برای اینکه فرایند دیسکاوری در تیم های پروداکتی به عنوان روتین کار کنه نیاز به یک ساختار زیر بنایی داره این ساختار از
برای اینکه این مدل رو بهتر درک کنیم پیشنهاد میشه از درخت فرصت-راهکار (Opportunity Solution Tree) استفاده کنیم این مدل بهمون کمک میکنه زیربنای درستی رو برای فرایند دیسکاوری به وجود بیاریم.
روت درخت: در بالای درخت نتیجه دلخواه مون رو قرار میدیم این نتیجه قاعدتا چیزیه که برای مشتری ارزش ایجاد میکنه
فضای فرصت: اینجا ما نیازها و نقاط دردناک مشتری (Pain points) که اگر اونها برطرف کنیم نتیجه دلخواه اتفاق میافته رو مینویسیم.
فضای راهحل: پایینتر از فضای فرصتها، فضای راهحلها رو داریم، اینجا در حقیقت ما راهحلهایی که به دنبالشون هستیم رو بصورت بصری میاریم و ویژوال میکنیم.
فضای فرضیهها: در این قسمت که انتهای درختواره هست ما اینکه چطور راهحلهای پیشنهادی مون برای مشتری و بیزینس ارزش ایجاد میکنه رو میسنجیم و ولیدیت (Validate) میکنیم. در حقیقت فرضیات روش سنجش و ولیدیت کردن راهحل هاست.
استفاده از این درخت به تیم پروداکت کمک میکنه تا بعد از بررسی نیازها، مشخص کردن نقاط دردناک و خواستههای مشتری، اونهایی که پتانسیل ایجاد کردن ارزش برای مشتری و بیزینس دارن رو فیلتر کنه و در واقع چارچوبی مشتری محور برای رسیدن به نتیجه دلخواه ایجاد کنه.
ترسیم کردن رابطه بین فرصتها و راهحلها کمک میکنه که تیم پروداکت روی فرصتها و راهحل هایی تمرکز کنن که ارزش برای مشتری و بیزینس ایجاد میکنه.
ما بطور غریزی دوست داریم مشکلات مردم رو حل کنیم و این موضوع ما رو به دردسر می ندازه، باعث میشه بدون شکل دادن به مسئله، سریع وارد مرحله راه حل بشیم و اینطوری عاشق اولین راه حل مون میشیم و این باعث میشه نپرسیم که "چرا و چطوری باید مشکل رو حل کنیم؟"
در مورد اینکه از بالای درخت شروع کنیم یا پایین واقعا بستگی به تیم داره اغلب تیم ها از بالا یعنی تعریف هدف شفاف شروع می کنن اما تیم های موفق از فرضیه ها شروع می کنن و با فرضیه های مختلف راه حل ها رو تست و سنجش می کنن.
تیم های موفق هفته به هفته با مشتری ها اینترویو دارن، حتی وقتی فرصت های انتخابی شون رو مشخص کردن دست از اکتشاف و کنکاش برای کشف فرصت های جدید بر نمی دارن اونها به چندین راه حل برای فرصت های انتخابی شون فکر می کنن و همزمان فرضیات تست مربوط به راه حل هاشون رو پیش می برن اونها با کشیدن درخت فرصت راه حل می دونن قدم بعدی شون چی خواهد بود.
پ.ن:
این قسمت کوتاه اما مهمی از کتاب عادت کشف مستمر ترسا تورس هست که براتون خلاصه کردم، وقتی داشتم این قسمت از کتاب رو میخوندم تصاویر مربوط به لحظاتی که بدون چرایی و پرسش شروع به انجام و پیاده سازی راهحل کردم رو توی ذهنم مرور کردم از طرفی آدمهای زیادی رو هم میشناسم که به سرعت وارد فضای راهحل میشن، این ایراد از ذهن سیال ماست که دوست داره به سرعت راهحلهای ذهنیمون رو به عنوان پاسخ جلوی صورت مسئله بزاره و بگه این درستترین جوابه، حالا این پرش شتابزده به سمت راهحل میتونه برای همهمون اتفاق بیافته مهم اینه که به ذهنمون یاد بدیم پرسشگر باشه و بپرسه چرا؟ در واقع پرسیدن چرا؟ کار ما مدیر محصولهاست که تمرکزمون رو بزاریم برای مسئلهها جواب پیدا کنیم اما اگر مدیر یا اونر بیزینس هستیم باید تمرکزمون روی نتیجه و هدف باشه و به اینکه راهحلها چی هستن فکر نکنیم، دغدغه ما باید این باشه که هدف درست و شفافی رو تعریف کنیم تا تیم بتونه رشد بیزینسمون رو رقم بزنه، تیم رو باید آزاد بزاریم تا در مسیر کشف و شهود راهحل هاش رو تست کنه، بسنجه و در نهایت راهحلهایی رو پیدا کنه که نتیجه مورد نظر رو محقق کنه، نباید تلاش کنیم راهحل های پیشنهادی خودمون رو به عنوان تسک، اساینمنت یا هرچیز دیگهای به تیم دیکته کنیم. اونر بیزینس باید دغدغهاش فقط نتیجه باشه، مهم نیست راهحلی که تیم بهش رسیده خیلی دمدستی بوده یا ظاهرش مورد پسند ما نیست، مهم اینه که نتیجه رو محقق میکنه. به عنوان اونر بیزینس یا عضوی از تیم تا وقتی نتونیم منتال مدل مون رو از خروجی-محور به نتیجه-محور تغییر بدیم رشد واقعی اتفاق نمیافته
توی این کتاب توضیح میده که چطور میتونیم کشف و شهود رو به عنوان عادت مستمر در تیممون جا بندازیم
نسخه الکترونیکی کتاب رو هم میتونید بهصورت رایگان دانلود کنید.
#productculture