نزدیک فریدونکنار که میشویم، تقریبا هرکسی سرش به کار خودش است. گعدههای گپوگفت بچهها تقریبا یکی دو نفره شده و دیگر مجالی برای حرصخوردن نیست. شاید هم هست ولی حوصلهاش نیست. کیک و آبمیوهای دست ملت داده اند تا حوالی ساعت ۴ باشد و هنوز کسی نهار نخورده باشد. طرح و برنامهی موضوعی، و نه زمانی، اردو رفته روی کانال و حداقل برای اینکه یک مقدار فضا عوض بشود، به چند نفری که دور و اطراف در دسترس دارم میگویم که چک کنند و ببینند و «انشاءالله»ای هم میگویم که با هم بعدتر دربارهی این سرفصلها صحبت کنیم. زینب، دغدغهی محتوایی دارد. تقریبا جزو معدود کسانی ست که چنین دغدغهای دارد و همین اول سفری ابراز کرده است. اوضاع مجموعا خوب است اما من خودم شخصا یا چند چالش جدی مواجهم. اولا به خاطر اختلاف ارتفاع و اختلاف فشار هوا گوشهایم کیپ شده و کلا انگار نمیگذارد هوا به مغزم برسد و مغزم رفته اسخراحت کند. ثانیا دلم میخواهد با چند نفر از بچهها شروع به صحبت کنم اما واقعا ایدهای ندارم چطور میشود شروعکنندهی صحبت باشم! این مسئله حسابی میرود روی مخم و درگیرش میشوم که خب واقعا من اینقدر در ارتباط گیری خشک و بیمصرف شده ام؟ میگذارمش به حساب خستگی و مغز تعطیل و اینها که یاد یک چالش دیگر میافتم!
بگذریم.
میرسیم به هتل! همانطور که قبلا هم زمزمههایش بود، دخترها میروند هتل «کیش مهر» که از روی برچسبهای روی درش میتوانی بفهمی مایملک دانشگاه علامه است. چی میشد دانشگاه ما هم از اینها داشت؟ ساک را که پایین میآورم، درگیر گروهبندی و اتاق بندی می شویم و دو سه گروه ماندهاند بروند اتاقشان. با گروه «بچه شیطونا» هم اتاق میشویم و میرویم بالا. ساعت چهار و نیم است و یواش یواش جاگیر میشویم و حیناش شوخی و جدی چیزهایی به هم میپرانیم! حسابی خسته ام و کلی کار هم دارم. نهار میرسد و میخوریم. گشنهایم. دو سه تا زنگ هم به این و آن و دو سه تا پیام و التماس دعا به بچههای پابوس، میروم دو سه تا کار مهم انجام میدهم و میرویم اردوگاه پسرها. اردوگاه بدی نیست اما از اسمش گرفته تا امکاناتش، جلوی هتل ما کم میآورد. سرد است و من هم دو تا روسری پوشیدهام . بچهها تا از اتوبوس پیاده میشوند ترکیب ماه و سیاره و درخت و فلان، جذبشان میکند و دیگر گوششان به «دیر شدههه»های مسئولین بدهکار نیست. رویت ماه شب دوم شعبان در فریدونکنار لطف دیگری دارد. عمیقا از خودم میپرسم جای درستی آمده ام؟
میرویم وضوخانه را کشف کنیم. نماز را میخوانیم و میرویم توی سالن. نشست اول به معنی واقعی کلمه «افتضاح» است. البته اسمش را باید گذاشت نشست دوم چون نشستهای تخصصی کانونها و علمیها و تشکلها کلا کنسل شده است. قرآن خواندند اما سرود ملی؟! بحث هویتی و توضیح سفت و محکم دربارهی اردو؟ توجهدادن بچهها به فضایی که باید در اردو حفظ کنند؟ پول بیتالمال که گردنشان است؟ فکر و ایدهپردازی و موظفکردن بچهها به درگیرشدن در مسائل؟ نه. هیچکدام! و من در حین اردو فهمیدم که هرکدام از اینها، گفتن و تذکر و یادآوریاش چقدر میتواند موثر باشد ...!
