Maryam Mohammadi
Maryam Mohammadi
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

مسئلۀ حیات!

اولین باری که با مفهوم «دسته عزاداری» آشنا شدم، سر شهادت سردار بود. یک ورودیِ عجیب‌غریب بودم و حورا هم نیامده بود دانشگاه و منم خودم را چسبانده بودم به سال‌بالایی‌ها که ببینم چه کار می‌کنند. ما آخر دسته‌ی دوم بودیم. هنوز نوای آن روزها یادم هست:

«می‌گیریم آمریکا؛ انتقام او را

با بیرق الله اکبر، چشم انتظار امر رهبر (۲)!»

از دسته اول هم یک چیزهایی یادم مانده که اگر درست خاطرم باشد مصرع دومش این بود:

«سرباز مکتب خمینی؛ امروز میهمان حسینی...»

??

بگذریم.

امسال که دوباره شنیدم دسته عزاداری داریم، خیلی ذوق کردم! به چند جهت.

خب تعارف که نداریم، اولا این مدت، ورودی‌های ۹۹ و ۴۰۰ و ۴۰۱ که در بعضی موارد می‌شود همه شان را «ورودی» خطاب کرد، چیزی که از دانشگاه دیده بودند، با آن چیزی که ما از دانشگاه دیده بودیم، تفاوت داشت! این بچه‌ها بخشِ پرسروصدای کم محتوا و کم‌هویتی را از حقیقت شریف دیده بودند. و خب این، خوب نبود. این، تنها «بخشی» از حقیقت بود و تازه، بخشِ چرند اش!ثانیا دسته عزاداری وقتی نوایش درون دانشگاه می‌پیچد، دانشگاه را بیمه می‌کند! من عمیقا به این مسئله اعتقاد دارم...ثالثا خب از یک کار جمعیِ هم‌خوانی‌طور، من همیشه استقبال می‌کنم.

به هر حال من خیلی ذوق کردم.

روز اول دسته‌ی امسال، باز حورا نبود. خیلی‌های دیگر هم نبودند. روز اول، تعداد دخترها خیلی کم بود. جالب بود که یک عده‌ای نماز خواندند و رفتند!! و نماندند برای دسته. برای من عجیب بود.

روز اول، کمی ناهماهنگی وجود داشت اما مجموعا، خیلی #زیبا بود... قرار شد نیت کنیم و بخوانیم: «روح هر مرده را فاطمه احیا کند... یک نخ از چادرش، کار مسیحا کند

روح آزادگی! معنی بندگی؛ ام ابیها؛ حضرت زهرا »...

فیدبک بچه‌های داخل و خارج چی بود؟ داخلی‌ها، یعنی آن‌هایی که توی دسته بودند، داشتند «حظ» می‌بردند. به معنی واقعی کلمه حس رویندگی و طراوت و پویایی درون قلب‌ها حس می‌شد... اصلا متن دسته‌ی دوم، حال و هوای «زنده‌گی» داشت. این «حیّ»بودن عجب چیز عجیبی ست... این حی بودن، معنی خاص و ویژه ای دارد. تنها حیّ، خدا ست و تنها کسی که می تواند «محرک» باشد، کسی ست که «حیّ» است. ما توی دستۀ عزا، از حضرت، «حیّ» بودن خواستیم...

دستۀ عزاداری فاطمیه؛ دی ماه 1401
دستۀ عزاداری فاطمیه؛ دی ماه 1401


بگذریم.

حال بیرونی‌ها چطور بود؟ راستش حال خوبی نبود. این‌که این سرور و هم‌دلی و هم آوایی را بشنوی و -به هر دلیلی- نتوانی با آن همراهی کنی، هرچقدر هم قیافه بگیری و توی دلت توجیه کنی که نه و فلان و بله و بیسار، حال خوبی نداری. این را می شد از قیافه های عجیب و غریبِ غیر همیشگی شان فهمید. از تک تک حرکات و حال و هوای آدم های بیرون این دستۀ زیبای عزاداری، می شد فهمید که حال عزادارها، در یک حال و هوای دیگری ست و حال دیگران، انگار جایی دیگر معنا می شود. اغراق نمی کنم؛ توی دنیای رنگارنگی که «معنا» وجود دارد، حال و هوای بچه های دستۀ عزاداری «معنا» داشت و انگار از آن یک وجب بیرون بروی، می بینی گردهای مرگی که پاشیده بر دل‌هایی که مفتخر به «عزادارِ زهرا (س)»بودن، نیستند. این ها را من عمیقا حس کردم، خودِ خودم حس کردم و حسم را ثبت می کنم؛ گوشه ای از ذهنم، پررنگ می نویسم تا یادم بماند که من، دیدم این اختلاف رنگ ها و «معنا»ها را. من، دیدم این حال و هواهای دور و نزدیک و متناقض و متشابه را. من، خودِ خودم، دیدم عزاداری برای حضرت، چه حسی دارد.

بگذریم.دستۀ عزا، از سولۀ کنار دانشکده کامپیوتر شروع می شد و می آمد تا سه راهیِ جلوی میم شیمی و می چرخید سمت سلف. روز اول، وقتی ما به سلف رسیده بودیم، حاج آقای طباطبایی را موقع بالا رفتن از پله های سلف دیدیم و به نهاد نمایندگی رهبری ادای احترام همراه با دلخوری کردیم! آخر حاج آقا! موقع حرکت دستۀ عزا شما فکر خوردن نهاری؟! خدا می داند شاید ما چیزهایی نمی دانیم؛ فلذا دونت جاج.

دستۀ عزا، بعد از گذر از ورودی شمالی سلف، می رفت سمت حوض جلوی ابن سینا و جمعیت از درب جنوبی ابن سینا وارد ساختمان می شد. به قسمت حوض که می رسیدیم، عبارت دسته دوم را تکرار می کردیم و همین طوری با صف جمعیت، وارد ساختمان می شدیم.

حوض روبروی ابنس!
حوض روبروی ابنس!

یک قسمت از همکف ابن سینا، مفروش شده و پرده کشیده بود و مفروش شده بود و یک قسمت دیگرش، چیزی نداشت! خب این اتفاق نشان دهندۀ پدیدۀ پرتکراری به اسم «عدم مشورت گیری از خواهران در بخشهای لجستیکی!» بود. خب خواهران کجا بروند ؟! ایده ای نداشتند. بعدترها از سال بالایی ها شنیدم که تا قبل از آتش گرفتن دفتربسیج گویا بعد از دستۀ عزاداری، خواهران می رفتند آنجا!

بگذریم. ما در نیمۀ دیگر همکف ابنس، دایره زدیم و ایستادیم به سینه زنی و عزاداری برای حضرت...

دستۀ عزاداری خواهران؛ هم کف ساختمان ابن سینا
دستۀ عزاداری خواهران؛ هم کف ساختمان ابن سینا



هیآت الزهرا سدانشگاه صنعتی شریفدستۀ عزاداریاقدامات لجستیکمحیا و ممات
الیس الصبح بقریب؟!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید