در ترجیع بند معروف سعدی با بیتِ ترجیعِ «بنشینم و صبر پیش گیرم / دنباله کار خویش گیرم» ، که عنوان این ستون از آن گرفته شده ، درد دلهای عاشق خسته دلی را می خوانیم که روزگار بر وفق مرادش نبوده و به خاطر جفا و بد عهدی یار و بخت و اقبال بد به وصال معشوق نرسیده است. «در دهر وفا نبود هرگز / یا بود و به بخت ما کنون نیست». در چنین شرایطی او چاره ندارد جز اینکه بگوید «بنشینم و صبر پیش گیرم». اما داستان به همین جا ختم نمی شود. سعدی شکایتها و درد دلهای عاشق را بسیار زیبا و تاثیرگذار بیان می کند ، آن قدر که از خواندن و شنیدنش سیر نمی شویم. بعد در پایانِ هر بند یک جمله جلوی آن می گذارد «دنباله کار خویش گیرم» و ما را توجه می دهد به جایی دیگر و کاری دیگر که معلوم نیست کجاست و چیست. به نظر من تمام فضایی که سعدی در این شعر ترسیم می کند ، برای همین یک جمله و دلالت ما به «کار خویش» است. او می خواهد این جمله را چنان بسط دهد که هر کسی در هر زمان و هر مکان چنانچه به مقصود نرسید ، بتواند از افتادن به چاه انفعال در امان بماند و دستاویز و راهنمایی داشته باشد برای امیدواری و کنشگری. نمی خواهم تفسیر خود را به سعدی تحمیل کنم و بگویم لزوماً این شعر سعدی وجه اجتماعی و سیاسی دارد. اما برداشت من این است که معشوق در این ترجیع بند ، نماد همه آرمانها و مطلوبهای ماست که در زندگی به دنبالشان هستیم. سعدی می گوید همه ما در زندگی ، عاشقانی هستیم که در دام معشوق افتاده ایم ، جور او می بریم و وصال او را به ما نمی دهند. ما هم کاری نمی توانیم بکنیم جز صبر و البته کارِ خویش.
به بندِ ترجیع در این سروده زیبا و الهام بخش سعدی از دو منظر می توان نگاه کرد. یکی اینکه صبر کن ، بیشتر از این خودت را به آب و آتش نزن ، دست بردار و برگرد به کاری که کارِ توست. دو اینکه دیگران را رها کن ، در کارِ خود باش و به خودت کار داشته باش. هر دو برداشت برای من دریچه هایی مجذوب کننده است. چیزی در درون ، من را وسوسه می کند که از جا بلند شوم و از این پنجره ها به جهان نگاه کنم. اولی ناامیدی را از من می گیرد و به من می گوید تو هنوز خیلی کارهای نکرده داری. اگر تلاشهایت در راه معشوق به نتیجه نرسیده ، برگرد و کار خودت را دنبال کن. کاری را که دل در گرو آن داری و دستت توانی برای انجامش دارد. دومی هشدار می دهد که حواست باشد از درون غافل نشوی و مشکل را فقط در بیرون جستجو نکنی. اگر می بینی دویدنها به جایی نمی رسد ، بنشین ، درنگ کن و بیشتر از هر چیز و هر کس به خودت کار داشته باش. وقتی از دریچه اول به جهان نگاه می کنم ، برای رسیدن به نتیجه اضطراب ندارم . عجله ام از بین می رود . از اینکه امروز تلاش کنم برای آینده ای که نمی دانم چه زمانی است ناراحت نخواهم بود. می فهمم که کارهای بزرگ مثل دوی امدادی است و باید دنباله آن را بگیری و بسپاری به بعدی. می فهمم که گاهی باید به کار خود مشغول شوی و امیدوار باشی که درجاتی از آرمانها به عنوان محصول فرعیِ تلاشهای تو تحقق یابد. وقتی از دریچه دوم به جهان نگاه می کنم دایره مقدوراتم را وسیع تر می بینم. تا پیش از آن فکر می کردم هیچ کاری از دستم ساخته نیست ، دنیا و مردمانش همه ساز مخالف می زنند و اینگونه هیچ کاری از پیش نخواهم برد. اما حالا می دانم که تغییرهای بزرگ در بیرون نتیجه تغییرهای کوچک در درون است. من می توانم بجای جستجوگری در بیرون ، خود را بکاوم و بجای تمنای تغییر جهان خارج ، در کارِ تغییر خود باشم و آن وقت ببینم آیا دست کشیدن از آن همه تقلای بیهوده و «دنباله کار خویش» را گرفتن سودمندتر نیست؟ سعدی می گوید اگر چنین کنی و بجای مدیریت جهان در کار تدبیر خانه خود باشی ، کمتر مایوس خواهی شد و کمتر به در بسته خواهی خورد. ما همه عاشقان و آرمانخواهانی هستیم که دنیا برایمان دام گذاشته و قصد ندارد وصال معشوق و تحقق آرمان را به ما هدیه کند. سعدی می گوید خردمند آن است که در چنین روزگاری و دنیایی چنین ، صبر کند و کارِ خود را بکند. این جور که میبریم تا کی؟ / وین صبر که میکنیم تا چند؟ * چون مرغ به طمع دانه در دام / چون گرگ به بوی دنبه در بند * افتادم و مصلحت چنین بود / بی بند نگیرد آدمی پند * مستوجب این و بیش از اینم / باشد که چو مردم خردمند * بنشینم و صبر پیش گیرم / دنباله کار خویش گیرم