نکته اول در دنیای علوم اجتماعی و بعد سیاست اجتماعی مخصوصا در ایران این است که چیزی یافتنی نیست، چون چیزی وجود ندارد که بخواهی بیابی بلکه باید آن را بسازی.
منظور از ساختن، ایجاد منظومه فکری خودمان برای فهمیدن اهداف اصلیمان در زندگی و به تعبیر ساده اینکه بدانیم چه میخواهیم از این زندگی است. تا زمانی که این بخش را نساخته باشیم کاری از پیش نمیبریم. میخواهم نویسنده باشم؟ پژوهشگر باشم؟ دستیار پژوهش باشم؟ کارمند یکی از بخش های مربوط به سیاست اجتماعی باشم؟ میخواهم در بخش دولتی کار کنم؟ خصولتی کار کنم؟ میخواهم در کجا باشم؟
این سوال ها را که مطرح کنیم به تدریج میتوانیم دایره سوال های خود را کاهش دهیم و کمکم آن چه میخواهیم را مییابیم. البته که زمان بر است و نیاز به صبر و حوصله دارد. ممکن است کلی هم ناامید بشویم اما خب زندگی همین است، تا یک مسیری را نرویم نمیتوانیم ببینیم که به نتیجه میرسیم یا نه و اینکه آیا نتیجه همان شد که میخواستیم؟ (اینجاست که میبینیم زندگی آنقدرها هم قابل فهم و پیشبینی نیست و به این فکر میافتیم که بیشتر لازم است فلسفه بخوانیم، مخصوصا در خصوص زندگی).