معصومه کرم پور
معصومه کرم پور
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

اگر کسی بهت خوبی کرد اینطوری جبران کن !

نزدیکی های ظهر بود و تو آشپزخونه مشغول سرخ کردن پیاز بودم که زنگ خونه رو زدن! پسر کوچکم رفت و در رو باز کرد و با یک ماهی تابه کثیف برگشت! گفت : مامان آقاهه میگه اینو بشور !

نگاهی به ماهی تابه کردم البته که به شستن نیاز داشت ، نگاهی به پسرم کردم ، معمولا راست میگه ، نگاهی به درب خونه کردم که چهارطاق باز بود کسی رو جلوی در ندیدم ! تعجبم بیشتر شد ! تندی یک چادر گلدار انداختم سرم و رفتم جلوی در ، از واحد کناری ما که دیوار به دیوار ما هست صدای عجیبی می اومد و درش هم باز بود . رفتم جلوتر و زنگ رو زدم ، آقایی حدودا پنجاه ساله با لباسی که پر از لکه های رنگ و گچ بود اومد بیرون ، ماهی تابه دستم بود ، سلام کردم ، گفتم ببخشید این مال شماست ؟ گفت بله بله ، دادم به آقازاده تون . ببخشیدا ، معذرت می خوام اگه زحمتی نیست اینجا تاید ندارم میشه برام بشورین ش ؟ برای ناهارم می خوام. گفتم حتما حتما ...

برگشتم و تابه رو شستم و دوباره رفتم که تحویل بدم گفتم اگر کاری دارین که من میتونم کمکی کنم رودربایستی نکنین ، ، رفت و یک دونه گوجه و یک دونه تخم مرغ آورد و گفت ببخشین شما هم مثل خواهرم هستین میشه اینا رو برام املت درست کنین ؟ گفتم بله بله حتما ،

برگشتم تو آشپزخونه ، تابه رو گذاشتم روی گاز و کمی روغن ریختم بعد گوجه رو برداشتم ، یکهو رفتم تو فکر !

خدایا این آدمی که از صبح تا عصر اینجا داره کار می کنه با یک دونه گوجه و یک دونه تخم مرغ که سیر نمیشه . سه تا گوجه دیگه برداشتم و یک تخم مرغ دیگه . املت رو درست کردم ولی به نظرم هنوز کم بود.یاد ناهار خودمون افتادم. سبزی پلو داشتیم با ماهی ، یک بشقاب سبزی پلو ریختم یک تکه ماهی هم گذاشتم و کمی هم ترشی و با املت خودش توی سینی گذاشتم و بردم گذاشتم جلوی در روی زمین و زنگ رو زدم و تندی پریدم تو خونه خودمون .دو ساعت بعد زنگ مون رو زد و اومد که ظرفها رو تحویل بده و کلی تشکر و دعا . کارت خودش رو درآورد و گفت من نقاش هستم . بعد گفت امروز خیلی لطف بزرگی بمن کردین . ما دربند زندگی می کنیم . تورو خدا یکروز با همسرتون و این آقازاده بیاین دربند یک ناهار مهمون من باشین می خوام زحمت شما رو جبران کنم .گفتم این حرف ها چیه من کار اضافه ای نکردم ناهاری بود که پخته بودم ، زحمتی نبود .اما بی خیال نمی شد و اصرار و اصرار که من باید لطف شما رو جبران کنم .

آخر سر من که دیدم نمی تونم قانع ش کنم گفتم با اینکه جبران کنین منم موافقم . حتما این کارو انجام بدین ولی نه برای من ! یک روزی یک جایی آدمی دیدین وقت ناهار بود و تونستین براش غذا فراهم کنین حتما بهش ناهار بدین . اینطوری این زنجیره مهربونی تو دنیا ادامه پیدا می کنه ! اینطوری محبت همین طوری تو دنیا پخش میشه و دنیا جای بهتری واسه زندگی کردن میشه !

ساکت شد و رفت تو فکر . گفت آره راست میگین چشم ، چشم . اینطوری جبران می کنم !

جبران کردن
خوندم و می خونم و عاشق خوندن هستم ولی ، ، ، ارزشمندترین چیزا رو از خود زندگی یاد گرفتم ، وقتی گوشامو تیز کردم !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید