سلام
میخواهم به جبران نامه قبل دوبار برایت بنویسم امیدوارم حالت خوب باشد.
امیدوارم حالت خوب باشد.
امیدوارم حالت خوب باشد.
حال من تعریفی ندارد. بگذار از آن بگذریم... به قول سپهری:"میدانی باید رفت به طرفِ یا شروع کرد به." من هم میخواهم شروع کنم ولی مانند سهراب گاهی نمیشود شروع کرد. باید از خاک روی کتاب ها شروع کنم. برایت گفته بودم از آن ها متنفرم؟! خاک جان کتاب ها را میگیرد و نهایت بی شرمی چشم هاست که بنشینی گوشه ای جان دادن کتاب ها را بنگری و کاری نکنی. انگار که روح تو در دم جان میدهد.
حواست بود میان کلماتم خواستن را پیدا کردم؟ آدم چه میداند، گاهی فقط باید پرده ای را کنار زد. البته من چندین پرده را کنار زدم تا آن را یافتم. هنوز هم وقتی سر روی بالش میگذارم و به انتخاب های زندگی ام فکر میکنم ترجیح میدهم بمیرم.
میدانی انتخاب کردن از خاک روی کتاب ها هم بدتر است...
گاهی احساس میکنم رنگ ها را گم کردم. انگار باد آن ها را برده باشد. انگار حافظه ام حافظه کاج است. گذشته از روی آب های زلال یا نقره ای ماه... نمیدانم! کاش می آمدی باهم پیدایشان میکردیم، روزهای بدون رنگ مانند زندگی بدون شعر است. پوچ و بیهوده، انگار سیبی روی درخت چنار روییده باشد.
نامه ام را همین جا تمام میکنم. هم حوصله ام ته کشیده، هم استکان چای یخ کرده است.
به امید گرمی دل هایمان
#نامه شماره ۲