در مطلب اول از این سری در مورد دو دانشمند با موضوع کاری مشابه با فاصلهی شصت سال و تفاوت برخوردها با آن دو صحبت کردیم. در این مطلب بخشی از دلایلی که باعث این تفاوت برخورد شد را میبینیم.
این مطالب با محوریت کتاب فیزیک وال استریت (The Physics of Wall Street: A Brief History of Predicting the Unpredictable) از منابع مختلف جمع آوری شده است.
در اواسط دههی ۱۹۲۰ میلادی، شرکت دوپونت (DuPont)، از بزرگترین شرکتهای مواد شیمیایی، که ساختاری غیر متمرکز داشت، از بخشهای مستقلی تشکیل میشد که هر کدام بر روی موضوعات مختلف مربوط به خود مطالعه میکردند. در این میان بخش مرکزی که باقیماندهای از ساختار تاریخی شرکت بود، ماموریت خاصی نداشت. رییس وقت بخش مرکزی دوپونت با این مشکل رو به رو شد که اگر برای این بخش ماموریتی تعریف نشود، با وجود فعالیت بخشهای مختلف، در آینده دیگر نیازی به این بخش نخواهد بود. راه حل او برای نجات یافتن این بخش از نابودی، راه اندازی یک گروه تحقیقاتی بود که با تمرکز بر روی تحقیقات بلندمدت، زیرساختهای مورد نیاز آیندهی شرکت را طراحی کنند. این گروه متشکل از شیمیدانان دانشگاه هاروارد و به رهبری والاس کاروترز (Wallace Carothers) در سال ۱۹۲۷ شروع به کار کرد.
سه سال ابتدایی فعالیت این بخش تحقیقاتی به بررسی خواص پلیمرهای مختلف گذشت. اما در سال ۱۹۳۰ دو اتفاق مهم رخ داد. ابتدا آنها موفق به کشف نوعی لاستیک مصنوعی به نام نئوپرن شدند. آخر همان ماه اولین نوع الیاف مصنوعی در جهان توسط این گروه کشف شد. در همین روزهای مدیر بخش مرکزی تغییر کرد و مدیریت جدید گروه را موظف به تحقیقات بیشتر بر روی الیاف مصنوعی کرد. نمونه ی اولیه از این نوع الیاف مشکلاتی از قبیل حل شدن در آب و نقطه ی ذوب پایین داشت. اما در سال ۱۹۳۴ بر اساس یک ایدهی جدید اولین نوع نایلون ساخته شد.
اما نایلون که در یک آزمایشگاه علمی حیات یافته بود، به عنوان یک اختراع جدید در لبهی علم شیمی آن زمان به حساب میآمد. به همین دلیل پنج سال بعدی فعالیتهای شرکت بر روی تجاری سازی این محصول متمرکز شد.
در فرایند تجاری سازی نایلون، دو مورد مهم وجود داشت. اول اینکه فرایند ساخت کارخانه برای تولید انبوه نایلون، نیازمند همکاریهای نزدیک بین دانشمندان دانشگاهی بخش مرکزی و محققین صنعتی و مهندسین شیمی بخشهای مختلف شرکت بود. این همکاری با مرزهای سنتی موجود میان علوم پایه و علوم کاربردی و همچنین مرزهای بین علوم نظری و مهندسی در تناقض بود. مورد دوم این بود که شرکت تمام مراحل این فرایند را به طور موازی پیش برد. به عنوان مثال فرایند تحقیقاتی بر روی واکنش شیمیایی که منجر به تولید نایلون میشد و روش تبدیل پلیمر به الیاف و دیگر مراحل به طور موازی انجام شدند. این روش کاری باعث شد تا انگیزهی دانشمندان در بخشهای مختلف برای همکاری بیشتر شود.
فرایند کاری شرکت که بر مبنای همکاری میان گروه های مختلفی از دانشمندان بنا شده بود باعث به وجود آمدن فضایی جدید در مطالعات علمی و از بین رفتن مرز بین دانشمندان علوم پایه، علوم کاربردی و مهندسین شد. سرانجام شرکت بر روی یک محصول نهایی متمرکز شد: جوراب زنانه.
در سال ۱۹۳۹ دوپونت آماده ی معرفی محصول شد و در سال ۱۹۴۰ این محصول به تولید انبوه رسید. فرایند تولید جوراب نایلونی، از کشف نایلون تا تولید انبوه، تغییری اساسی در جو علمی آن زمان ایجاد کرد. به طوری که روزنامهی فیلادلفیا رکورد نوشت نایلون از جنگ مریخیها انقلابی تر بود.
اما تولید نایلون چه تاثیری بر روی سرنوشت کاری آزبرن، که در دوپونت کار نمیکرد، داشت؟
در مطلب بعدی از این سری به این سوال پاسخ خواهم داد.