وقتی این سوال به ذهن میآید آشوبهای فراوانی در درون به پا میخیزند. تلاشهایی که به پایان نرسیده و ما را کلافه میکنند. این تلاشها حاصل چه هستند؟ حاصل نشدنهای مکرر یا نخواستن جامعه برای نشدنش؟ بسیاری از مواقع حس عجیبی میگیریم از اینکه فکر کنیم در فلان اداره یا بهمان مکان قرار است شخصی، کاری که مدنظرمان است را انجام دهد، فردی که غریبه است و در عین حال لازم است در فرایند بخشی از زندگی ما و لحظاتی که آن کار را انجام میدهیم قرار بگیرد. حالا میخواهد سند زدن خودرو باشد، انجام امور مالیاتی باشد، کارهای اداری در دانشگاه باشد یا هر چیزی که توسط دیگری صورت میگیرد.
انگار یکشک و ابهام دائمی ما را با خود به این سمت و سو میبرد که نکند انجام نشود، نکند سنگ اندازی صورت بگیرد و مدام این نکند نکندها تکرار میشوند تا وقتی که انجام شد از شدت تعجب خوشحال باشی و بعد به خود بیای که چرا خوشحال هستی! اینکه وظیفهاش بود. اما این حالت از کجا میآید؟ از پس اعتماد افراد جامعه نسبت به یکدیگر، از شنیدن داستانهایی که به فرجام نرسیده اند؟ و تلاش برای اینکه از این روایتها رها شویم و خودمان جزئی از آن نباشیم؟ شاید با مطالعه و پژوهش بتوان به دیدگاه وسیعتری در اینباره رسید، اما در حال حاضر و در این نوشتار به همین که بدانیم اصلا ممکن است اینطور هم باشد بسنده کنیم.
اعتراض و نالیدن را شاید بتوانیم یک رویکرد دفاعی بدانیم. رویکردی که مدام به دنبال تایید خود و رهاندن دیگران از خود و برتری بر وضعیت فعلیست. انگار امری روانشناختیست که میخواهیم نسبت به خود و زندگی خود دیدگاه بهتری داشته باشیم. اما به لحاظ سیاست اجتماعی شاید طور دیگری به نظر برسد. افراد مینالند چون اعتراض دارند، چون نسبت به وضعیتی که هستند خشنود نیستند. شاید هم به دنبال بهبود وضعیت فعلی خود هستند و با اعتراض میخواهند آن را بدست آورند، اما فکر نمیکنم جامعه اینطور باشد، شاید هم باشد و من صرفا اینطور میگویم که بتوانیم با هم برای این موارد فکری کنیم، فکری که دغدغه شود و بر آن مجددا فکر کنیم، مطالعه کنیم و کار عملی صورت بگیرد.
از رنجی که میبریم؛ به راستی برای این مینالیم؟
پ.ن: برداشت از عکس میتواند مرتبط یا غیر مرتبط با متن از نظر خواننده جلوه کند، اما توجه به آن خالی از لطف نیست. میتوانیم تمرین دیدن بر اساس دنیای خودمان را با این تصویر انجام دهیم.