محمد خیرآبادی
محمد خیرآبادی
خواندن ۴ دقیقه·۵ سال پیش

گفتگو و ادوارد دست قیچی


چرا ما «ارباب حلقه ها» را تا آخر می بینیم؟ چرا وسط کار نمی گوییم «اینها که واقعی نیست»؟ چگونه می شود داستانی مثل «گالیور» یا «هری پاتر» را هضم کرد؟ وقتی ما پای فیلمهای تخیلی/ فانتزی و یا داستانهای افسانه ای / اسطوره ای می نشینیم ، در مواجهه با بسیاری از تصاویر و توصیفاتِ عجیب و غریب ، ذهنمان چندان درگیرِ واقعی نبودن آنها نمی شود. در حالی که اگر نظیر آنها را در زندگی روزمره ببینیم از تعجب شاخ در می آوریم. به نظر می رسد ما انسانها یک «منطق» نداریم و حاضریم در آنِ واحد چند منطق و چند نوع متفاوت از پیوستگی سیتماتیک رویدادها را در خود هضم کنیم. خلق کنندگان این آثار هنرشان این است که ما را با منطق خود همراه کنند. آنها بلدند فضایی ترسیم کنند و کاری کنند که ما ، تا وقتی مشغول تماشا یا خواندن هستیم ، خود را در قالب آن فضا تصور کنیم. با این کار ، هم توانایی لذت بردن از فیلم و داستان را به ما هدیه می دهند و هم کمک می کنند حرفشان را بهتر درک کنیم. در اینجا ملاک داوری ما منطق خودِ فیلم یا داستان است نه منطقی خارج از آن. ما هر لحظه در حال بررسی این موضوع هستیم که آیا رویدادها و دیالوگ ها با منطق خودشان سازگار است یا خیر. چرا که ما اصولاً در دنیای فیلم و داستان به جستجوی جهانهای جدید و فضاهای متفاوت آمده ایم نه فضاهای تکراری و منطق های کلیشه ای.

در گفتگو هم چیزی شبیه به این نیاز است. یعنی برای چند دقیقه هم که شده ، باید از پیش فرض های خود و از چیزهایی که در عالم واقع دیده ایم و به آنها رسیده ایم ، صرفنظر کنیم و با تعاریف و منطق جدید گوینده همراه شویم و ببینیم در آن زمینه و فضایی که گوینده ترسیم می کند حرفش درست و منطقی هست یا خیر. در گفتگو ، ما هر طرفِ گفتگو را باید یک جهان جدید بدانیم. اگر این کار را بکنیم دو قدم جلو رفته ایم. قدم اول فهمِ منطقِ طرفِ گفتگو و قدم دوم سنجش میزان همخوانی حرفها با منطق گوینده است. پس از این دو است که ما قدم سوم را بر می داریم و به سراغ منطق و فضایی که گوینده ترسیم کرده می رویم و درستی/ نادرستی و منطبق بودن/ نبودن آن بر واقعیت را بررسی می کنیم. در واقع می گوییم «ما حرفتان را فهمیدیم ولی منطق شما و پیش فرض های شما به درستی انتخاب نشده و واقعیت اینگونه نیست.». اما در عمل اغلب ما از گام سوم شروع می کنیم. یعنی در همان ابتدا می خواهیم تکلیف را مشخص کنیم. کافیست مغایرتی و خطایی را کشف کنیم ، بلافاصله می گوییم «حرفهایی که می زنید غلط اندر غلط است» و یا «پیش فرض های شما اشتباه است ، ادامه ندهید». مثل این که هنگام تماشای «ادوارد دست قیچی» ، تیم برتون کنارمان نشسته باشد و وسط فیلم بلند شویم و به او بگوییم «اصلا امکان ندارد بارش برف در جایی ، نتیجه ساخت مجسمه های یخی توسط پسرک دست قیچی در پشت کوه باشد» و راهمان را بگیریم و برویم. بسیار خوب این حرف ما کاملاً درست است اما ما عملاً با این کار هم از لذت بردن خود را محروم کرده ایم و هم دیگر امکان فهم حرف تیم برتون را نخواهیم داشت. در واقع باب گفتگو را بسته ایم. البته سینما و داستان با گفتگو در جامعه تفاوت دارد. می دانم در گفتگوهای اجتماعی و سیاسی هدف حل مشکلات خاصی است و لذت -مانند لذتی که از فیلم می بریم- چندان جایی ندارد. اما با چنین برخوردی اگر نگوییم از لذت گفتگو دور می مانیم ، قطعاً از یافتن راه حل محروم خواهیم شد. می دانم که در سینما ، فانتزی و غیر واقعی بودن مضر نیست و برعکس در ساحت جامعه نمی شود و نباید حرف تخیلی زد. اما مگر ما گفتگو را نمی خواهیم برای اینکه گرهی از مشکلاتمان باز کند؟ در این صورت ما اول باید حرف همدیگر را بفهمیم. چگونه می شود قدم آخر را اول برداشت آن هم با صدای بلند و همزمان صدای دیگری را شنید؟ ما اول باید فرض کنیم منطق طرف گفتگو درست است تا بتوانیم به حرفش گوش دهیم ، تا بتوانیم حرفش را بفهمیم و گفتگو شکل بگیرد و نتایج بعدی آن حاصل شود.

گفتگو مانند نواختن ساز است. نیاز به تمرین دارد و تمرین یعنی مبادرت ورزیدن به طور مداوم به چیزی که اصولی دارد. صدای ساز ویولن نواز تازه کار آنقدر گوش خراش است که همه می فهمند راه زیادی برای نوازنده شدن و لذت بردن از موسیقی در پیش است. در گفتگو هم چنین است. گفتگو های ما همراه با صدای قیژ قیژ گوش خراشی است که جز با تمرین درست نمی شود. در فضای حقیقی و مجازی ، ما تقریباً هیچ فرصتی برای آشنایی با فضاها و منطق هایمان به یکدیگر نمی دهیم. ما باید به حرفهای هم به معنای واقعی «اعتنا» کنیم و گرنه حرف زیاد زده می شود ، پُست و کامنت و یادداشت و مقاله هم زیاد نوشته می شود ولی گفتگویی صورت نمی گیرد. ما باید گفتگو را با همه آداب و اخلاق خاص آن تمرین کنیم اگر می خواهیم از آن هم لذت و هم سود ببریم.



گفتگواعتناتمرین گفتگومنطق گفتگوفرهنگ گفتگو
دنباله کار خویش / برخی از یادداشتهایم در صفحه آخر روزنامه اعتماد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید