیزی که حتی از ارتش سایه ها هم بهتر عمل میکند(از سرگیجه قطعا چون کاراکتر آمریکایی(!)). الکساندر، پدرش و مادربزرگ احتمالا تا آخر عمر در یاد من خواهند ماند. آیزاکِ توت فرنگی های وحشی گرچه در خودِ فیلم ساخته شده اما با فیلم تمام میشود. در حالی که این ۳ شخصیت فانی و الکساندر دیگر تنها در فیلم نیستند و از دیواره زمانی و مکانی و حتی فرهنگی اثر عبور کردهاند.

این موفقیت بزرگ را به برگمان تبریک میگویم.
فانی و الکساندر روایتی از پسری دوست داشتنی که پس از مرگ پدرش با حوادث بسیار تلخی روبرو میشود و خاطِرَش تا پایان عمر با ما میماند.
نوشته شده در جمعه۳اسفند۱۴۰۳
چند نکته:
۱-افتتاحیه فیلم خیلی عالیه.
۲-گریم پدر در توهمات پسر خوب نیست و میتوانست بهتر باشه.
۳-بازی کشیش جاهایی از فیلم کلیشهای میشه و فیلم را معمولی و بی حس میکنه.
۴-بعضی جاها اضافی داره مثل شخصیت اسماعیل یا نمایش رابطه عمو با خدمتکار یا مسخره بازی عموی دیگر جلوی بچه ها(جهت اسپویل نگفتم)