ویرگول
ورودثبت نام
معصومه کرم پور
معصومه کرم پور
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

کفش هاش رو بپوش ! حالا راجع بهش نظر بده !

گاهی با مادرم میریم پیاده روی . اون روز اما خیلی فرق داشت .ما معمولا بعد از اینکه پیاده روی می کنیم و برمی گردیم کلی انرژی گرفتیم و کلی حال دلمون خوب میشه .اونروز اما کلی انرژی از دست دادیم ، ، ، ، ، ،

داستان این بود که به تازگی یکی از دوستان مادرم که حدود پنجاه ساله بود به صورت ناگهانی رفته بود تو کما و گفته بودند که امیدی بهش نیست ! دوستانش البته خیلی ناراحت بودند چون سابق ی قبلی هم نداشت !

راه رفتیم ، دور پارک رو زدیم و نشستیم روی یک صندلی که نفسی تازه کنیم ، دوستای مامانم اومدن و شروع کردن به علت یابی بیماری ! ! کم کم که فهمیدن دکترا گفتن که مرگ مغزی شده و امکان برگشت خیلی کمه مسیر صحبت هاشون عوض شد !

بیا ، ، بفرما ، اینم از دنیا ببین چقدر بی وفاست !

خدا بیامرزدش همش یه دمپایی پلاستیکی پاش بود با یه مانتوی کهنه !

بیا حالا اینقدر پولارو جمع کرد چی شد ! هیچی همه رو گذاشت و رفت !

همه ش موند واسه عروسه ، خوش به حالش شد!

تو راه برگشت به خونه همش داشتم به حرفهاشون فکر می کردم ، از مامانم پرسیدم که اینایی که می گفتن راست بوده ؟ گفت آره ، طفلی خیلی سرو وضع ش بد بود مثل گداها می گشت !گفتم ولی ما به این آسونی ها نمی تونیم نظر بدیم و زندگی طرف رو تحلیل کنیم ! ما فقط بیرون رو دیدیم شرایط زندگی ش رو که نمی دونیم !

چند روزی گذشت و اون خانم فوت کرد و مامانم رفت خاکسپاری !

وقتی برگشت گفت : وای مامان ، طفلی ، بیچاره زنه ! دلم براش سوخت ! گفتن اینقدر شوهرش خسیس بوده که نگو ، با همین کارمندی سه تا خونه تو تهران خریده ! لابد بهش پولم نمی داده که اونطوری می گشته !

گفتم ولی بازم ما نمی تونیم نظر بدیم ، ما همه ی داستان رو نمی دونیم !

هفته ی بعد مامانم وقتی داشت با من تلفنی حرف می زد گفت که یادش به خیر یکروز رفته بودیم پارک بانوان و همه مون رو کباب مهمون کرد ! ! !

تلنگری بود عجیب! چقدر تناقض!

بالاخره خسیس بود یا نبود؟ شوهرش بهش پول می داد یا نمی داد ؟ مثل گدا ها می گشت یا نه ؟

به من چه ؟ !

به تو چه ؟ !

به خودم نهیب زدم..... ش ش ش

این دفعه که خواستی راجع به زندگی کسی نظر بدی یادت باشه همه ی آدم ها امکانات تو رو نداشتن !

یادت باشه فقط وقتی میتونی راجع به کسی نظر بدی که کفش هاش رو بپوشی و از همون مسیری که زندگی کرده ، به اندازه سالهایی که عمر کرده راه بری.

اونوقت اگر همه ی حوادث ، وقایع ، اتفاقات ، دیده ها ، شنیده ها، آدم ها ، مکان ها ، زمان ها ،نوع تربیت ، نگرش، باور ها، اعتقادات، امکانات ، تسهیلات ، شرایط و حوادث زندگی ش رو دیدی و لمس کردی شاید شاید بتونی نظر بدی !

من هروقت می خوام راجع به کسی نظر بدم به خودم نهیب می زنم کفشاش ! کفشاش !






قضاوت دیگرانداستان واقعیپوشیدن کفش های دیگرانغیبت و پشت سر دیگران حرف زدننظر دادن در مورد دیگران
خوندم و می خونم و عاشق خوندن هستم ولی ، ، ، ارزشمندترین چیزا رو از خود زندگی یاد گرفتم ، وقتی گوشامو تیز کردم !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید