ویرگول
ورودثبت نام
محمد خیرآبادی
محمد خیرآبادی
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

بایدی در کار نیست

از هر طرف که می رویم سئوال «چه باید کرد؟» روبروی مان سبز می شود. وقتی با دوستانمان حرف می زنیم ، بعد از شکوه و شکایت از زمین و زمان، از هم می پرسیم « خب حالا چیکار باید کرد؟». معمولاً هیچ کس جوابی درخور نمی دهد ولی باز از هم می پرسیم و هر بار با صدای بلندتر و با غیظ بیشتر. «چه باید کرد؟» نام کتابی از لنین و عنوانی برای یادداشتها و نامه های مبارزان انقلابی دهه 60 و 70 میلادی بوده اما اگر همهمه تاریخی را از اطرافش دور کنیم چهره واقعی آن پدیدار خواهد شد. «چه باید کرد؟» سئوالی نیست که به دلیل دستمالی شدن در طول تاریخ از اهمیتش کم شده باشد و دست از سر ما بردارد. وقتی جامعه ای دچار شرایط بحرانی و بن بست اجتماعی می شود برای رهاشدن از وضعی که به آن گرفتار است، این سئوال را از خود می پرسد. سئوالی بزرگ و حجیم که ذهن آدم را پر می کند. به همین دلیل است که امروز هر بحث ما در فضای حقیقی و مجازی به آن ختم می شود. اما آیا بن بست اجتماعی چیزی شبیه کوچه بن بست است؟ شما اگر وارد یک کوچه بن بست شوید چه سواره و چه پیاده ، به احتمال زیاد با تن خود یا با ماشین به دیوار انتهای کوچه نمی کوبید. چون فکر می کنید با این کار فقط به خود آسیب می زنید و دیوار از جایش تکان نخواهد خورد. در نتیجه دور می زنید و از راه رفته بر می گردید. اما بن بستهای اجتماعی اینگونه نیستند. تاریخ دوربرگردان ندارد. نمی شود دنده عقب گذاشت و به گذشته برگشت. این به معنای آن نیست که چون در بن بست اجتماعی نمی شود دور زد باید آن قدر به دیوار مقابلمان بکوبیم تا راه باز شود. بلکه به این معناست که اصولاً بن بست اجتماعی شبیه کوچه بن بست نیست.

اپیکتتوس فیلسوف یونانی اوایل قرن دوم میلادی مبدع نظری است که ما را به تشخیص محدوده های تحت کنترل دعوت می کند. از اپیکتتوس نقل می کنند که می گفت : «بعضی چیزها در محدوده اختیار و تصمیم ما هستند و بعضی چیزها خیر. چیزهایی هست که ما هیچ گونه کنترلی بر آن ها نداریم». با توجه به این سخن به ظاهر ساده، «چه باید کرد؟» از اساس نادرست و گمراه کننده به نظر می آید. برداشتی از سخن اپیکتتوس این خواهد بود که نگویید «چه باید کرد؟» بپرسید «چه می توان کرد؟». از این منظر بن بست اجتماعی مثل کوچه بن بست نیست که در آن بین دو راه «کوبیدن به دیوار» و «دور زدن» گیر افتاده باشیم. بلکه بنا به شرایطی که در آن قرار داریم باید از چیزهایی که در توان و کنترل ماست سخن بگوییم. برخلاف تصور اولیه ، سئوال «چه می توان کرد؟» نه تنها محدود کننده نیست بلکه خلاقیت زا و راهگشاست. در پاسخ به «چه باید کرد؟» معمولاً دو راهی ها سر باز می کنند ولی در پاسخ به «چه می توان کرد؟» طیف وسیعی از کنشهای خرد و کلان امکان ظهور پیدا می کنند. «چه باید کرد؟» سئوال عصر قطعیت نظری و قاطعیت عملی است اما «چه می توان کرد؟» سئوال عصر عدم قطعیت و عصر امکان های مختلف است. در بن بست اجتماعی که نه می خواهیم سر به دیوار بکوبیم و نه راه بازگشت داریم، هزار کار نکرده می توان کرد. می توانیم به عقب بنگریم و به گذشته خود موشکافانه و نقادانه نظر کنیم. می توان نشست و با همراهان خود به گپ و گفتگو مشغول شد. می توان از کیف خود سازی بیرون آورد و برای دل خود نواخت. دوربینی در آورد و عکس گرفت. می توانیم کمی درنگ کنیم و به اطرافمان با چشم نو نگاه کنیم. می توانیم صبورانه در دیوار روبروی مان روزنه هایی ایجاد کنیم. آن گاه که سئوال «چه باید کرد؟» را با «چه می توان کرد؟» جایگزین می کنید ، می بینید میان راهکار انقلابی «دیوار کوفتن» و راهکار ارتجاعی «بازگشت به گذشته» هزار راه سوم وجود دارد که در محدوده کنترل و در ید قدرت شماست.

چه باید کرد؟فلسفه رواقیاپیکتتوسراه سومبن بست اجتماعی
دنباله کار خویش / برخی از یادداشتهایم در صفحه آخر روزنامه اعتماد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید