ویرگول
ورودثبت نام
معصومه کرم پور
معصومه کرم پور
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

خاطره ی سوپرایز جانانه از طرف خدای مهربون !

دایی م از اون طرف هال گفت کوچه ی ما هم که دو طرف ش بازه ، جون میده واسه دزدی !

پسر دایی م گفت دوچرخه مو تو روزِ روشن از تو پارکینگ مون دزدیدن !

تو روز روشن ؟ ! از تو پارکینگ ؟ وای الان که نُه شَبه و اونم تو کوچه مونده ! یهو ترس به جونم افتاد ، داشتم سکته می کردم 😮، وقتی این حرفا رو شنیدم به خودم گفتم وای خدایا جواب شوهرمو چی بدم ؟ ؟ بعد شروع کردم به سرزنش خودم : لعنت به اون درخت نارنج ، کاش همون صبح که رسیدم میاوردمش تو پارکینگ !

تو همین حین و بین زندایی م اومد و گفت حالا برین تو راه پله ها و آسانسور رو نگاه کنین ببینین شاید اونجا افتاده باشه ! پاشدم راه افتادم به سمت آسانسور ، من و دایی م و دوتا پسر دایی هام و پسر خودم ....

نبود که نبود ! برگشتم خونه ، چمدونا رو خالی کردم روی فرش ، گفتم شاید اینجا باشه لباس ها ، کتاب ، شارژر ، مسواک ، خمیردندون ، حوله ، سشوار، خودکار ، دفتریادداشت ، دونه دونه از بالا می افتادن پایین اما نبود که نبود ، خدایا یعنی کجا رفته ؟ چی شده ؟

ماجرا از اونجایی شروع شد که من و پسرم صبح زود با ماشین خودمون از تهران راه افتادیم رفتیم شمال خونه ی دایی م . همسرم لحظه آخر براش کار پیش اومد گفت شما برین آخر هفته منم میام . ما که رسیدیم جلوی خونه تو کوچه ماشین رو پارک کردم . چندتا نارنج واسه سبزی پلو با ماهی از درخت توی کوچه چیدیم و رفتیم بالا . شب حدود ساعت نُه وقتی خواستیم ماشین رو بیاریم تو پارکینگ متوجه شدم که سوییچ نیست ! و حالا در به در دنبال سوییچ می گشتیم که ...


در نهایت من فکر کردم که حالا که سوییچ نیست بریم و ماشین رو هل بدیم بیاریم تو پارکینگ تا صبح بشه و بریم کلید ساز بیاریم. رفتیم پایین تو کوچه پیش ماشین و اتفاقا یکی از همسایه ها رو دیدیم و دایی م جریان رو بهش گفت اونم نه گذاشت و نه برداشت تندی گفت سمند وقتی سوییچ ش نباشه فرمون ش قفل میشه و تکون نمی خوره ! نمی تونیم هل ش بدیم.

ای دادِ بی داد ! ی راه حل نصفه نیمه پیدا کردیم اونم دود شد و رفت هوا !☹️

رسیدم کنار ماشین داشتم توی ماشین رو نگاه می کردم ، گفتم نکنه سوییچ تو ماشین جا مونده ؟ناخودآگاه دست بردم به سمت درب راننده و دستگیره رو کشیدم بالا و در کمال ناباوری در ماشین باز شد ! ! ! ! ! 😳😳

یهو گفتم عه درش بازه ! نشستم تو دِ بگرد اما خبری از سوییچ نشد ،

بعد فکر کردم که شاید موقع بیرون آوردن چمدون ها سوییچ توی صندوق عقب افتاده باشه !

به توصیه ی یکی از همسایه ها ازکنسول وسط صندلی عقب تونستیم در صندوق عقب رو باز کنیم و صندوق عقب رو هم حسابی گشتیم اما نبود که نبود !

خدایا یعنی این سوییچ کجا افتاده ؟ شب تا صبح این ماشین رو بزارم تو این کوچه که دزد می بَرَدش ! خدایا چیکارکنم ؟

در نهایت یکی از همسایه ها گفت بیاین باطری ماشین رو در بیاریم تا اگرم دزد اومد نتونه ماشین رو ببره .

درکاپوت رو باز کردیم و مردها رفتن سرش و با موبایل نور مینداختن تا بلکه باطری رو در بیارن . یکدفعه داییم گفت وایسا ببینم ، وایسا وایسا ، اون چیه ؟ و بعد اومد سمت من و گفت بفرما اینم سوییچ !!!!!!!!!!!!!!!!!!

حالا سوییچ کجا بود ؟ روی کاپوت اون قسمتی که فرو رفتگی داره ! و وقتی در کاپوت رو زده بودن بالا و با موبایل نور مینداختن یهو برق میزنه و دایی م می بینه !


حالا چطور اتفاق افتاده بود ؟ وقتی رسیده بودیم چمدون ها رو بر می دارم و در ماشین رو می بندم ولی قفل نمی کنم. سوییچ رو میزارم روش و مشغول کندن نارنج میشم و بعد میریم بالا و بقیه داستان .

ماشین رو روشن کردم و آوردم تو پارکینگ .دایی م وقتی داشت جریانو واسه خانمش توضیح می داد گفت یعنی تو این کوچه ی پُره دزد از ساعت یازده صبح تا نُه شب ماشین جلوی در سوییچ هم روش ! بابا مالِ تون خیلی حلاله ! به دایی م گفتم نه عزیزم به حلال بودن مال ربطی نداره مگه از هر کس هر چی می دزدن مالش حرومه ؟

داستان اینه که دنیا صاحب داره و هر چیزی فقط با خواست اون اتفاق میفته . خوب میدونم که اگه نخواد تو کوچه ی پرِ دزد ، ماشینِ در باز ، سوییچ هم روش ، ده ساعت هم که باشه هیچ دزدی نمی تونه بهش دست بزنه!

هر بار که به این عکس نگاه می کنم به خودم می گم خدایی هست که زورش از همه بیشتره !خدایی که به شدت کافیه

هربار که نا امید میشم نگاهی به این عکس می کنم و به خودم میگم خدایی هست که همه ی تصمیمات رو اون می گیره ! خدا هست و هست و فقط کافیه بخواد ، دنیا هم جمع بشن نمی تونن کار ی کنن !


داستان عکس منخواست خدانا امیدیخاطره قشنگ سفر شمالخدای کافی
خوندم و می خونم و عاشق خوندن هستم ولی ، ، ، ارزشمندترین چیزا رو از خود زندگی یاد گرفتم ، وقتی گوشامو تیز کردم !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید