? حتما برای شما هم اتفاق افتاده است; به صحبت نشستهاید یا به کاری مشغولید، ناگهان یکی ویدیویی فوروارد میکند که کاش نکرده بود. یکی در صفحهاش عکسی میگذارد تلخ و دردناک. یکی چیزی مینویسد و شما هم میخوانید و بعد جایی از وجودتان که آدرس دقیقی هم از آن ندارید، درد میگیرد و غمی سنگین اسیرتان میکند. همه چیز ناخواسته و بیمقدمه اتفاق میافتد. هیچکس نظرتان را نمیپرسد که فلانی آیا آمادهای؟ این خبر، این عکس، این ویدیو، این نظر شخصی، این درد دل، این حرف خصوصی را برایت بفرستم یا نه؟ همه چیز به دست دیگران است، به دست دنیایی در بیرون از آدم که پر است از درد و رنج. تنگدستی، بیماری، ظلم، نابرابری، خونریزی، قساوت، طمع، جهل.کودکانی که به بیماریهای لاعلاج و نادر مبتلا میشوند، زنانی که خشونت گریبانشان را میگیرد، مردانی که خودکشی میکنند، آدمهایی که زیر آوار بمب و گلوله جان میدهند و ... بله همه این ویدیوها، تصاویر، گفتهها و نوشتهها حقیقت دارند. فهرست سیاهیها بلندتر از این هست که کوتاهتر نیست. شاعر اگر میگفت «همه سیاهی همه تباهی مگر شب ما سحر ندارد» واقعا تقصیری نداشت، انگار دنیا بیشتر سیاهیهایش را به ما نشان میدهد.
?چگونه میشود این همه درد را دید و طوری حرف زد و نوشت که تلخ و سیاه نباشد؟ چگونه میشود این همه درد را چشید و حاصل کار حلوایی شیرین باشد؟ مگر میشود ورودی درد و رنج باشد و خروجی خوبی و زیبایی و شیرینی؟ ممکن است با صراحت بگویید «نمیشود. قانون بقای انرژی هم حدی دارد. انرژی منفی دردهای فروخورده چگونه به انرژی مثبت سخنها و حلواهای شیرین تبدیل شود؟!» اما میشود. پیش از این شده و باز هم میشود. مادران سختیکشیده ما، پدران رنجدیده ما، رفقای سنگ صبور، آدمهایی که با سیلی صورت خود را سرخ نگه میدارند، آدمهایی که جواب بدی را با نیکی میدهند، صاحبان حکمت و کسانی که انگار از یک سطح بالاتر به امور دنیا نگاه میکنند، آنهایی که اهل مدارا هستند حتی با دشمن و خیلیهای دیگر در این دنیا همین کار را کردهاند و میکنند. در برابر تلخی و سختی و درد و رنج وارده، مثل دستگاه مبدل رفتار میکنند و خروجیشان از آن طرف لبخند، امید، خوبی و کلام شیرین است. اصلا کار دنیا بدون اینها راه نمیافتد و زندگی بدون حضور کسانی که در میان سیاهیها امیدوار بمانند، غیرممکن است. گرچه شب مشتاقان تاریک بود اما /نومید نباید بود از روشنی بامی (سعدی)
?ما در مواجهه با امواج درد چارهای نداریم جز آن که دست دراز کنیم، شاخهای را بگیریم و فعلا همین گوشه و کنار جایی که خروش رودخانه کمتر است، کمی تجدید قوا کنیم و بعد دوباره ادامه دهیم. امیدواری یک چیز انتخابی نیست که یکی بگوید من انتخابش میکنم و دیگری بگوید نه، به آن نیازی ندارم. ما به شیرین سخنی و شیرین سخنان محتاجیم. به اینکه گهگاه کام همدیگر را شیرین کنیم، نیاز داریم تا امید نمیرد و زندگی قابل تحمل باشد. البته سخت است و ما هم مثل آن شاعر، چشم که میچرخانیم "همه سیاهی همه تباهی" میبینیم. اما باید سعی کنیم در این رودخانه خروشان درد و رنج، به یکدیگر قوت قلب بدهیم و بگوییم «نگران نباش، دستت را محکم به این شاخه بگیر، نفس تازه کن، باید باز هم شنا کنیم، همه جای این رودخانه اینقدر بیرحم نیست، کمی آنطرفتر اوضاع بهتر خواهد شد و این نیز بگذرد.» ما همه دردهایمان را فریاد نمیزنیم چون همین امیدهای باقیمانده برایمان ارزشمند و حیاتی است.