یک جوان بیست و اندی ساله، در جستجوی حقیقت.
انحلال

قویترین حلّال دنیا خود دنیاست. دنیا این قابلیت رو داره که با هر کسی در هر شرایطی وفق پیدا کنه و اون شخص رو در خودش حل کنه. فرقی نداره طرف فقیر باشه یا غنی، ضعیف باشه یا قوی، دین داشته باشه یا نه. دنیا میتونه برای همهی آدمها خودش رو زیبا جلوه بده؛ طوری که انگار پایانی براش نیست و آدمهایی که بهش دل ببندن به سعادت رسیدن.
این چیزیه که بیشتر از همه من رو میترسونه. حل شدن توی دنیا و جریان حاکم بر اون. چند ده سال خوردن و خوابیدن و بازی کردن و اسمش رو زندگی گذاشتن.
چه طور میشه بیتفاوت بود در حالی که با هر بار نفس کشیدن دارم یه قدم به پایان زیباییهای دنیا نزدیکتر میشم؟ ۲۲ سال و نیم توی این دنیا زندگی کردم. ۲۲ سال و نیم! خیلی زیاده. فرصت زیادی باقی نمونده. چیزی که خوب میفهمم اینه که هر کاری که میخوام بکنم باید توی چند سال باقی مونده از جوانی انجام بدم. اگه میخوام توی گرداب دنیا غرق نشم، الآن وقتشه. کافیه یه لحظه درنگ کنم و چشم به هم بزنم تا ببینم چند ده سال دیگه از عمرم گذشته، موهام سفید شده و دنیا تا اعماق وجودم ریشه کرده. اون موقع دیگه راه گریزی نیست. میتونم خیلی دقیق خودم رو توی اون شرایط تصور کنم. شبیه کابوس میمونه. البته یه کابوس کاملا حقیقی و قابل لمس.
- از کهنهنوشتههای من، با اندکی تغییر
مطلبی دیگر از این نویسنده
خندههای از ته دل
مطلبی دیگر در همین موضوع
بدون توضیح اضافه!
بر اساس علایق شما
نهایتا تاریخ نگاری، نه آموزش تئوری و سیره ی عملی