سالها پیش وقتی حدود بیست و چند ساله م بود سفری به کشور امارات داشتم . اونجا در کنار ساحل قدم می زدم که صحنه بسیار جالبی رو دیدم که هنوز هم جلوی چشمامه ، یک خانم با مایوی دو تکه زیر آفتاب دراز کشیده بود و یک خانم با چادر و پوشیه مشغول مالیدن روغن به بدن او بود !
دیدن اون صحنه برام خیلی عجیب و غیر عادی بود ! یکجورایی اون ارتباط به نظرم مسخره اومد ! با خودم می گفتم یکی نیست بگه آخه تو با این پوشیه و این چادر اینجا چه میکنی ؟ !
این داستان گذشت و گذشت تا رسیدیم به این روز های اعتراض مردم و رعایت نکردن حجاب و متاسفانه بی حرمتی هایی که همه مون شاهدش هستیم . خیلی وقتها همه می بینیم که اعتراض فقط به روسری نیست و واقعا فرد بی حجاب خیلی از مرزها رو رد میکنه.
تو پرانتز بگم که من با زور و الزام خیلی موافق نیستم و البته خودم هم حجاب دارم اما ، ،
اما دعوای این روزهای مردم بین با حجاب و بی حجاب حکایت بسیار عجیب تری داره ، ، ،
باشه همه مون قبول داریم که حجاب تو ایران قانونه و باید رعایت بشه ، اصلا مهم تر از اون دستور خداست و باید رعایت بشه ، به اینجا که برسیم می بینیم که داستان حجاب داشتن خیلی جدی هست ، ، ،
در کنار این دستور خدا برای پوشش زنان به مردان دستور اکید داده شده برای حفظ نگاه ! اونهم به نامحرم !
یادمه چند باری تو قم از عالمان دینی سوال می پرسیدم همه شون بلا استثنا نگاه شون به زمین بود و فقط از طریق گوش هاشون ارتباط برقرار می کردند !
چندی پیش جایی مهمون بودم خانمی نسبت به طرز پوشش خانم های بی حجاب اعتراض می کرد !
خودم به شخصه این رفتار رو تقبیح میکنم اما یک نکته دیگه م هست :
اگرچه شاید دیدن خانم های بی حجاب تو خیابون برای خیلی از ما حتی خودِ من خوشایند نباشه اما ، ، ، ،
اما من همیشه تو خیابون به خودم میگم باید اینقدر ظرفیت روحی م بالا بره که بتونم این آدم ها رو کنار خودم تحمل کنم ! باید بتونم تو خیابون در کنارشون راه برم ، تو مغازه در کنارشون خرید کنم ، توی شهر در کنارشون زندگی کنم ! اگر پوشش همه اونی بشه که من دوست دارم و بعد من سازشکارانه با همه برخورد کنم که هنری نکردم ! قابلیت انسان بودن من اونجایی معلوم میشه که بتونم با افکار مخالف خودم سازش کنم !
باشه تحمل ندارم ، نگاه نمیکنم !
باشه اذیت میشم ، نگاه نمی کنم ، نادیده می گیرم .
این تعصب شدید که منو وادار میکنه هنجارشکنی کنم و رفتارنابخردانه نشون بدم رو بازبینی می کنم !
اگر اشتباهه باشه ، کشور صاحب داره ، قانون داره ، مگر من مامور اجرای قانون هستم .
من باید ظرفیت پذیرش یک آدم که با ایدئولوژی من موافق نیست رو در کنار خودم تقویت کنم .
من باید بتونم در کنار آدمی با ایده مخالف خودم راه برم و زندگی کنم !
من باید این تعصب لعنتی رو دهنه بزنم و مهارش رو در دست بگیرم !
مولانا میگه :
سخت گیری و تعصب خامی ست تا جنینی کار خون آشامی ست !
امروز بعد از بیست سال می فهمم که دوستی بین اون دو تا خانم کنار دریا یعنی چی ؟ !
امروز می فهمم که چه ظرفیتی می خواد تا بتونی با چنین تفاوت فکری در کنار هم بمونی و تازه دوستی هم کنی !