امروز درجایی خواندم که کسی نوشته بود طول کشید که محل نشستنم راباصندلی برای خواندن ونوشتن آشتی دهم ،به نظرشرح حال خودم بودحقیقت اینست که اگربتوانی خودت راقانع کنی که به روی صندلی بنشینی وبرای گردگیری وجاروی فضایی نامرئی تلاش کنی جایی که تاریک وغیرقابل دسترس است ودرهم برهم ، وجرات کنی باترسهایت روبروشوی اثری عجیب درآن فضا برقرارمی کنی و شعبده ای اتفاق می افتد وچیزهایی که برای خودت هم قابل دیدن نبودند ازکلاه سیاه سرت درمی آیند وصف می کشند ورونمایی می
شوند.
ولی من چرا بااین حالم! انگارمانند قلمی هستم که درش را گم کرده ودیگربسیارسخت روی کاغذ می کشد، انقدرسخت که باید چندبارباتلنگر وتنفس مصنوعی دهان به دهان ، روی سر یک کاغذ به حرکت دربیاید وانقدرخط خطی کندتاکم کم جوهرش بخزدوبیرون بیاید وافکارنامنظم ونامرئیش مرئی شوند و قابل دیدن .