بالاخره ماه مهر فرا رسید و خیلیا درگیر دانشگاه و مدرسه میشن.
بین همه ی این افراد اونایی که دانشجو های شهرستان هستن یه شروع متفاوت با بقیه رو دارن. چرا که باید خودشون رو برای شروع یا ادامه زندگی جدیدی تو شهر دانشگاهشون آماده کنن.
به عنوان دانشجویی که تو شهر دیگه مشغول به تحصیلم باید بگم همیشه این شروعش برای ما یه غم عجیبی داره، حتی با وجود اینکه میدونیم ممکنه کنار دوستامون و خوابگاه بهمون بیشتر خوش بگذره.
هفته های تحصیلی که به خونه بر می گردیم انقدر سخت نمیشه که بعد 3 ماه تعطیلات و تو خونه پیش خانواده موندن برامون سخته.
کیا اینجا دانشجوی شهر دیگن؟ اعلام حضور کنید تا همدیگر رو بیشتر درک کنیم:))).
دیشب اومدم خوابگاه. لحظه ی خداحافظی از مامانم برای جلوگیری از احساساتی شدن پوکر نگاهش کردم و گفتم: خب دیگه برو تا احساساتیم نکردی خدافظ. بعد هم گرفتم خوابیدم که بهش فکر نکنم:))).
یکم که میگذره به خودمون میایم و میفهمیم حالا درسته دوریم ولی غصه نداره که به جاش شبا تو خوابگاه معمولا با دوستا دور هم جمع میشیم و فیلم ترسناک می بینیم.:))
اگه بگم گاهی ورق بازی می کنیم جملم سانسور میشه؟ :))))
دیگه جونم بگه براتون که گاهی چند ساعت میشینیم غر غر و غیبت بدون اینکه بفهمیم چی شد که زمان گذشت.
از خوبی های دیگه زندگی تو خوابگاه اینه که میتونی شب با خیال راحت بری تو محوطه و فضای سبز خوابگاه راه بری و ورزش کنی تا یه خواب عالی و با کیفیت هم داشته باشی.
بعضیا از همون اول با محیط خوابگاه راحتن و کنار میان یادمه شبای اول ترم یک در حالی که گوشه تختم کز میکردم و آهنگ غمگین گوش میدادم هم اتاقیام بالای تختم آهنگ شاد میزاشتن می رقصیدن :))))
البته اینکه همشهری بودن و از قبل با هم دوست هم بی تاثیر نبود ولی خب برا من که تک و تنها اومده بودم شهر غریبی که هیچ آشنایی هم نداشتم یکم سخت بود، اما همیشه اینطور نمیمونه.
راستی اگه حواست نباشه میبینی یک ترم گذشته، تو فقط تفریح کردی و هیچی درس نخوندی. پس از درس هم غافل نشید[اینجانب خودش چند ترم در خواب غفلت بوده].
خب می رسیم به بحث نه چندان شیرین آشپزی در خوابگاه!
خدایی نکرده فکر نکنید چون تنبلم میگم شیرین نیست ها نه:)))
راه دوره، وسایل زیاده، گازا خرابن. کلا سخته دیگه یه غذا و این همه دردسر مخصوصا اگه تک و تنها بخوای درست کنی.
البته اگه با دوستات درست کنی خیلی فانه ولی خب باید پی این جمله رو هم به خودت بمالی که "آشپز که دو تا شد آش یا شور میشه یا بی نمک"
تو خوابگاه ممکنه هر چیزی ببینی مثلا دوستی دارم که پیاز خورد کردن هم بلد نبود یا یکی حتی بلد نبود نیمرو بزنه و خب این خیلی ترسناکه :)))))
خاطرات زیادی از خوابگاه هست که اگه دوست داشته باشین تو پست های بعدی براتون میگم.:)
زندگی تو خوابگاه باعث میشه خیلی مستقل بشی. اگه تا دیروز همه کارات رو بقیه میکردن و عادت داشتی هی خودت رو لوس کنی ایجا دیگه از این خبرا نیست متاسفم:)))).
فقط خودتی و خودت. ممکنه رفیقای خوب زیادی پیدا کنی ولی افراد و دام های خطرناک زیادی هم ممکنه سر راهت قرار بگیرن که اگه حواست نباشه فاتحه ات خوندس.
اون اوایل که اومده بودم خوابگاه به این فکر میکردم که قراره کلی آدم مختلف با طرز فکر و رفتارای متفاوت ببینم و این برام خوبه چون باعث میشه بفهمم همه چی به آسونی زندگی تو خونه و نهایت مدرسه نیست. باید یاد بگیری با افراد زیادی سازگاری پیدا کنی تا بتونی روزگار بگذرونی.
مثلا ترم اول من خیلی جبهه گرفته بودم و این باعث میشد خودم بیشتر اذیت بشم. اینکه چطوری با این حقایق و اتفاقات برخورد کنی به خودت بستگی داره ولی هر چی آسون تر بگیری راحت تری.
شروع سال تحصیلی جدید را تسلیت یا تبریک میگم :))