معصومه کرم پور
معصومه کرم پور
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

تکون بخور ، غصه نخور !

سر ظهر بود و آفتاب سوزان تیرماه ، سوار تاکسی شدم ، نشستم پشت و تنها بودم . چسبیدم به در ، درست پشت سر راننده و شیشه رو دادم پایین تا کمی باد بخورم . کمی جلوتر تاکسی ایستاد و ی خانمی سوار شد . همونجا نزدیک اون یکی در نشست . آفتاب دقیقا از اون پنجره می تابید رو سر و صورتش . ی کیف بزرگ هم باهاش بود که پر بود از وسیله ، کمی که جلوتر رفتیم دیدم کیف رو برداشت و نگه داشت کنار سرش جلوی پنجره تا از آفتاب در امون بمونه ! کیفش هم انگار خیلی سنگین بود چون بعد از ی مدتی کیف رو باغیظ گذاشت پایین ، زیر لب گفت : سوختم !


بهش گفتم بیاین این طرف تر آفتاب نیست ،

گفت نه بابا بازم هست ! ! اینور کلا آفتابه !

گفتم حالا شما بیا ، گفت نه بابا می خوام پیاده بشم !

حرصمو درآورد ! از اینور از داغی آفتاب ناله می کرد و از اون طرف حاضر نبود ی تکون به خودش بده ، دستشو گرفتم و گفتم خواهش می کنم بیاین این طرف !

با اکراه خودشو به سمت من هل داد گفت آفتابه هنوز ، گفتم نزدیکتر ، اومد و خیلی چسب من نشست و این بار سکوت کرد ، ، جلوتر که پیاده شد گفت خیلی ممنونم خانم ! !

با خودم فکر کردم خیلی از ما همین طوری هستیم ! از شرایط می نالیم ، غُر می زنیم ، نق می زنیم اما حاضر نیستیم ی قدم کوچیک برداریم تا بلکه شرایط بهتر بشه ! اگرم کسی بیاد بهمون بگه که این کارو کنی حالت بهتر میشه قبل از اینکه تکون بخوریم میگیم نه بابا ، فایده نداره و درست نمیشه ! !

در حالیکه شاید ی تکون کوچولو داغی اون آفتاب رو کلا از بین ببره !

شاید ی حرکت کوچولو باعث بشه تو کل مسیر دیگه از داغی آفتاب نسوزی ! به شرط اینکه حاضر بشی خودتو تکون بدی و اون ی قدم رو برداری :)

غر زدننق زدنحرکتقدم اولکارِ بزرگ
خوندم و می خونم و عاشق خوندن هستم ولی ، ، ، ارزشمندترین چیزا رو از خود زندگی یاد گرفتم ، وقتی گوشامو تیز کردم !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید