شماره یک
هر از گاهی برای اینکه بدانم کجای کار و در کدام بخش از مسیر زندگی ایستادم به روند کنکور و دانشگاه نگاه میکنم و سعی میکنم به این سوال پاسخ دهم: آیا درست بود؟
سال ۹۶ بود که نتیجه انتخاب رشته مشخص شد. برنامه ریزی اجتماعی و تعاون- دانشگاه تهران. اصلا نمیدانستم چه رشته ای هست و قرار است چه بشود. تازه آن موقعها اینطوری بودم که اجتماع اصلا چه معنایی دارد، من فردیت را دوست دارم و حوصله اجتماع ندارم، چرا باید این رشته را بخوانم، یعنی چه اصلا! گفتم خب عیبی ندارد دانشگاه تهران هست و خوب است برویم ببینیم چه میشود. همین برویم ببینیم چه میشود همانا و فهمیدن جامعه و علاقهمند شدن به سیاست اجتماعی همان.
یادم میآید که ترم دوم و سوم میخواستم به رشته فقه و حقوق یا حقوق بروم و تحت تاثیر همان اندیشه که این رشتهها برای علوم انسانی خوب هستند آنهم در دانشگاه های معتبر محرک قوی ای بود. قدری هم تحقیق کردم اما انگار ته دلم اینطور بودم: نیازی نیست، همینجا خوب است.
نمیدانم این ندا از کجا برآمد در آن زمان اما میدانم که نتیجه آن بسیار عمیق و زیبا بود بر من و افکار و آنچه که میبینم.
یادم میآید در آن زمان که ترم سوم بودم آقای پوریعقوب که لیسانس پنجمش را میخواست در سن ۵۰ سالگی بگیرد به من توصیه کرد که این رشته را بخوانم؛ او میگفت این رشته مناسب من است و میتوانم از آن بهرهها ببرم. هر چقدر که زمان میگذرد مانند سکانس های فیلمها حرفهای او محقق میشود و من هر زمان که به آن لحظه برمیگردم اطمینان قلب مضاعفی میگیرم.