نشست اول پر است از پرتوپلا. من واقعا متاسفم از اینکه آمدهام اینجا. دو سه تا سکانس خیلی افتضاح هم دارد که واقعا هیچجوره قابل پخش نیست و فقط سرم را میاندازم پایین تا آن لحظات رد شود. ابتذال زیرپوستی، چیزیست که قبلتر هم دربارهاش مطلب نوشتهام. فاجعهبارش آنجاست که این ابتذال، روپوستی شود! بگذریم. بین نشست که میآیم دو سه تا زنگهای از دست رفته را تماس بگیرم، آهنگ سالن انقدر فاجعه است که آبرویم را حسابی میبرد!!! میرویم که استراحت کنیم. میانوعده یک چیزی شبیه کرواسان و چای است. من همچنان احساس سرما میکنم. با بچهها میخندیم و چای میخوریم در این سرما. بچهها یعنی همین بچههای خودمان بعلاوهی یکی از دوستان کانون دانشجویان بینالملل بعلاوه یکی از دوستان محیط زیست یا کانون ایرانگردی یا چنین چیزی . درست خاطرم نیست.
میرویم نشست دوم را شروع کنیم. سطح مطالب به نظرم عجیب است. امت حزب الله اما غلاف کرده اند ببینند چه خبر است. فقط نگرانم یک وقت ...
دقیق یادم نیست که دغدغههای بچهها حول چه چیزهایی میچرخد اما معلوم است که کسی دست پر نیامده. این بد است. حقیقتا «مسئله داشتن» برای یک دانشجو خیلی مهم است! حتی اگر در این یکی دو ترم مسئله نداشتند هم خوب بود از آن زمان که معاونت گفت نماینده معرفی کنید، یک مسئلهای دست و پا میکردند! چیز دندانگیر و قابل توجهی حقیقتا دستگیرم نمیشود. اسم نشست «رویای شریف» و یک چنین چیزی است. تقریبا کسی اصلا حواسش نیست باید در این باره حرف بزند. چرا؟ یکی از مهمترین دلایل،طرح بحث ضعیف است. این برای من خیلی روشن و واضح شد که «طرح بحث قوی» خیلی در جهتدهی و خروجیگرفتن از بحث مهم و موثر است. من که بلند میشوم درباره این حرف بزنم، زمان گذشته است. ملت خسته اند. رو به جمعیت میچرخم تا کمی از زمزمهها را کم کنم از بس هیچ کس برای حرفهای من تره خورد نمیکند. اما نه. تغییری ایجاد نمیشود. بجز چند نفر، بقیه دارند دو به دو یا سه به سه با هم حرف میزنند.
من از «رویاسازی» حرف میزنم. رویاسازی کار سادهای نیست. رویاسازی اما به اندازهای مهم است که هیچچیز به نظرم جای آن را نمیگیرد. تصمیم دارم دربارهی رویاسازی بیشتر حرف بزنم و بنویسم. این مقوله دقیقا نقطهی راهبردی هالیود است! هالیود الان در حال تصویرسازی از آیندهست؛ در حال ساختن «باید اینگونه شود»هاست؛ هالیود دقیقا در حال طراحی رویاها و آیندهی ماست. ما اما ؟! هیچ? ما از مسائل مالی و کمبود بودجه در معاونت فرهنگیمان حرف میزنیم. من اخیرا به این مسئلهی رویاسازی دقت یکمقدار بیشتری کردهام. دیدم خب! دقیقا بخشی از کار ائمه در یک برههای همین بوده است و یکسری از روایاتی که از جهان پس از ظهور داریم و احتمالا شنیدهاید، حول همین مسئلهی «رویاسازی» میچرخد. مثلا در روایت داریم که #عقل خیلی رشد دارد. یا امنیت خیلی زیاد است. یا.... نکتهی برخی از این روایتها، ذکر مصادیق و جزئیات است. مثلا امام معصوم نمیگوید «امنیت زیاد است». و تمام. بلکه میگوید «حَتّى تَمشى المِراءةُ بَین العِراق وَ الشّام لاتَضَع قَدمِیها اِلاّ عَلى نَباتٍ، وَ عَلى رَاءسِها زَنبیلَها لا یَهیجُها سَبُعٌ وَ لاتَخافُه .» یعنی جزئیات! یعنی تصویرسازی و این یعنی لازم است برای آدمها رویاسازی کرد و به آنها تصویر ذهنی ارائه داد.
چرا؟ چون رویاسازی علتی برای «گرایش» است. رویاسازی در انسانها خلأ ایجاد میکند. خلأ، باعث احساس نیاز میشود و الان است که #حرکت رخ میدهد. میخواهد به سمت حکومت امام زمان باشد یا گرایش به عینک VR!
من از رویاسازی حرف میزنم اما اشتباه میکنم. یادم میماند که اگر وقت رو به اتمام بود، دیگر بحث فلسفی وسط نیندازم و دفعهی بعدی اگر در کار بود بلند شوم و بگویم «کانون ما دفتر جدا نداره و ما اذیتیم» و بروم کرواسانم را بخورم.